عشقولانه!
واژه ها جلوی چشمانم رژه می روند. محبت، دوستی، وفا، معرفت، عشق و... بیشتر از بقیه کلمات واژه عشق است که فکرم را مشغول کرده. اصلا عشق یعنی چه؟ به قول علما معنای لغوی و اصطلاحیش چیست؟؟ نه بابا مرا چه به این حرفها من همان را که می فهمم می نویسم!
عشق یعنی دوست داشتن مفرط، یا به قول فرنگیا یعنی Love. حال باید عاشق چه شد؟ یا بهتر بگم عاشق که شد؟ چه کسی ارزش این همه دوستی را دارد؟ نکند یک وقت در دوستی ام مغبون شوم! نکند او همانی نباشد که من می خواهم! نکند زندگیم را به پایش بریزم و بعد...
یاد حرف آن بزرگ مرد می افتم که می گفت:«هی جوون یادت باشه میخوای به کی دل بسپری، یک موقع عمرت رو ارزون نفروشی ها». اما آخر عشق که نصیحت بردار نیست(نه از نوع زمینیش، نه از نوع مجازی، نه خیابانی و بیابانی و...). چه زیبا گفته سهیل محمودی که: «گرچه ما خود را نصیحت می کنیم عشق اما بی خیال پند ماست»
نا گهان حسی وصف ناپذیر از درونم می گوید: «عشق آن است که تو را مجنون کند! که اشکش، لبخندش، خشمش، قهرش و حتی فریادش را هم دوست داشته باشی! که برق چشمانش و رعد صدایش قرار را از تو بگیرد! که پلی باشد برای رسیدن تو به آن عشق حقیقی...و او همه هستی تو خواهد بود، همه هستی تو...»
کلمات کلیدی :