سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیر یا خط

ارسال‌کننده : در : 87/2/15 9:10 عصر

سلام.امیدوارم مدیر و همگی من رو ببخشید.این مطلب جالب و زیبا را یک پارازیت محسوب کنید.چون بنده مرخصی هستم ولی دلم نیامد این متن را جایی نگذارم حتی اگر اخراج شوم.امیدوارم من رو ببخشید(مخصوصا آقای رائد).من تا 1هفته تقریبا نیستم.دعایم کنین که امتحاناتم آغاز گشته است.بازم ببخشید.داستان رو بخوانید ولی....

 

 

جنگ عظیمی بین دو کشور در گرفته بود . ماه ها از شروع جنگ می گذشت و جنگ کماکان ادامه داشت . سربازان دو طرف خسته شده بودند . فرمانده یکی از دو کشور با طرحی اساسی قصد حمله بزرگی را به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود که فرمانده به پیروزی نیروهایش ایمان کامل داشت ولی سربازان خسته و دودل بودند .

فرمانده سربازان خود را جمع کرد و راجع به نقشه حمله خود توضیحاتی به آنها داد . سپس سکه ای را از جیب خود درآورد و گفت : " سکه را می اندازم ، اگر شیر آمد پیروز می شویم و اگر خط آمد شکست می خوریم ." سپس سکه را به بالا پرتاب کرد . سربازان با دقت حرکت و چرخش سکه را در هوا دنبال کردند تا به زمین رسید . « شیر » آمده بود . فریاد شادی سربازان به هوا برخاست . فردای آن روز ، با نیرویی فوق العاده به دشمن حمله کردند و پیروز شدند .

پس از پایان نبرد ، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت : " قربان ، آیا شما واقعاً می خواستید سرنوشت کشورمان را به یک سکه واگذار کنید ؟"

فرمانده لبخندی زد و گفت : " بله " و سکه را به او نشان داد .

هر دو طرف سکه « شیر » بود .

 ببخشید....




کلمات کلیدی :