سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکس در رسانه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/18 12:5 صبح

موضوع این هفته: سکس در رسانه (فیلتر هم شدیم به جهنم)

شنبه: سوتک. یکشنبه: رائد ،خودم!. دوشنبه: اسماعیل. سه‏شنبه: سایه. چهارشنبه: محمدهادی. پنج‏شنبه: هاف مین. جمعه: خودم!
لازم به ذکر بوده که هاف مین نویسنده ی جدید هستند که حضورشون رو در جمع خودمون تبریک میگم و انشاءالله که از قلم تواناشون استفاده کنیم.

افاضات التهیه:
1- همه چی رو برداشتن تابو کردن واسه خودشون. آدم جرات نداره یه مقاله یا یادداشت و تحلیل در این زمینه بنویسه! بعد هم می‏گن چرا ایران رتبه‏ی اول این کلمه رو در جستجوی گوگل داره.
2- خدایا تو شاهد باش که ذره‏ای برای افزایش بازدید وبلاگ این کلمه رو ننوشتم و فقط برای کسب اطلاعات مخاطبین و ناگفته‏هایی که در این زمینه موجوده این موضوع رو گذاشتم. کمی هم شیطنت و تابو شکنی و کله شقی که همه در جریانش هستند.
3- بهتره هر کسی یک بخش از رسانه رو تحلیل و بررسی کنه. مطبوعات، تلویزیون، سینما، اینترنت،‍ وبلاگها،... . هر جور راحتید اصلا. به من چه!




کلمات کلیدی :

حس بارانی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/15 12:53 صبح

ما که خود را لحظه ها در زندگی گم می کنیم،
پرسش اینجاست که آیا زندگی هم می کنیم!!!

چند روزه که بارون کم و زیاد می باره. از هر فرصتی استفاده می کنم و تن را به ریزش نوازش گونه و گهگداری هم شلاق گونه ی بارون می فرستم.
چند روزه که بارون می باره و من دست در جیب و سر در گریبان در زیر ریزش بارون قدم برداشته و وجودم رو پر از یه حس زیبا می بینم.
سرم رو زیر قطرات بارون بالا می گیرم تا درونم نیز از این حس زیبا پر بشه.
برام جالبه وقتی زیر بارون قدم میزنم، حس عاشقی رو دارم که زیر بارون راه میره، با تمام حس یه عاشق ، تنها یه مشکل بزرگ داره و اونهم اینه که هرگز عاشق نشده. هرگز عاشق نشدم اما نمیدونم بارون و قدم زدن در زیر ریزش قطرات بارون چرا همچین حسی رو بهم میده.
خیلی دلم میخواد و دوست دارم که درک کنم حال اون عاشق سر در گریبان رو که در زیر قطرات بارون قدم میزنه.

اگر یادمان بود و باران گرفت نگاهی به احساس گلها کنیم ...




کلمات کلیدی :

موضوع هفته

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/11 12:4 صبح

باز هم هفته ی جدیدی رو پیش رو داریم و موضوع و پرونده ای جدید. با تشکر از خانوم سایه که زحمت هفته قبل رو بر دوش گرفتند ، بی مقدمه بریم سر اصل مطلب. قبل از اون بگم که خانم کوثر برای دو هفته ای نیستند و میرن کربلا.
موضوع این هفته  ببار ای باران، ببار
شنبه: سوتک
یکشنبه: رائد
دوشنبه: اسماعیل
سه شنبه: سایه
چهارشنبه: حامد
پنجشنبه: آقای فضل
جمعه: فاطیما

بعدالتحریر:
میتونین یه قطعه ادبی ، حالا هر چی یا داستان یا شعر و یا هر چیزی که دست نوشته ی خودتون باشه، برای نوبت خودتون بگذارید.
موفق باشید.
یا علی.




کلمات کلیدی :

ادامه ...

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/6 3:54 عصر

باشنیدن صدا سرش را بلند کرد و خانمی را که از خانم کنار دستی ساعت را میپرسید نگاه کرد. با بی تفاوتی سرش را پایین انداخت. قطار با طمانینه بر روی ریلهای ثابت حرکت میکرد و او را در افکار خودش غرق کرده و به خاطرات خوش روزهای دانشگاه می کشاند.

