شرمگینم...
همیشه که نه! اما خیلی وقتها نگران این بودهام که دستکم شرمگین تو یکی نباشم. دوست نداشتم نتوانم به زبانم برای گفتن نام تو دستور بدهم.
و اکنون خودت میبینی که دستکم شرمگین تو یکی هستم! که تو حاضر شدی برای نزدیک کردن همهی دنیا به حقیقت، همهی آنچه داشتی را با هوشمندی تمام، فدا کنی؛ فدای رضای خدا؛ و من حتا حاضر نیستم...
آه چه میگویم. و من حتا حاضر نیستم خودم را دستکم اندکی تکان بدهم؛ ایثار و از خود گذشتن پیشکش؛ آن هم نه برای هدفی که تو داشتی! نه! حتا برای نجات خود خودم. شرمگینم. میبینی!
باید تمام میشد؛ اما بگذار بگویم؛ نمیتوانم، به خدا نمیتوانم به زبانم حتا سفارش کنم که نام تو را ...
کلمات کلیدی :