سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد دیفرانسیل

ارسال‌کننده : در : 86/2/16 3:0 عصر

اشک تراکتور
نگو که نمی‌بینی؛ اصلا نیازی به چشم و
به دیدن نیست . کافی‏ست کمی گوش کنی تا
بشنوی بغضی را که چند وقتی است راه اگزوزش
را گرفته است. شاید تمام آرزویش این باشد که
زبانش را بفهمی و شاید آرزوی تو هم. شاید.
اگر زبانش را می‏دانستی حتماً برایت می‏گفت. از روزهای اولی
که به مزرعه آمده بود. همان روزهایی که همه به‏ش حسادت
می‌کردند. برایت تعریف می‌کرد که بیشتر از آن‏که برای ارباب کار کند،
اسباب چشم و هم‏چشمی شده بود و برگ برنده ارباب در این بازی.
...............................................................
حیف که زبان هم را نمی‏فهمید؛ وگرنه سفره‏ی دل که نه! سفره‌ی
دیفرانسیلش را برایت باز می‏کرد و تو می‌دیدی که گاهی حتی ماشین‏ها هم
دیفرانسیل‏شان تنگ می‌شود برای روز‏هایی که به تنهایی کار چند گاو را انجام می‏داده‏اند.
دیفرانسل‏شان تنگ می‌شود برای آن‌همه سر و دست شکستن‏ها برای نوبتی که تشریف
ببرند سر زمین مش‏ممد یا مش‏قاسم که زمین‏شان را چنگ بزنند.
...............................................................
شاید هم یک آه بلندی می‏کشید و با بغض برایت می‏گفت. از وقتی که
اولین روغن سوزی‏ها شروع شده بودند‏. هرچند تازه اول بد‏بختی بوده‏.
ولی به هرحال اول‏های بدی‏ها همیشه بدترین زمان‏های بدی است‏.
حتی شاید اشکی پاک می‏کرد و می‏گفت که دیگر پیش کسی ارزشی ندارد.
انصاف هم داشته باشی، حقش نیست که سر جاده منتظر باشد؛ که شاید کسی
بیاید؛ که شاید زبانش را بفهمد؛ که شاید حوصله‏اش را داشته باشد؛ که درد دیفرانسیل
بشنود؛ که بلکه راه بغض اگزوزش باز شود‏. انصاف نیست‏.
...............................................................
هرچند اصلا به ما چه‏. ما آدم‌ها که هر قدر بزرگ‏تر و پیرتر می‌شویم عزیز تر هم‏ می‌شویم؛
ارزشمند‏تر هم می‌شویم؛ بی‌شتر هم تحویل‏مان می‏گیرند. ما آدمیم. زبان هم را خوب می‌فهمیم‏.




کلمات کلیدی :