سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیا به معجزه ی عشق اعتراف کنیم ...

ارسال‌کننده : در : 87/3/24 1:49 صبح

یا الله ...

چقدر فاصله است ؟! ... از اینجایی که من ایستاده ام تا پاکی خوش کودکی ... می خواهم از اینجا تا کودکی ام را یکسره بدوم ... میخواهم دوباره بهانه ی آغوشت را بگیرم ... می خواهم دوباره گرمای دستانت دلم را خنک کند ...دلم می خواهد بیتابی اشک هایم باز هم روی سرانگشتان تو ارام بگیرد ...می خواهم به شانه هایت تکیه کنم ... و نترسم ....  

چقدر دلم هوایی شده باز ... همه اش تقصیر همین عکس است ها .  من که خیلی وقت بود عادت کرده بودم به بزرگ شدن . خیلی وقت بود کودکی ام را پشت دیوار این سال ها جا گذاشته بودم ... خیلی وقت بود بی خیال تمنای دستانم برای به آغوش کشیدنت بودم ؛ اما ... اما انگار این خاکستر فقط یک نفس می خواست تا جان بگیرد ... تا شعله بکشد ... و دوباره مرا توی خودش ببلعد ... بسوزاند ...    

نمی دانم شرحی برای عکس بنویسم یا شرحی برای دل خودم که دوباره بچه شده ... که دوباره دلش هوای کودکی کرده ... راستش را که بخواهی کودکی بهانه ای بیش تر نیست ، دلم برای تو تنگ شده ... برای تو ... می شود باز هم دستانم در آغوش دست های تو آرام بگیرد ؟!!  

*این عکس هم باشد برای جناب مجاهد .

**این یکی هم شکوفایی استعداد یک جوان که هیچ وقت عکاس نبود




کلمات کلیدی :