چطور میتوانست آن نگاه و آن چشمها را فراموش کند. یک زمانی آن چشمها شوخ ترین چشمان و آن نگاه یکی از سرکش ترین نگاه های دانشگاه بود. حرکت ثابت و یکنواخت قطار باز هم فلاش بکی جدید را در ذهن آشفته ی او باز کرد.
به خاطر دویست و ششی که سوار میشد ، همیشه مورد حسادت عده ای قرار می گرفت. همیشه گران ترین مانتوها را بر تن داشت و .... باز هم توجهش به ظاهر او جلب شد. مانتویی ارزان با ظاهری عادی.
با وجود تمول فراوان هرگز تکبر نداشت. شاید بشه گفت غرور داشت اما تکبر هرگز و با بچه ها عادی برخورد میکرد. به دور از نگاه بالا و مادی. همیشه با تکه های بامزه ای که بر سر درس ها می انداخت مورد توجه دوستان بود و اما هرگز به هیچ کدام از پسرهای دانشگاه اجازه نداد تا بدور از شان او با او برخورد کنند و از حریمی که تعیین کرده بود قدمی پیش بگذارند. حتی خود او که .....
تا ترم چهارم که  محمد مهمان دانشگاه آنها شد و ....
ایستگاه بهشتی
بارسیدن قطار به ایستگاه بهشتی به یادش آمد که باید چند ایستگاه دیگر پیاده شده و بر روی آتش این کنجکاوی، آب فراموشی بریزد. بار دیگر نگاهش کرد و باز متوجه نگاه سرد اما پر التهاب او بر روی خود شد. تصمیم خود را گرفت و نفس عمیقی کشید و کیف خود را از کنار پا برداشت و .....

---------------------------------------------------------------
پ.ن
1- شرمنده از دیروز  نت نداشتیم و قطع بود. خلاصه اگه دیر شده بببخشید.
2- چند نکته رو تو داستان سعی کردم مسیرشان را تغییر بدهم. سر و وضع آن دختر و اون ساعت که پرسیده شده بود و جنسیت نفر دوم (البته هنوز میتونه مبهم باشه و میتونه هم نباشه) و .... خلاصه خوشمان آمد که روند را تغییر بدهیم.
3- این قسمت برای اسماعیل هست. بخون و ادامه بده:
همه چیز از آن روز شروع شد که پدر راننده ی مترو را تیرباران کردند




کلمات کلیدی :

دوست مامان

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/1 1:23 صبح

با صدای محمدرضا سرشار (همون که قبلنا قصه‏ی ظهر جمعه رو می‏خوند) بخونید:

تا اینجای داستان رسیدیم که مهتاب چند روزی  دچار اضطراب  و سردرگمی شدیدی شده بود.
ماجرا از آنجا شروع شد که خانمی ناشناس در اتاق پذیرایی مهمان مادر مهتاب شده بود. مهمانی آشنا با مادر که حتی آلبوم قدیمی خانواده‏گی را هم در اختیار او قرار داده بود. هر چند مهتاب تا به حال او را ندیده بود.
مهمان ناآشنا با دیدن عکسی در آلبوم حالش منقلب شده و به گریه می افتد.  مهتاب کنجکاو دیدن آن چیزی می شود که حال خانم مهمان را دگرگون ساخته. مادر تمایلی به نشان دادن آن عکس به مهتاب ندارد. مهتاب از لحظه ای غفلت مادر استفاده کرده و با دیدن عکس بر جا میخکوب میشود. چهره ی فردی آشنا در عکس خودنمایی میکند. حسی گرم سراسر وجود مهتاب را گرفته و برای کمک به آن مهمان غریبه تصمیم میگیرد از عکس قدیمی با تلفن همراه خود عکس انداخته و با آن فرد  مقایسه  نموده تا مطمئن شود. نقشه مهتاب لو رفته و موبایل توسط مادر ضبط می گردد . مهتاب مجبور به تغییر نقشه می گردد اکنون  مهتاب از نبود مادر استفاده کرده و  بار دیگر عکس را نظاره می کند.... 

