رشک برانگیزید...
ما از اول هم دنبال تقسیمبندی و این حرفها نبودیم. اصلا از فلسفه هم زیاد خوشمان نمیآمد.
اما مامانها هم مثل خیلی چیزهای دیگر تقسیم دارند. شنیدهاید میگویند فلانی دارد آبروی همصنفیهایش را میبرد؟ یا فلانی آبروی همکارهای خود را خرید؟ مامانها هم همینطورند.
یکی دو سال پیش با دو سه خانواده از آشنایان دور و نزدیک رفته بودیم پارکی در بیرون ِ شهر. عصر داشتیم والیبال بازی میکردیم چهار پنج نفری. در حین بازی متوجه یک موجود 3-4 ساله شدم که از قضا فرزند یکی از همین آشنایان ما بود؛ داشت گریه میکرد و چه گریه کردنی. دستش گـِلی بود؛ گریه که میکرد دستش را به دهانش میزد و کثیف بودن دهانش از 4-5 متری مشخص بود؛ مامان محترم هم همان نزدیکیها بود.
فکر میکنید چه شد؟ هیچ. رفتم و دهان بچه را با پشت دستم تمیز کردم و به حرفش گرفتم تا آرام شد؛ و هنوز خبری از مامان نبود.
همهی مامانها خوباند؛ البته مامان بد هم هست. بعضی حرفها از دهان بعضی آدمها خیلی بزرگترند.
مامانها کسی را دارند که آبرویشان است. یک مامان هر چقدر هم به مامان بودن خودش بیتوجه باشد به خودش این حق را میدهد که همصنف کسی است که حتا بردن اسمش افتخار دارد. ما که مامان نشدهایم و قرار هم نیست مامان بشویم اما فکر میکنم مامانها چه آدمهای خوشبختی هستند که دستکم میتوانند آن ته ته دلشان به خودشان ببالند که مامان هستند؛ دقیقا همانجور که... بردن بعضی اسمها چه سخت است؛ همانجور که... نه! نمیتوانم.
مامانها! خوش به حالتان. میدانم البته این روزها و این شبها داغدارید و داغ به دل دارید؛ اما هر چه هست رشک برانگیزید و...
کلمات کلیدی :