خوب نیست!
اجازه ما رو می گید؟ ما که انشامون خوب نیست که. ما اجازه همیشه انشامون رو تک می گرفتیم؛ ولی چون شمایید چشم.
انشا از سطر بعد.
خوووب. خیلی خوب. خب قرار نیست سفرنامه و خاطره بنویسیم که؛ قراره انشا بنویسیم. یکی از خوبی های بزرگش این بود که کلی جا رفتم، که بعضی هاش رو ده سال بود نرفته بودم؛ با اینکه جای دوری نبودن، و به راحتی می شد برم و نرفته بودم تا این بار.
یه شب قرار بود بریم یکی از این جاها. یه خونه بود که من دقیقا ده سال بود نرفته بودم. خونه ی عموی پدرم بود و دو سه ساعتی با خونه ی خودمون فاصله داشت. از بس ذوق زده بودم، شب قبل از رفتن، دزدکی از یکی از بچه هاشون درباره ی خونه شون پرسیدم.
چشم تون روز بد نبینه. بچه هه از اینایی بود که همه چی رو ریز ریز شرح می داد. متوجه شدم فردا که می رم اونجا، هیچ خبری از اون چیزایی که من یادمه نیست. حداقل اون خونه ای که می خواستیم بریم، کاملا نابود شده بود و به جاش چهار تا ساختمون برای چهار تا بچه هاشون ساخته بودن.
من ِ خوش حال رو بگو که سراغ اون در چوبی بالایی خونه، اون اتاق تک کنار در، اون باغچه ی وسط خونه و غیره رو از اون پسر می پرسیدم و ایشون هم نامردی نمی کردن و هر بار با هدیه کردن یک پوزخند، و با حرکات چشم نواز سر و دست، به من می گفت که «از مریخ اومدی بابا جون؟!»
ولی خدا رحم کرد همون روز، یه کوچه ای رو پیدا کردم که کلی وقت بود آرزوی دیدنش رو داشتم، و جالب اینکه حتی چیزایی که همون ده سال پیش روی دیوار یا روی تیربرق نوشته بودن رو یادم مونده بود. شهر از این رو به اون رو شده بود. خدا رو شکر حرص همه رو در آوردم از بس گفتم «اینجا رو من فلان سال پیش اومدم. اونجاش اینجوری بود و اینجاش اونجوری.»
خیلی ها، خیلی جاها و خیلی فضاها رو دیدم که سال ها بود ناامید شدم از حس کردن شون. خدایا شکرت.
اجازه ما که گفتیم انشامون خوب نیست. نگفتیم؟
کلمات کلیدی :