و اما ادامه‏ی داستان...

دستانش را همانند قنوت نماز به هم چسبانده بود. عکس قدیمی را داخل چاله‏ا‏ی که بین دستهایش ایجاد شده بود انداخته و داشت به آن نگاه می‏کرد. گردنش را معصومانه کج کرده بود و آرام اشک می‏ریخت. خودش هم نمی‏دانست چه مرگش شده است. البته این حرفی است که مهتاب در دلش به خود نهیب زد «چه مرگت شده دختر !!». یک وقت به حساب بی ادبی نویسنده نگذارید!

در همین افکار غوطه ور بود که صدای باز شدن در آمد. بیست و هفت- هشت سالی می‏شد که قفل در عوض نشده بود و مثل همیشه وقتی مادر می‏خواست در را باز کند باید اول در را به طرف خود می کشید و  بعد کلید زنگ‏زده را تا نصفه وارد مغزی قفل می‏کرد؛ آخر کار هم چند لگد آرام به پاشنه‏ی در می‏زد تا فرجی شود و در باز شود. همین سبب می شد علاوه بر سر و صدای زیاد، چند دقیقه ای هم طول بکشد تا مادر وارد خانه شود.
در همین اثنا مهتاب از فرصت استفاده کرد  و عکس را در آلبوم قرار داد. خود را به در ورودی اتاق ‏رساند و سرش را به دیواره‏ی عمودی چارچوب تکیه داد. پای راستش را پشت پای چپش قفل کرد و همان طور که یک دست را مثل دسته‏ی فنجان به کمر حلقه زده بود، آن دست دیگرش را به آن طرف چارچوب تکیه داد.
مادر وارد حیاط شد. قدبلند و دوست داشتنی. مهتاب داشت زیر چشمی نگاهش می‏کرد ولی مادر هنوز چشمش به مهتاب نیفتاده بود. نزدیک پله ها که رسید دستش را روی حفاظ گذاشت و سرش را بالا ‏آورد.

- به‏به مهتاب خانم. این‏طور نگام نکن دلم واست می‏سوزه. چیه پول می‏خوای؟
نه مامان پول کدومه. آخه چطور بگم؟ راستش ... راستش ...
- نمی‏خواد بگی خودم فهمیدم. با این گلی که لپ‏های تو انداخته حتما شوهر می‏خوای.
ماااااااااااااااامااااااااااااااااااااان. این حرفا چیه؟ اصلا قول بده راستشو بهم بگی؟ تو رو به ارواح خاک عزیز قسم بخور راستشو می‏گی.
- آره عزیزم بگو. فقط تو رو خدا مثل سوزنبان که جلوی رفت و آمد قطارا رو می گیره نباش. از جلوم برو کنار بذار بیام تو اطاق و صحبت کنیم. به ارواح خاک عزیز راستشو می‏گم.
نه مامان تا نگی نمی‏ذارم بیای تو.
-ای خدا عجب گیری افتادیما. خب بگو. چی‏ شده؟
مامان این خانمه که عکسش تو آلبومه کیه؟ همونی که جمعه هم نشون دوستت دادی و های های گریه کرد.قسم خوردی راستشو می گیا.
- نمی‏شناسیش مامان. بعدا بهت می‏گم. بذار بیام تو؛ خسته‏ام.
نه مامان قسم خوردی. قسم ارواح خاک عزیز که این‏قدر برات عزیزه. بگو دیگه.

مادر و دختر نگاهشان به هم گره می‏خورد. پرده‏ی اشکی روی چشم‏های مهتاب به لرزه می‏افتد. مادر هم دست کمی از او ندارد. خودش را کنترل می‏کند که بغضش نترکد. اما چه کند با این صدای لرزان.
همه چیز از اون روزی شروع شد که بابات رو تیربارون کردند...

