نمی شود ... یا شاید نمی توانم ...
از همان اول که موضوع این هفته را دیدم ، دلم می خواست بنویسم . با خودم می گفتم چقدر حرف دارم برای گفتن ... و چقدر ناگفتنی دارم که به جایشان سه نقطه می گذارم ... چه حس خوشی داشتم وقتی با خودم فکر می کردم این هفته عطر مادر ، تمامِ دودقیقه را بر می دارد ... و طعم شیرین دو دقیقه با «مادر» چقدر شیرین تر می شود ... و شد ... اصلاً مادر که می آید ، همه جا پر از عشق می شود ...
اولش فکر می کردم می شود ؛ حالا ولی می بینم نمی شود ... یعنی نمی توانم ... یعنی تر من را چه به نوشتن از «مادر» ... من خیلی زحمت بکشم تمام حسم را بریزم توی یک عبارت کوتاه «دوستت دارم » ... همین آیا؟! ... مادر برای من خیلی بزرگ تر از این حرف هاست ... خیلی وسیع تر از این که توی دو دقیقه ی من جا بشود ... خیلی عاشق تر این که بتوانم توصیفش کنم ... حالا هم اعتراف می کنم که کم آوردم ... من از اولش هم نمی توانستم از او بنویسم ...
کلمات کلیدی :