خرید کلان
بچه که بودم هر وقت با مامانم میرفتیم خرید، مامانم رو مجبور میکردم که برام پفک بخره و تازه باز همیشه فکر میکردم، چی میشد که انقدر پول داشتم تا بتونم تموم پفک نمکی های اون سوپر رو برا خودم بخرم. بزرگتر که شدم جای اون پفک رو، یه عالمه خرید کلان تو ذهنم گرفت که متاسفانه، با هیچ پولی هم نمیشه خریدشون.
کاش میشد، روز هایی که هوای دلمون ابریه و بارونی، یه کیلو آفتاب ناقابل برا دلمون بخریم. همون آفتابی که وقتی تو دلمونه، اصلا گرماش رو حس نمیکنیم.
کاش میشد، یه ذره زمان خرید تا اون روزهایی رو که پروندیم، برگردونیم به عقب و شماره ها رو بر اون صفحه لعنتی درست ثبت کنیم. همون زمانی که مثل برق میره و ما ازش غافلیم. و همون صفحه ای که باعث بیدار شدنت از یه خواب کذایی میشه.
کاش میشد، یه کم لبخند خرید و اون روزایی که غم از چهرت میباره ، اون لبخند رو بر لبانت بنشونی تا ناچار نباشی که به همه توضیح بدی که چی شده.
کاش میشد .......یه کم معرفت.... یه کم شناخت.... یه کم انصاف....یه کم اعتماد.... یه کم.....
در گوشی
کاش میشد یه جعبه دستمال کاغذی اضافه می خریدیم، تا وقتی این چرندیات رو مینویسیم اینطور مسخره اشکامون صفحه کیبورد رو خیس نکنه......
چه میشه کرد ؟؟؟!!! سایه خانومه دیگه تا گریزی به دلش نزنه ، مطلبش ارسال نمیشه.
کلمات کلیدی :