افاضات التهیه:
برای اولین بارم است که داستان می‏نویسم. به جز «من او» هم  که به اصرار دوستان بوده،هیچ کتاب داستان و رمانی نخوانده‏ام. کاستی هایش را نبخشایید بلکه حتما گوشزد کنید. خوشحال می‏شوم.




کلمات کلیدی :

داستان گروهی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/7/26 11:39 عصر

این هفته می‌خواهیم یه پست گروهی بزنیم. کاری که تا حالا تو این وبلاگ نشده. تو وبلاگهای دیگه هم من تا حالا ندیدم. شاید شما دیده باشید.
داستان از این قراره که باید داستان بنویسیم. در واقع داستان رو یکی از بچه‌ها شروع می‌کنه و دیگران هم با توجه به ذوق و سلیقه‌ی خودشون ادامه می‌دن تا ببینیم آخرش به کجا می‌کشه و چه جوری تموم می‌شه. فقط خواهشا دوستان وسط هفته داستان رو تموم نکنند تا به بقیه هم برسه!! دستتون هم برای هر نوع تغییر و تحول و اضافه کردن شخصیت جدید توی داستان بازه. فقط تو رو خدا اسکلت اصلی داستان که توسط نفر قبل از شما ساخته شده رو به هم نزنید و احیانا تناقض‌گونه نباشه. کمتر از 5 خط هم ننویسید لطفا.

شنبه: رائد
یک‌شنبه: سایه
دوشنبه: آقای فخری. البته اگه براشون مقدور باشه که بنویسند.
سه‌شنبه: مهمان هفته
چهارشنبه: حامد
پنج‌شنبه: کوثر
جمعه: سوتک




کلمات کلیدی :

آسیب‏شناسی وبلاگ‏های دینی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/7/25 8:22 عصر

حدود سه سال پیش که افتتاحیه‏ی دفتر توسعه‏ وبلاگ دینی بود - البته آن زمان بنده جزء منافقین بودم- شبه‏مقاله‏ای در راستای آسیب شناسی وبلاگ‏های دینی نوشتم. مدت‏ها از زمان زمان گذشته و این مقاله از نظر ادبیات نوشتاری و محتوا نیاز به تغییرات زیادی داره ولی خب خواندنش خالی از لطف نیست و نوستالوژی هم دارد. باشد که رستگار شویم. عذرخواهی بابت طولانی بودنش.


سلام
دیروز اولین نشست وبلاگ نویسان دینی بود و قرار بر این شد که یک سری از مشکلات یا به روایتی آسیب شناسی از وبلاگهای دینی در این وبلاگ صورت بگیره .
البته مشکلاتی که اینجا بیان می شه در یک سال اخیر بسیار کمتر از سابق شده اما با این حال باز در بعضی از وبلاگها این مشکلات وجود داره .

1- بعضی از وبلاگهای دینی مطالب بسیار طولانی و غیر ضروری را در وبلاگ خودشون قرار می دن . (نوشتن خطبه فدک ، تفسیر سوره حمد از تفسیر المیزان و ... ) جالبه وقتی هم انتقاد می شه که این متن طولانی و خسته کننده است و می شه در صورتی که مطلب جالبی هست اون را در چند پست آورد ، جواب میدن که ما دو نوع خواننده داریم : الف- خواننده ای که میاد واسه وبلاگ خودش تبلیغ کنه و بالطبع می گه جالب بود به وبلاگ من هم سر بزن . ب- خواننده ای که دنبال چنین مطلبی هست و می شینه تا انتها می خونه .

در صورتی که به نظر من اصلا چنین نیست . یک نوشته باید جذابیت داشته باشه تا بتونه خواننده را جذب کنه . مختصر و مفید بودن را هیچ گاه فراموش نکنید .( البته این پست از این قضیه مستثنی است )

2- عده ای از وبلاگهای دینی به مانند تقویم عمل می کنند . فقط هنگام اعیاد ، ولادتها و شهادتها یک حدیث و روایتی از معصوم در وبلاگشون قرار میدن و تمام . این وبلاگها هم از جذابیت برخوردار نیست .

