ارسالکننده : در : 86/12/11 3:25 صبح
یا رفیق!
قبل نوشت: الان حسن گلاب برام همونیه که تو فیلم بود! یه آدم مرگ مغزی که قراره اعضا و جوارحشو بذل و بخشش کنن!
اون موقع که تازه اومده بود و تازه مراجع حکم داده بودن براش که مجازه، خوشم اومد!... جالب بود برام! البته نه برای خودم! سنی نداشتم که بخوام به این چیزا فکر کنم!... جالب بود ولی برای دیگران!
بزرگتر شدم... و شاید مرگ هم برام جدی تر شده بود!... این بار برام جالب بود، اما نه برای دیگران... برای خودم!
گفتم منم می خوام برم از این کارتا بگیرم!... همینا که بعد از مرگشون، اعضا و جوارحشونو بذل و بخشش می کنن! خیلی عالیه!
نذاشتن!
و من بی اجازه شون حق این کارو ندارم!
ولی هربار که صحبت مرگ و اهدای عضو می شد، کلی تعریف می کردم! و اونا هم کلی مخالفت می کردن!
میگن وقتی این همه آدم حتی بعد از مرگ کاملشون دوباره زنده شدن، تو چی می گی دیگه؟!
و طبیعیه که زور من بهشون نرسه... و قانع نشن! هرچند هنوزم برام جالبه!
چند قسمت اول حلقه ی سبز، هر بار باز بحثمون می شد!... بی فایده بود... کاش قانع می شدن!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/12/11 3:12 صبح
یا رفیق!
قبل نوشت: الان حسن گلاب برام نماد حلقه ی سبزه... و حلقه سبز، سریاله کذایی که از شبکه سه سیما پخش می شد!
نمی فهممش!
بی خیال می شم گیرای هنری رو... بی خیال می شم بی منطقیای داستان رو... بیخیال می شم...
ولی هم چنان نمی فهمم!
نه فقط حلقه ی سبز رو، که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران رو نمی فهمم! البته این چند وقته برام نافهمیدنی تر هم شده!!!
این که چه جوری چنان نرم نرمک رسوندنمون این جا! جوری که هیچ کس صداش در نیومد! جوری که هیچ کس شاکی نشد و داد نزد که آهااااای! آقای صدا و سیما! حواست هست مخاطبت عمومیه؟ حالیته پای این فیلم و سریالایی که میذاری از بچه ی دو سه ساله نشسته تا پیر هفتاد هشتاد ساله؟ می دونی جای خیلی از حرفا این جا نیست؟؟؟!!!
حلقه سبز هم برام یکی از همون فیلمای... (طرفداران لطفا شاکی نشوید، آزادی بیان است!!!) مسخره و مزخرفه که تو چند تا قسمتش ناجور حرص خوردم از کارگردان، نویسنده و ... بیشتر از همه آقای صدا و سیمای نامرد!
کار یاد گرفتن انگار، برای جذابیت داستان...
بی خیال!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/12/11 2:45 صبح
یا رفیق!
قبل نوشت: الان حسن گلاب برام نماد حلقه ی سبزه... و حلقه سبز، یعنی حاتمی کیا!
حاتمی کیا رو...
هنوزم حاضرم برای هزار بار دیگه بشینم پای آژانس و از کرخه تا راین و عین بار اول، زل بزنم به صفحه تلویزیون! و نخوام یه صحنهش رو هم از دست بدم!
هنوزم وقتی تو اون صحنه پرستویی می گه فاطمه... فاطمه... فاطمه... ناخواسته منم زیر لب باهاش تکرار می کنم!
هنوزم وقتی دهکردی کنار راین با خدا دعواش می شه... وقتی تو کلیسا حالش بد می شه... وقتی سرفه هاش امونش رو می بره... حالم عوض می شه! حتی اگه هزار بار دیگه هم ببینمش!
حاتمی کیا رو قبول داشتم... روزگاری!
کاش هیچ وقت نمی اومد سراغ تلویزیون!
...
حاتمی کیا گرچه بخوام بهش گیر بدم از همون از کرخه تا راینش هم جای غر زدن داره... از همون جا که هدف، وسیله رو توجیه کرد و هما روستا، آستیناش رفت بالا و روسریش عقب و دست دهکردی رو گرفت... ولی گاهی وقتا آدم موقع فیلم دیدن، دلش می خواد یادش بره فیلمه، بی خیال شه این بایدا و نبایدا رو...!
چند وقته اون حاتمی کیای در اوج! ناجور با سرعت داره میاد پایین!یعنی برای من!
هنوزم گول اسمش و خاطره ی فیلمای قشنگش رو می خورم... اسمش که پای فیلمی باشه می شینم پاش و بعد غصه می خورم از وقتی که حروم شد...
حیف...
کاش همون حاتمی کیای خیبری می موند!
کاش همون حاج کاظم آژانس می موند!
کاش نمی افتاد تو کار معدن!
کاش...
حاتمی کیا رو روزگاری قبول داشتم!!!
......................................................................................
پرسیدم: حاتمی کیا؟
گفت: یه فحش اومد توی ذهنم الان... چریک پشیمان!
شاید راست می گفت!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/12/11 1:35 صبح
یا رفیق!
چی کار کنیم دیگه؟ از اولیش شروع می کنیم: حسن گلاب!
نمی دونم حسن گلاب نماد سریاله حلقه ی سبز محسوب می شه یا به عنوان یه آدم، یه تیپ، یه موضوع... نمی دونم!
