یک حکایت ز لب جوی!
لب یک جوی مصفا، زیر یک سرو بلند،
آب شیرین و یکی یار خوش اندام به بر،
لیک،
چون نظر بر گذر آب کنی،
گوش بر ناله اش از رفتن این عُمر کنی،
که چهها گوید از این گُنبد ویران،
وز گذار نَفَس و عُمر،
صد سخن دارد و صد پند.
که همی میرود و زمزمه دارد:
آب آیینه عُمر گذران است. تو که امروز دلت خوش به یکی آب روان است، باش فردا که تنت روی یکی تخت، روان است!
کلمات کلیدی :