3- متاسفانه بعضی از وبلاگهای دینی به شدت بد سلیقه عمل می کنند و دلیلشون هم این هست که مطلب باید قشنگ باشه و حواشی چندان مهم نیست . ولی خود من به شخصه وقتی می بینم یک نوشته با فونت بسیار بزرگ به طوری که حتی با خط پائین در هم فرو رفته و با رنگی زننده وجود داره ،بدون اینکه مطلب را بخونم سریع از اون وبلاگ خارج می شم .

4- استفاده از قالب های نامتناسب هم یکی دیگه از مشکلاتی است که بعضی از وبلاگ نویسان دینی به اون دچار هستند . به هر حال هر بلاگ سرویسی با توجه به سلایق و روحیات کاربران قالب های متعددی داره . چندان روا نیست یک وبلاگ مذهبی و دینی قالب صورتی یا قالب های کودکانه داشته باشه . خود قالب هم تاثیر بسزایی در جذاب بودن وبلاگ داره . البته این نکته رو هم باید اضافه کنم که الان عده ی زیادی از وبلاگهای دینی هم به سوی قالب های سیاه و تیره کشیده شدن که هر چند قالبهای زیبایی است اما اگر یک نفر به چند وبلاگ دینی مراجعه کنه و با قالبهای یک دست سیاه مواجه بشه ممکنه دچار یک نوع دلزدگی بشه .

5- دوستان وبلاگ نویس دینی این نکته رو مد نظر داشته باشن (( ممکنه شما به وبلاگ عاشقانه ، ادبی ، ورزشی ، هنری نیاز نداشته باشید (که بعضا دارید ) اما قطعا یه وبلاگ نویس عاشقانه و هنری و ... به وبلاگ دینی نیاز داره )) یه مقدار تواضعتون را بیشتر کنید . هیچ کس به غیر از خود شما نمی تونه برای وبلاگتون تبلیغ کنه . اگه قرار باشه هر وبلاگ نویس دینی فقط و فقط بره به چهار تا وبلاگ مذهبی و دینی دیگه سر بزنه که هنری نکرده . به خدا اگه برید تو وبلاگ عاشقانه نظر بدید کسی نمی گه شما عاشق شدید . در ضمن سعی کنید نظراتی که در این وبلاگها میذارید با طمانینه باشه ، از اول به صورت دافعه وارد نشید که طرف بره یکی رو پیدا کنه که فقط بیاد وبلاگ شما را هک کنه تا از شر شما خلاص بشه . اگه هم نظرتون در مورد متنش منفی هست می تونید از یک شکلک استفاده کنید . مثل همچین شکلکهایی  و از این شکلک هم کمتر استفاده کنید  . باور کنید تاثیر خودشو میذاره .

6- وبلاگ دینی فقط کفن و دفن ، احکام غسل ، آیات قران و ... نیست . یک دفعه چهار تا حدیث در مورد عشق بنویسید . این کتاب میزان الحکمه رو احتمالا همه در منزل دارید یه حدیث قشنگ ازش بنویسید و بعد حرف دلتون . حالا حدیث هم ننوشتید اشکال نداره . در مورد هدیه دادن ، در مورد تفریح ، در مورد زندگی و .... . بابا اصلا بشینید تو وبلاگتون درد دل کنید . مثلا دیروز ظرفها رو نشستم و الان خانمم یه ترکه خیس کرده تا یک کمی منو مورد تفقد خودش قرار بده .

7- وبلاگهای دیگه رو در وبلاگ خودتون تبلیغ کنید . یکی اینکه لینک وبلاگها را می ذارید که خیلی خوبه (باز هم تاکید می کنم از هر نوع وبلاگی ) . آقا جون لینک یه وبلاگ عاشقانه رو بذار بالاش هم بنویس لینک این وبلاگها به معنی تائید مطالب آنها نیست . یکی دیگه هم اینکه تو اخر هر پستت یه خط در مورد یه وبلاگ بنویس . مثلا امروز می خوام وبلاگ .... را معرفی کنم که ید طولایی در زمینه هنر داره . حتما بهش سر بزنید . این کار باعث می شه تا علاوه بر جذب شدن طرف به سوی شما اون هم در صدد تبلیغ بربیاد .

