دلم این روزها سیلی می خواهد!
تعارف که نداریم! دلم این روزها سیلی می خواهد! برای خودم نمی گویم که! برای این دل هرجا سکنی گزیده ام. باید دلم به خودش بیاید! روز دیگر، تکه ای دیگر از دلم، کنار میز مدیریتم، جا خوش کرد. این بار راستش اصلاً نفهمیدم که تکه ای از دلم گم شده! آنقدر درگیر بدست آوردن این پست جدید بودم که... روزی دیگر، تکه ای دیگر از دلم، در ازدحام تملقات و تعریف های راست و دروغ دیگران، گم شد و رفت و باز من نفهمیدم. روزی دیگر به خیال خودم، عاشق شدم! محو زمینی های کسی که فقط خود خدا می داند چند نفر تا به حال و زین پس نیز! مخاطب عاشقانه هایش بوده و خواهند بود. محو شدن همانا وتکه ای دیگر از دل، از دست رفتن، همانا! و روزی دیگر و روزی دیگر و روزی دیگر... روزی ایستادم به نماز. هرچه تکبیر می گفتم، نمازم شروع نمی شد! حتی حمد و رکوع و سجود و قنوت و تشهد و... سلام هم دادم، اما نمازم شروع نشده بود! هرچه مفاتیح می خوانم، دیگر باران به چشم هایم سر نمی زند. آخر باران که می دانی، باید از دل ره به چشمانت بگشاید. حالا مدت هاست نمازهایم، خم و راست شدنی زمینی بیش نیستند. آخر مدت هاست که دلم را در زباله دان ها گم کرده ام. تعارف که نداریم! دلم این روزها سیلی می خواهد! برای خودم نمی گویم که! برای این دل هرجا سکنی گزیده ام! باید دلم به خودش بیاید!
یک روز تکه ای از دلم، پیش درخشش های نگین انگشتری یک میلیون تومانی دوستی جا ماند. خودم را دلداری دادم که تکه ای بیش نبود؛ زمان که بگذرد، دلم هم برمی گردد.
تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست!
کلمات کلیدی :