مطلب بهتر؛لاموجود!
یه دختر عمه ناز دارم به اسم
ستایش.
چی؟..خوب آره. همین اسم مستعار من. حالا مگه چیه؟!!
بچگی هاش خیلی ناز و قشنگ بود. دل همه رو می برد. یه روز بغل پدرش بوده و داشتند
خیابونهای تهران رو گز می کردند ، چند تا آدم با دوربین می ریزن سرشون.
اصرار می کردند آقا اجازه بده دخترتون برای ما یه پیام بازرگانی اجرا کنه و فقط یه
کلمه رو چند بار تکرار کنه. پدرش هم قبول نکرده بود. وقتی اومده بود خونه ما ؛ دخترشو
بغل می کرد و هی قربون صدقه اش می رفت و میگفت بخاطر چهارصد و پنجاه هزار تومان پول ، ملت
دخترمو چشم بزنن.
راستی می دونید چرا گفتم بچگی هاش خیلی ناز بود ، چون از وقتی که وارد کلاس اول
شده-یعنی مهرماه امسال-همه دندوناش ریخته و حسابی از نازی دراومده!
پ.ن: فکر کن!!!!
به چی؟...خوب به اینکه با این پول می شد حداقل سه تا از قبض موبایل های من یا آقا حامد
آقا رو پرداخت کرد!
پ.ن: عمه ام میگفت همون جور که بغل پدرش بود یواشکی یه عکس ازش گرفته بودند ، نمی دونم چرا حداقل پول عکس رو نگرفته بود...؟!
پ.ن: این هم تقدیم به همه دوستان :
کلمات کلیدی :