8- تو رو خدا این قدر آهنگ سینه زنی توی این وبلاگهاتون نذارید . جدیدا یه وبلاگ دیدم فقط قرآن عبدالباسط گذاشته . مجلس ختم که نیست وبلاگ . یه روز شهادته خب متناسب با شهادت مداحی ، یه روز جشنه اینجا که دیگه نباید عزاداری کرد . من چند روز پیش وبلاگی رو دیدم به مناسبت جام جهانی فوتبال این مداحی از کویتی پور را در وبلاگش قرار داده بود . کشته شد جام جهانی **** مرگ بر این زندگانی

آهنگ های شجریان ، افتخاری ، عصار ، اصفهانی و ... . دیشب وبلاگی رو دیدم به مناسبت شهادت حضرت زهرا ، آهنگ زیبای شادمهر عقیلی رو گذاشته بود . خب آقا این فرار کرده رفته خارج بالاخره نمی شه از کارای خوبش هم صرف نظر کرد . به هر حال اون آهنگش یکی از زیباترین اهنگ ها در این زمینه بوده .

9- چند تا هم توصیه حرفه ای :

الف - سعی کنید از 8-7 پست در وبلاگ بیشتر استفاده نکنید . هر کی خواست از بقیه مطالب استفاده کنه می ره تو آرشیو می خونه . وبلاگهایی رو می بینی که از بدو تولدشون تا حالا هنوز توی وبلاگ هست .
ب- سعی کنید به صورت افراطی از عکس در مطالب استفاده نکنید . حداکثر هر پست یه عکس . بعضی از پست ها هم که نیاز به عکس نداره بی خیال عکس بشید .
ج - رنگ فونت و اندازه اش هم که خیلی تاکید کردم .
د - استفاده از صوت در وبلاگ چندان توصیه نمی شه اما اگه دوست داشتید از یک صوت هم در وبلاگ بهره ببرید نکات بالا یادتون نره .
ه - این نوشته هاتون را هم رنگ وارنگ نکنید . حداکثر دو- سه رنگ برای جذاب شدن نوشته کافیه .




کلمات کلیدی :

تجربیات ناب از دنیای وبلاگ نویسی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/7/19 7:5 عصر

خدا را شکر، فکر میکنم دومین در هفته اول آغاز به کار خودش، بازگشت مقتدرانه و کولاکانه ای! داشت تا جایی که اگه اشتباه نکنم بازدید برخی روزها به بیش از 300 نفر در روز هم رسید. لازمه که از همه دوستان نویسنده و خواننده و خورنده و پزنده و اینا تشکر کنم!
با توجه به اینکه قرار بود کوتاه بنویسیم سریع برم سر اصل مطلب. قبل از اعلام موضوع باید اعلام کنم که موضوع این هفته وبلاگ درون دومینی! هست و شاید چندان برای مخاطبان دیگه جذابیت نداشته باشه و شایدم داشته باشه.
از بین نویسندگان بزرگوار دومین از تجربه 2 ساله وبلاگ نویسی داریم تا 8-7 ساله. (جناب فضل تحویل بگیرند)
کم کمش در حال حاضر در این وبلاگ 4 نفر از اساتید حرفه ای وبلاگ نویسی هست. نیاز به معرفی که نیست؟ هست؟ نه نیست. چون اگه بگم لو شخصیت مجازیشون تبدیل می شه به شخصیت حقیقی!
این هفته قراره هر یک از دوستان، یک یا چند مورد از تجربیات وبلاگی که در مدت زمان حضورشون در این عرصه کسب کرده اند رو بنویسند. این تجربیات می تونه از مسائل فنی مثل نیم فاصله تا تعداد عکس در هر پست یا مثلا استفاده از سایتهای کمک وبلاگی!! باشه تا مسائل محتوایی مثل چطور نویسی و نکات نویسندگی و یا حتی خاطرات بامزه یا غمگینانه و طرز کامنت گذاشتن و استفاده از اسمایلی و از این جور موارد. خلاصه در نوشتن هر جور تجربه ای آزادی کامل وجود داره.

