ترش و شیرین 5
در طول 18 ماهی که در انواع و اقسام بیمارستانهای دولتی پایتخت،به عنوان اینترن(کارورز)کار کردم با صحنههای دردناک و دردآور زیادی مواجه شدهام...جای گریزی هم از دیدن چنین صحنههایی وجود نداشته است...به هر حال بیمارستان محیطی است که در آن فقط صحنههای دردناک بازی میکنند و میداندار اصلی هستند...درد،ناله،شیون،مرگ،اعتیاد و فقر مهمترین بازیگران این صحنهها بودند...
اما دردناکترین صحنهها زمانی اتفاق میافتاد که بیماری به دلیل نداشتن استطاعت مالی محکوم به مرگ میشد...اوائل فکر میکردم که چون در یک بیمارستان آموزشی و دولتی کار میکنم،قاعدتا همه باید به صورت مجانی درمان شوند...فقر برایم مفهومی نداشت...اما به تدریج با این کلمه زشت هم آشنا شدم...فقر...کم کم یاد گرفتم که هر آزمایشی را برای هر کسی نخواهم...همیشه یه برآوردی از وضعیت مالی مریض انجام بدهم آنگاه آزمایشات و کمکهای جانبی را درخواست کنم...
یکی از خاطرات بسیار تلخ من در بیمارستان امامحسین(ع) اتفاق افتاد...دی ماه 1384...در یکی از شبهایی که به علت زیاد بودن تعداد مریض هرگز از ذهنم پاک نخواهد شد...در آن شب مردی حدودا 50 ساله آوردند که سکته قلبی کرده بود...زمان حادثه نیمساعت قبل از ورود به اورژانس بیمارستان بود...همراهان مریض هم بالطبع بسیار نگران و عصبی بودند...
دیگر یاد گرفته بودم که به بد و بیراههای احتمالی همراهان مریض هم توجه نکنم،تا حدی درکشان میکردم...و یاد گرفته بودم که خونسردی خود را حفظ کنم و بهترین تصمیمها و سریعترین عملکردها را داشته باشم...سریع بیمار را به دستگاه وصل کردیم و سرنگها و سرمها را وصل کردیم...
بهترین درمان برای اینگونه بیماران تزریق سریع دارویی به نام اس.کا میباشد...اما داروی تقریبا گرانی است و طبیعتا در بیمارستان دولتی فقیری چون امامحسین به صورت مجانی وجود ندارد...و چقدر دردناک بود دیدن صورت شرمنده و غمگین همراهانش که پول خریدن این دارو را نداشتند...بدون آن دارو کاری از دست من و حتی بهترین پزشکان دنیا هم بر نمیآمد...
هنوز این بغض را فراموش نخواهم کرد...بغضی که با دیدن پرپر شدن مریضم به وجود آمد در حالیکه با تزریق فقط یک دارو جانش نجات مییافت...!
کلمات کلیدی :