ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 87/3/13 1:0 صبح
بنام خدا
باز روزهای بوی غم گرفت.
امروز پیراهن مشکی، خودش پیشقدم شد و ستون های سیاهپوش مسجد می لرزیدند.
چه خوب که بزرگان گفته اند مصیبت های مادر را آشکارا بیان نکنید... در پرده.
آخر باید حساب موجودات لطیف را هم کرد. ملائک، توان شنیدن اصل ماجرا را ندارند.
آخر مگر می شود، کوهِ استقامت، عنان صبر از کف بنهد و ستون خیمه گاه آفرینش، همو که بچه ها را به خویشتن داری فرا می خواند، از شدت غم، بر خود بلرزد... آنوقت کیست که بتواند تاب بیاورد؟
در حیرتم که مدینه، چگونه بار سنگین ترین امانت های آسمانی را تاب می آورد. مگر مرکز ثقل زمین است؟...
در حیرتم که پدر چگونه توانست، پس از به خاک سپردن تو، بر روی پا بایستد، حتماً که آنجا، خدا او را بلند کرد...
در حیرتم از شب، که چگونه به صبح اندیشید، و ستاره ها که چگونه از چشمک زدن نایستادند...
این روزها، جامه چاک تر از همه، آن شاه شاهان و آن پیشوای پیشوایان است. او که خود دلیل خدا بر ماست، او که ما خدا را تنها با جمال او به نظاره می نشینیم، او که روح بیکرانش، مرز بین آسمان و زمین است،...او، مادر را حجت خدا بر خود می داند...
او مصیبت را از همه بیشتر لمس می کند. ما چه بگوییم؟...
ای بازمانده دودمان بهشتیِ مادر، سرتان سلامت...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 87/2/21 12:47 عصر
سلام
امروز که باز نزدیک به 400 کیلومتر رانندگی کردم، یک پیشنهاد فرهنگی (بخاطر اینکه موضوع باید فرهنگی باشه، وگرنه هیچم فرهنگی نیست) به ذهنم رسید برای پلیس راه :
یه تابلوی جدید بذارند تو جاده ها، در جاهائی که احتمال ایستادن پلیس دوربین به دست هست، یا جاهائی که حداقل یکبار آنجا ایستاده و کمین کرده و افرادی تندرو را به دام انداخته و جریمه کرده اند.(عمراً من باشم، فقط سه بار بوده، هربار بیست هزار تومن، که همون فرداش مثل یه راننده وظیفه شناس و موقر، جریمه رو پرداخت کرده ام، فعلاً هم تو ترکم. همین! )
در اینطور جاها یه تابلوی جدید بذارند با عنوان : احتیاط ! خطر وجود پلیس دوربین دار.
اینطوری از بروز بخشی از تصادفات جاده ای بخاطر ترمز ناگهانی از ترس دوربین پلیس جلوگیری میشه.
(باعرض معذرت از جناب سوتک، نخودی بودن همینه دیگه، اعتراضی هست؟!!! اولاً تقصیر اون رئیس خروس قندی خورتونه، ثانیاً بقول یکی از مربیان معروف، داور تو زمین به نفع ما نبود، یه مقدار هم بدشانسی آوردیم...)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/12/2 11:16 صبح
سلام
تا از عشق و این حرفا بیرون نرفته اید، یه شعر زیبا براتون بنویسم. این شعر رو در دوران کودکی، در زادگاهم دیدم که پشت یک ماشین مخصوص حمل نفت سیاه(برای کوره ها، شاید هم کوره های آجرپزی پدربزرگ در رمان من او) دیدم :
عشق من دیوانه بود نفت سیاه
گر زشت و سیاهست، مرا نیست گناه
من عاشقم و نفت بود معشوقم
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/18 10:35 صبح
بنام خدا
عرض شود که...
و اما عشق زمینی
حکماً باید از عشق درختی بهتر نباشد، چرا که سیب درختی سرخ و زرد هم داره، اما سیب زمینیش نه.
اصلاً یعنی چی این حرفای بی ناموسی؟
برو پسر بچسب به کار وزندگی و خروس قندیت، این حرفا که آب و نون نمیشه آخه...
از بس عشق عشق کردی، کم مونده شوخی شوخی زمینمون بزنیا...
به صوت دکترمحمداصفهانی :
من ره به خلوت عشق، هرگز نبرده بودم...
هنوز هم نبرده ام...
فکر هم نمی کنم به این زودیا ببرم...
والله اعلم
واما عشق زمینی
حکماً یه چیز ناگهانی باید باشه که بعد از یک تکان شدید، یهو قلمبی از توی زمین در میاد و می افته روی آدم، درسته؟
معلم انشا می گفت، علم بهتر است یا ثروت؟ اما معلم املا می گفت بنویس پسر، تو رو چه به این حرفا...
واما عشق زمینی
اصلاً کی این عبارت رو از خودش در آورد؟
کلاً چه مفاهیمی رو میشه طبقه بندی کرد و گفت انواع داره؟ آیا خود عشق ماهیتاً نوع پذیره؟
آیا اصلاً میشه بگیم زمینی و غیر زمینی داره؟
یا اینکه این تقسیم بندی بر اساس عوارض و نمودهای خارجی اون هست؟
یا بر اساس اون چیزی که بهش تعلق می گیره ، تقسیم میشه ؟
یا اینکه تعاریف متعددی شده ازعشق، هرکسی بنابر سلیقه خودش؟
و چندین یا و یای دیگر...
بنابراین، عشق زمینی ، همانست...
و دیگر اینکه انسان موجود بسیار پیچیده ای است، حتی پیچیده تر از کوچهی هفت پیچ شهر ما.
و اینکه انسان خیلی خیلی خودش را گول می زند،
وبعدها می فهمد، شایدم اصلاً نفهمد که چقدر خودش را گول زده.
و انسان سر خودش را شیره می مالد
و سر خودش را عنداللزوم شامپو هم می مالد.
این بود املای انشای من.
والسلام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/11 1:9 عصر
سلام
چون پنج شنبه نوبت هیچ کس! بوده، من آمدم ها...
دو نوشته دارم درباره گریه یکی داستان گریه و دیگری کودک درونم.
هر کی دوست داشت مراجعه بفرماید.
یا قتیل العبرات
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/9 1:55 عصر
بنام خدا
شنیدم دیروز در برنامه خانواده سریالی پخش شده که صحنه های زننده ای داشته. رفتار افراد خانواده با هم بسیار بد بوده، حتی به همدیگه دمپاپی پرت می کرده اند. در بخشی از آن، یک خانم با دوستش مشغول صحبت بوده اند که شوهر خانم سر می رسه. بعد دوستش خدا حافظی میکنه و میره، اما پشت در می ایسته و گوش میده ببینه چه اتفاقی می افته... خانم یه سیلی (از روی شوخی) میزنه به همسرش و بعد هم شوهر، خانمش رو می بوسد که صدای سیلی و صدای بوسه هر دو شنیده می شود...
چه عرض کنم...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/3 10:12 صبح
بنام خدا
دیشب ماشینهای شهرداری آمدند و برفهای کوچه ما را بردند...
من چه کنم...
با این تلمبار برف سالیان دراز...
در کوچه های دلم...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/10/30 8:59 عصر
بنام خدا
دیروز ، حدود ساعت شش و نیم شب (شام عاشورا) بود که به خانه پدری در شهرضا رسیدم. دیدم اس ام اسی برام رسیده از طرف یکی از دوستان اصفهانی مبنی بر اینکه پارسی بلاگ دان شده!. زود شماره دفتر توسعه رو گرفتم ببینم رفقا (حامد، حسن، مهدی ... ) چی میگن... آیا قطع شده بوده؟ آیا الان قطعه یا نه و ... اما کسی گوشی رو برنداشت.
عصر عاشورا و تعطیلی و ... با مکافات، یه دایال آپ با سرعت 32 کیلو پیدا کردم و وصل شدم دیدم بله. کسی خونه نیست. از ساعت 2:47 دقیقه عصر یه اشکال غیرمنتظره در سرویسگر وب پیش آمده که برای اولین بار بود در طی این سه چهار سال.
به سرعت مشکل رو رفع کردم و سایت شکر خدا راه افتاد(ساعت 7:01 دقیقه عصر). صفحه اصلی رو که رفرش کردم دیدم یه نوشته تازه هست با عنوان پارسی بلاگ. باز کردم دیدم بله. آقا حامد نوشته اند که 6 ساعته پارسی بلاگ قطعه و باید اونو بفروشند جاش خروس قندی بخرند...
خدا حفظشون کنه ایشالا این آقا حامد رو...
حالا هر کی خروس قندی داره و حاضره با پارسی بلاگ تاخت بزنه، اعلام کنه.
(نمی دونم نوبت کیه، ببخشید تو نوبت زدم. من قرار بوده که نخودی باشم. خیلی دلخورید به اون رئیس خروس قندی خورتون... بگید منو حذف کنه...)
یا علی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/10/23 12:0 صبح
بنام خدا
شرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساری ام
یاعلی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/9/25 7:23 عصر
بنام خدا
حامد جان، تولدت مبارک
هرچی فکر کردم یه هدیه خوب برای تولد حامد پیدا کنم، نشد. حتی تو گوگل کلی سرچ کردم
بلکه بازهم عکسی از بچه گی ها، پیرمردیهای و ... حامد پیدا کنم، نشد که نشد.
فکر کردم، یه رباعی براش بگم حروف اولش رو که کنار هم بذارن بشه حامد.
... برگ سبزی است تحفه درویش، چه کند بی نوا ندارد بیش...
حاصل عمرم به دمی بیش نیست
ای که نگاهیت به درویش نیست
مست بیا ای مه و یکدم بتاب
در شب تاری که چراغیش نیست
ایشالا جشن تولد صد وبیست سالگی تو خودم! بگیرم.
تولد جناب فاطیما خانم، همکار محترم این وبلاگ رو هم صمیمانه تبریک عرض میکنم.
یا حی یا قیوم
کلمات کلیدی :