نکته ی خیلی مهم:
طبیعیه که با برخی از مطالب دوستان موافق نباشیم و به نظرمون غیر منطقی بیاد. از همین تریبون! رسما اعلام می کنم اگر کسی با مطالب مخالف باشه و تو کامنت ها اعلام نکنه و بعد در مطالب خودش از این تجربه استفاده نکنه دیگه عصبانی می شم و اینا!
برای مثال اگه کوثر خانم در مورد نیم فاصله صحبت می کنند و من به چنین چیزی اعتقادی ندارم باید بیام و دلایل و نظراتم رو مطرح کنم.یا لااقل اعلام کنم که من از این قرطی بازیا خوشم نمیاد! کوثر خانم هم طبیعتا دلایل و توضیحات خودشون رو بیارن. اگه قانع شدم که خب از این به بعد باید به این موضوع پایبند باشم اما در صورتی که قانع نشدم می تونم در یادداشت هام به این مورد عمل نکنم. البته در صورتی که هیچ عکس العملی هم نسبت به یادداشت کوثر خانم نشون ندم نشونه ی تایید و عمل به تجربه ایشون خواهد بود. اینم بگم تنها کسی حق داره که از به اون تجربه عمل نکنه که قبول نکرده باشه. یعنی اگه من در مورد تجربه کوثر خانم قانع نشم، فقط من می تونم عمل نکنم و مثلا رائد باید حتما عمل کنه. خلاصه از ما گفتن بود.

برنامه هفته:
شنبه: سایه
یک شنبه: رائد
دوشنبه: مهندس فخری (امیدوارم با توجه به تجربه شون ما را مستفیض کنند. اسمایلی هندونه)
سه شنبه: مهمان هفته
چهارشنبه: فاطیما
پنج شنبه: شیخ الفقها و الوبلاگ نویسون محمدهادی فضل الله نژاد معروف به پدر بزرگ وبلاگ نویسان!
جمعه: کوثر
مطابق معمول سر من و زینب هم بی کلاه موند که خب با توجه به اینکه تجربه وبلاگیمون از بقیه دوستان کمتر هست ترجیح می دیم از تجربیات دیگران استفاده کنیم و برای هفته های اینده ما هم برای خودمون نظریه پرداز بشیم.



کلمات کلیدی :

سینمای ...

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/7/15 12:27 صبح

به سراغ من اگر می‌آیید/ نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد ................

                                 

  

و قس علی هذا

                                                  




کلمات کلیدی :

آغاز مجدد

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/7/11 12:21 صبح

با نام خدا و تبریک عید سعید فطر و قبولی طاعات تمامی خوانندگان و نویسندگان محترم دومین، به حول و قوه ی الهی کار خودمون رو بعد از یک تعطیلی نه چندان کوتاه شروع میکنیم. انشاءالله که همگی خسته نباشند.
فکر نمیکنم نیاز به تذکر برای رعایت کوتاه نویسی باشه که تمامی نویسندگان عزیزمون خودشون استادند و انشاءالله که بر اساس نظم سابق دو مین رو به روز می کنیم. 
امید که با شروع فصل جدید کاری در دو مین، شاهد نو آوری از جانب نویسنده های محترم باشیم.
همگی با کمک هم و با همان جو صمیمی که میان نویسنده های دو مین زبانزد همه هست کار خودمان رو شروع می کنیم.
موضوع و پرونده هفته: چینی ترک خورده

پنجشنبه : رائد
جمعه : مهمان هفته
شنبه : سوتک
یک شنبه: فاطیما
دوشنبه : حامد
سه شنبه : سایه
چهارشنبه : زینب
پنجشنبه : آقای فضل
جمعه : کوثر

لازم به یاد آوری می باشد که نویسنده های محترم با همون یوزر و پسوردهای قبل می نویسند. همگی موفق باشید.
یا علی.




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >