لاف عشق
یا رفیق!
من نقاشی بلد نیستم.
نقاشیه عشق هم کار هر کسی نیست. اونایی که بلد بودن نقش عشق رو بزنن، رفتهن...
زدن و رفتن!
لازم نیس جای خدا باشم تا جواب این سوالو بدم که: چرا شب غریب غربتش/به آن طلوع جاودانه ی ظهور/نمی رسد؟! ... من بلد نیستم همین جایی که جامه درست کار کنم، جای خدا نشستن، حتی برای جوابه یه سوال... کار من نیست!
شب غریب غربتش/به آن طلوع جاودانه ی ظهور/نمی رسد برا اینکه من کارمو درست بلد نیستم... برا اینکه من حتی منتظرشم نیستم... چه برسه به عاشق بودن و نقش عشق زدن براش...
شب غریب غربتش/به آن طلوع جاودانه ی ظهور/نمی رسد برا اینکه نیشستم تا خودش بیاد و همه کارا رو درست کنه... برا اینکه نهایت کاری که می کنم اینه که اگه جمعه هام لابلای روزای هفته گم نشه، شاکی می شم که آقا چرا نیومدی؟!
نیومده چون من آدم نشدم! همین!
تهنوشت:
قابل توجه جناب مدیر کل!
پارسی بلاگ قاطی کرده باز! رام نمیده برم تو صفحه مدیریتم! مجبور شدم منم از این جا بنویسم!
امضا: خودم
حامد احسان بخش: کسانی که نمی تونند وارد مدیریت دومین بشن، از جمله خانمها سوتک و سایه و فاطیما. حتما این لینک رو بخونند و کامنت بذارن. یاعلی.
کلمات کلیدی :