سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آبی که از طریق مجاری غیرقانونی و به طرز فجیع نوشانیده شدم

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/28 11:21 عصر


دانشجو بودم. خیر سرم کوچکترین دانشجو. از لحاظ سن و عقل و هیکل و قد و همه چیز. بچه‏های خوابگاه خیلی بهم زور می‏گفتن. یه بار تازه از کلاس برگشته بودم و خواب بودم که بیدارم کردن برو آب بیار. باید سه طبقه می‏رفتم پائین و از انتهای حیاط براشون آب می‏آوردم. گفتم به من چه خودتون برید. سه ثانیه نگذشته بود که ترجیح دادم بقیه خواب رو در بیرون از اتاق انجام بدم. البته در واقع اونا با پرت کردن من به بیرون از اتاق این ترجیح رو دادن. پارچ هم بر سر مبارک فرود آمد.

پارچ رو برداشتم و برای اینکه دق دلیم رو خالی کنم رفتم تو دستشویی و از آب آفتابه ریختم تو پارچ. باید بیشتر معطل می‏کردم تا شک نکنند. همین‏طور که آب از آفتابه به داخل پارچ ریخته می‏شد دست و پاهام رو هم باهاش شستم. یه کم آروم تر شده بودم. یکی دو بار آب را از آفتابه به پارچ جا به جا کردم تا هم وقت تلف بشه هم خواص کامل آب از ته آفتابه جدا بشه. کم کم رفتم طرف اتاق. پارچ رو دادم به بچه‏ها و گرفتم خوابیدم. نفری یکی دو تا لیوان آب خوردند. هشت نفر توی یه اتاق!!

کم‏کم داشتیم برای خواب آماده می‏شدیم که یکی از بچه‏های اصفهانی اتاق بغل اومد تو اتاق و جزوه می‏خواست. تا داشتم جزوه براش پیدا می‏کردم گفت:

+حامدی! قضیه‏ی این ریختن آب از تو آفتابه به پارچ و از پارچ به آفتابه چی بود؟ آزمایشی چیزی باید انجام می‏دادیم؟
گفتم آهان هفته پیش رو می‏گی؟ نه همین‏جوری می‏خواستم ببینم یه آفتابه چه‏قدر گنجایش داره.
+خل شدی؟ هفته‏ی پیش چیه بابا. همین الان. یادت رفته؟
بیا سعید جان اینم جزوه. برو دیگه بچه‏ها می‏خوان بخوابند.

کار از کار گذشته بود. قضیه لو رفته بود. هیچ وقت یادم نمی‏رود. مرا خواباندند و دست و پایم را محکم گرفتند. یکی از بچه‏ها رفت آفتابه‏ی مذکور را آورد. اولش مقاومت کردم و آب نخوردم. ولی هم لباس‏هایم خیس شد و هم کتک مفصلی خوردم. این بود که من هم مُردم!!

 افاضات التهیه:
ببخشید طولانی شد. این قضیه برای سال 81 هست.
دیگه از اون به بعد کسی جرات اینکه به من بگه برو آب بیار رو نداشت.
فردای اون شب، این قضیه دهن به دهن پیچید و باعث شکسته‏شدن ابهت چند تا از بچه‏های گنده لاتی که تو اتاق ما بودن شده بود. بنده‏های خدا تا میومدن یه جا برای کسی خط و نشون بکشند بهشون می‏گفتن می‏دیم فلانی برات آب بیاره. البته خب همین تحریک‏ها هم باعث شد تا یک هفته بعد از اون قضیه من هر شب بدنسازی مفصلی روم انجام بشه.
وقتی موضوع آفتابه رو گذاشتم اصلا یاد این قضیه نبودم تا امشب.
تا اونجایی که یادمه این قضیه رو یه بار دیگه توی اینترنت نوشته بودم ولی هر چی گشتم و فکر کردم یادم نیومد کجا بوده!




کلمات کلیدی : آفتابه