برای خودم!
یا رفیق!
پس نوشت:
پستای قبلیم کمتر از یه دقیقه بود، حتی!... یه جمع و تفریق سر انگشتی بکنید و بهم حق بدین اگه این یه ذره طولانی شد!
اصل نوشت:
بهم گفت پس چرا وصیت نامه ننوشتی؟
خب سخته، خیلی!
خیلی وقته مرگ خودم یادم رفته... شاید برا این بود که به بهانه ی خصوصی بودن، دلم می خواست از زیرش در برم!
ولی وقتی نمی شه از مرگ در رفت... چه فایده که از وصیت نویسی فرار کنیم؟
بچه که بودم، حداقل مرده ها تشیع می شدن تو محله... صدای لا اله الا الله که بلند می شد،آدم حس می کرد زنگ خطر رو... نزدیک شدن به مرگ!
چند سالیه بنزای بهشت زهرا(س) زحمت تشیع رو کم کرده ن! حیف...!
تصور نبودنم برام راحته... زیادی راحت... تصور این که وقتی رفتم تو قبر و لحدا رو چیندن چه بلایی قراره سرم بیاد... نکیر و منکر... سوال و جواب... حول مطلع...
نه! من اصلا آماده نیستم برا مردن!... فکرش هم نفسام رو به شماره میندازه!
می نویسم... به شرطی که وقتی مردم دعا برام یادتون نره!
هرچند معتقدم وصیت گرچه فرصت دقیقه نود یا حتی گل طلاییه! اما هیچ تضمینی نداره!
این که من خودم کارای خودم رو به انجام نرسونده م چه توقعیه از دیگران؟!
ولی می نویسم! دعا کنید قبل از مرگم خودم بهشون سر و سامون بدم!
وصیت نامه نوشتن که بلد نیستم، چیزایی که فکر می کنم لازمه رو فقط می نویسم!
اون بارم که خواستم بنویسم ناخواسته وصیتم سه قسمت شد!
حق الناس...
کاش می دونستم کیا گردنم حق دارن... در حقشون بد کرده م... خیلیا رو حتی نمی شناسم، که رفیق ما پای حق و حقوق بنده هاش که می شه زیادی سخت گیره!
کاش یادم بود توی لحظه های غفلت، پشت سر کیا حرف زده م! به عنوان انتقاد از اساتید و معلما از کی بد گفته م! وقتایی که اعصاب و حوصله نداشته م لحن صحبتم با چند نفر جوری بوده که دلشون رو بشکونه...
نمی دونم شاید حتی یه نگاه به یه رهگذر... حتی چند لحظه ناراحتش کرده باشه!
...
فکر کنم بهتره اول از همین جا شروع کنم:
نمی دونم نوشته هام،احیانا کامنتام، جواباشون، چتام... چند نفرتونو ناراحت کرده! دقیقه های عمر چند نفرتونو تلف کرده... چند نفرتون گردنم حق دارین و ... یا بی حساب از ته دل ببخشید! یا بیاید بگید چه جوری ازم راضی می شین؟!
حلالم کنید... به معنای واقعی، نه شعار!
برامم دعا کنید که حق الناس ناجور یقه آدمو می گیره!... دعا کنید بشه صافش کرد!
حق الله...
می دونم زیادی مهربونه... میدونم راحت از حق خودش میگذره... میدونم غفاره، ستاره، ارحم الراحمینه...اله العاصینه... رفیقه! اما وقتی با هم چین رفیقی نامردی کنی، چه جوری می شه با وجدان درده کنار اومد؟... کم بهم فرصت و نعمت نداده... و من کم کفران نکرده م! می ترسم از خشم این صبور... می ترسم از سریع الحسابیش... می ترسم وقتی مرگ پرده ها رو برام زد کنار،بفهمم حتی این دوست داشتنشم با همه ی نامردیا و غفلتایی که بر فرض ندید بگیره... از روی شرک بوده! می ترسم از اون رد پای مورچه ی سیاه روی سنگ سیاه تو ظلمت شب... می ترسم قلبم پر از این رد پاها باشه و من بی خبر باشم!
حساب کتاب با این رفیق، صد در صد شخصیه! از دست کسی هم چیزی بر نمیاد!
فقط دعا کنید که رحمتش بازم بر غضبش سبقت بگیره برام... برا دلم هم دعا کنید که اگر هم رد پایی از شرک داره، پاک شه، پاک پاک!
حق النفس...
هیچ وقت این حق رو نفهمیده م... که اگه کفران نعمت نکنم... حق اینم ادا شده!
دعایم کنید!
پی نوشت:
بازم ببخشید طولانی شد!
دوست دارم از الان برا وقت تو قبر رفتنم دعا کنید!
کلمات کلیدی :