بخوام شروع کنم از سریال حاتمی کیا گفتن، یحتمل سر درددلم باز می شه و دوباره می ریم سراغ جناب ضرغامی!!!
چرا این جوریم شده؟
فکر کنم اثرات سه هفته تعطیلیه، وحشتناک داره هر چی به ذهنم می رسه رو می تایپم! بی خیال قانون و خودسانسوری و محافظه کاری!!!
مخاطبان عزیز! جناب مدیر! قانون دومین رو بلدم!... قول می دیم چهار تا نکته رو همیشه تو این وبلاگ رعایت کنیم . 1- طعم شیرین دو دقیقه، هر روز (هر شب) به روز می شود . 2- ... 3- خواندن نوشته های طعم شیرین دو دقیقه، حداکثر دو دقیقه طول خواهد کشید
نمی خواستم بی قانونی کنم، اما فعلا که سه هفته خلاف قول اول عمل شده، یه امشب رو عفو بفرمایید! اولش اصلا حتی نمی دونستم با این موضوعا چی باید بنویسم، اما الان نمی دونم نوشته هام دو دقیقه ای می شه یا سر درددلم باز می شه و دو ساعته؟! در هر حال اگه خلاف قانون شد، ببخشید!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/12/11 1:16 صبح
یا رفیق!
دو دقیقهم تموم شد!... دو دقیقه اس خیره شدهم به پست جناب مدیر و هی موضوعا رو می خونم!
آخه با این موضوعا راه دیگه ای هم برام می مونه جز...
به قول سایه خانوم جونم: جناب مدیر جزء! راستی خودتون تو اسامی کویین؟؟؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/12/10 9:39 عصر
راستش قسمت نبود دومین تغییر کنه انگار. همین الان یک ایده به ذهنم رسید. هر
هفته دومین رو چند موضوعیتی میکنیم. چند موضوع میدیم. هر کی هر کدوم یا هر چند تا
کدوم!! را دلش خواست، در موردش بنویسه.
موضوعات هفته: حسن گلاب - توپ قلقلی- مرد و نامرد- گوسفند.
این هفته هم:
شنبه: سوتک
یکشنبه: رائد
دوشنبه: سایه
سه شنبه: آتش عشق
چهارشنبه: زینب
پنج شنبه: سید محمدرضا فخری
جمعه: فاطیما
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/12/10 3:14 عصر
پس از سه هفته (سه هفته شد!!؟) تحمل سختی و شکنجه و فلان و بهمان به آغوش وبلاگ بازگشتیم!
نمی دونم در این مدتی که اینجا تعطیل بود، چطور باید سیل محبت ها و الطاف شما را جبران کنم!! خداوکیلی یکی اومد بگه چرا اینجا تعطیل شده؟ بنازم به این معرفتتون.
در هر حال در این مدت ایده ها و نظرات جالبی مطرح شد و حتی تصویب هم شد! ایده ی دخترانه- پسرانه وبلاگ. قرار بود سمت راست وبلاگ بشه برای خانم ها و سمت چپ وبلاگ هم برای آقایون. امکانات فنی و وبلاگی و بقیه چیزاش هم جور شده بود. اما در آخر نشد که بشه.
به هر حال با تهدید و کودتا و فحش و اشک و آه ما رو متقاعد کردند که با همون شیوهی قبلی برگردیم. خب بچه که زدن نداره، یه کلام میگفتید برگرد، ما هم برمیگشتیم دیگه.
برای موضوع این هفته باز خدمت میرسیم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/12/10 3:33 صبح
یا رفیق!
نچ!
این جوری نمی شه!
هر چی مثه بچه مثبتا صبر کردیم، دندون رو جیگر گذاشتیم، لبخند زدیم... دیدیم خبری نشد که نشد!
گفتیم برا جناب مدیر کل کامنت بذاریم شاید دستور دادن کار بازگشایی مجدد دومین تسریع شد... دیدیم خبری نشد که نشد!
گفتیم با جناب مدیر جزء مذاکره کنیم، وعده ی سرخرمن شنیدیم، دل خوش کردیم به وعده... دیدیم خبری نشد که نشد!
گفتیم کامنت بذاریم برا جناب مدیر جزء، شاید اگه اعتراضمون از پشت پرده خارج شه و عمومی شه جواب بده... دیدیم خبری نشد که نشد!
کامنتامون خشن شد، ملایم شد، درخواست شد... دیدیم خبری نشد که نشد!
هنوزم خبری نشده که نشده...
می دونم با این پست یحتمل شامل خشم جناب مدیر جزء می شم!
می دونم با این پست یحتمل خواهم شنید: اخرااااااااااااااااااااااااااااااااج!
می دونم با این پست باید بگم سوتک رو حلال کنید! خدایش بیامرزاد!
ولی با همه این حرفا... امیدوارم این پست شبه انتحاری!! لاقل موثر واقع شه... بذارید دل خوش کنم که شاید خبری شد!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/12/2 11:16 صبح
سلام
تا از عشق و این حرفا بیرون نرفته اید، یه شعر زیبا براتون بنویسم. این شعر رو در دوران کودکی، در زادگاهم دیدم که پشت یک ماشین مخصوص حمل نفت سیاه(برای کوره ها، شاید هم کوره های آجرپزی پدربزرگ در رمان من او) دیدم :
عشق من دیوانه بود نفت سیاه
گر زشت و سیاهست، مرا نیست گناه
من عاشقم و نفت بود معشوقم
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
کلمات کلیدی :