من که لب نزدهم؛ شما چی؟!
یادش به خیر. یه وقتایی بزرگترین تفریحمون این بود که از مدرسه که میایم بشینیم پای تلویزیون -علیه ما علیه!- و از سیر تا پیاز برنامهها رو ببینیم؛ یا شاید بهترین و مستانهترین تفریحمون این بود که تابستون بیاد و حالی بده به ما؛ بازم تیوی! یا شاید سفر و غیره!
هر چی بزرگتر شدیم تفریحهامون زودگذرتر و کفیتر شد؛ البته ما آدمای چیزی هستیم! خیلی هم چیزیم. ولی مستیهای بچگی خیلی باحال بود؛ به خاطر همین هم خیلی دیر نشئه می شدیم. اما مستی های الان خیلی زودگذره. عوضش همیشه نشئه ایم...
اه. خیلی دارم ناجور حرف می زنم نه؟ بگذریم. تفریحای جوونی هم البته یه صفای دیگه داره. یه شب رفته بودیم توی یه قهوهخونه؛ البته بیشتر قلیونخونه بود! جوون بود که با حس و حال تمام مشغول پک زدن بود و غیره...
البته ما هم نه که دوست نداشته باشیم و عشقمون نکشه؛ اما خب باسه خاطر مهتاب هم که شده لب نزدیم. ما البته تجربه نداریم ولی میگن خیلی فاز میده! مخصوصا اگه بیحوصله و اینا باشی. البت ما یه جورای دیگه صفا میکنیم.
نمیدونم بگم یا نه! تفریح ما یه خرده همچینی خفنه! فکرام رو میکنم اگه صلاح دیدم توی نوشته بعدی میگم.
چیه؟ خب نمیخوام الان بگم. ای بابا...
کلمات کلیدی :