سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 3:25 عصر

                                                                   

(قسمت بالا فحش به زمین و زمان می‏باشد که به علت مخاطبین زیاد این وبلاگ، سانسور شده است.) و حال ادامه‏ی پست:
زور که نیست، نمی‏خوام با ادب بشم. به تو چه که ادب از که آموختم! بزغاله‏ی                                                   
(ادامه‏ی همان فحش‏ها، ولی این بار رکیک‏تر است)

افاضات التهیه: زور که نیست، خب نمی‏خواد با ادب باشه. شما شاهد باشید که من چقدر تلاش کردم که با ادبش کنم و چقدر براش مثال و نمونه آوردم.




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 3:17 عصر

قرار ما کافی‏شاپ جردن.
می‏دونی که اون مناطق بالای شهره و باکلاس.
بی خیال چادر چاقچور شو. یه صفایی هم به سر و صورتت بدی خیلی عالی می‏شه.
با اون نگاه خوشگلت.

افاضات التهیه:ادب از که آموختی؟ از ....ر !




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 3:14 عصر

جگرمو امشب سوزوندی و آتیش زدی و خاکسترش هم بر باد دادی.

افاضات التهیه:

ادب از که آموختی: از خودت!




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 3:4 عصر

در جشنی که من به عنوان مجری بودم. در قسمتی از برنامه باید برای بچه های زیر هفت سال (هم سن و سال خودم) یک مسابقه برگزار می‏کردم.
برای برگزاری مسابقه فکر جدیدی به ذهنم رسید که نمونه‏اش رو ندیده بودم و به نظرم جالب میومد.

خب آقا کوچولو مسابقه از این قراره که شما باید یک جمله رو بگی تا من سه بار تکرار کنم. اگه تکرار کردم که می‏ری می‏شینی، اما اگه نتونستم تکرار کنم جایزه رو می‏بری.
آقاکوچولو: ادب از که آموختی؟؟ از بابام!!
تو برنده شدی برو جایزه‏ات رو بگیر.

افاضات التهیه:
ادب از که آموختی؟ از اون آقاکوچولو!




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 2:59 عصر

درد، تنها دردیه که از همه طرف درده.

افاضات الخفیه:
ایده‏ی جمله مال من نیست ولی جمله‏اش مال خودمه.
ادب از که آموختی، از درد کشیده‏ها.




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/17 2:57 عصر

خره! چرا نمی‌فهمی؟
خدا حتی واسه‌ی توی خر هم ارزش قائله.

افاضات التهیه:
ادب از که آموختی، از حامد احسان‌بخش.




کلمات کلیدی :

ادب

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/16 11:14 عصر

اقا کوچولو ادب از که آموختی؟؟
از بابام!!


کلمات کلیدی :

فضولی جاسوس!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/16 3:47 صبح

- تو آدم بی‏خودی هستی! دلت می‏خواهد با همه بجنگی. با همه دشمنی...

- من با کسی دعوا ندارم؛ با کسی هم مشکلی ندارم. اما همه به همه‏ی کارهای من گیر می‏دهند؛ من نمی‏خواهم کسی توی کارهایم دخالت کند.

- همین دیگر!‏ این‏قدر جاسوس‏بازی در می‏آوری که همه بهت گیر می‏دهند.

- جاسوس‏بازی یعنی چه! چرا فضولی همه‏ی این‏ها را نمی‏گویی. کم حتا درباره‏ی کارهای خودم هم نمی‏توانم تصمیم بگیرم؟

- بالا بروی پایین بیایی آدم مشکل‏داری هستی. اصلا چرا بقیه این همه با هم دعوا ندارن؟




کلمات کلیدی :

مطلب بهتر؛لاموجود!

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/12 1:14 صبح

یه دختر عمه ناز دارم به اسم
ستایش.

چی؟..خوب آره. همین اسم مستعار من. حالا مگه چیه؟!!
بچگی هاش خیلی ناز و قشنگ بود. دل همه رو می برد. یه روز بغل پدرش بوده و داشتند
خیابونهای تهران رو گز می کردند ، چند تا آدم با دوربین می ریزن سرشون.
اصرار می کردند
آقا اجازه بده دخترتون برای ما یه پیام بازرگانی اجرا کنه و فقط یه
کلمه رو چند بار تکرار کنه.
پدرش هم قبول نکرده بود. وقتی اومده بود خونه ما ؛ دخترشو
بغل می کرد
و هی قربون صدقه اش می رفت و میگفت بخاطر چهارصد و پنجاه هزار تومان پول ، ملت
دخترمو چشم بزنن.

راستی می دونید چرا گفتم بچگی هاش خیلی ناز بود ، چون از وقتی که وارد کلاس اول
شده-یعنی مهرماه امسال-همه دندوناش ریخته و حسابی از نازی دراومده!

پ.ن: فکر کن!!!!
به چی؟...خوب به اینکه با این پول می شد حداقل سه تا از قبض موبایل های من یا آقا حامد
آقا رو پرداخت کرد!
پ.ن: عمه ام میگفت همون جور که بغل پدرش بود یواشکی یه عکس ازش گرفته بودند ، نمی دونم چرا حداقل پول عکس رو نگرفته بود...؟!
پ.ن: این هم تقدیم به همه دوستان :




کلمات کلیدی :

زشته...زشته...

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/10/9 6:31 عصر

ولی واقعا زشته....بعضی وقتا دارند به صورت پخش زنده با یک آدم متشخصی، صحبت می کنند و درباره ی موضوعی حرف می زنند...یا مثلا طرف از پشت تلفن داره این حرفها رو می زنه...می پرند وسط حرفش و می گن: ببخشید جناب، وقت برنامه تموم شده و دیگه ما باید از شما خداحافظی کنیم...خب طرف هم وسطه حرفش خداحافظی می کنه و میره...
هم اینا که تموم میشه و خداحافظی توی دهنه همشون مونده، پیام های بازرگانی شروع می شود و با هزار تا آهنگ و شعر و شادی و بچه بازی و....همراهه(البته بعضی هاش)...
خب مثلا این خیلی خوبه که حرفهای مهم رو رها کنند و تبلیغ شروع بشه ....
قشنگ یادمه یک بار همین اتفاق افتاد و اون بنده خدا می گفت تا چند دقیقه دیگه حرفام تموم میشه ولی....بعدش تا 15 دقیقه داشت پیام بازرگانی می گذاشت...چنین شخصیتی و چنین برخوردی؟....
نمی دونم چی بگم!!!




کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >