سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آفتابه‏‏ی حیاتی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/25 1:6 عصر

آفتابه رو پر آب کردم و راه افتادم. شده بود کار هر شبم. یه آفتابه رو پر آب کنم و سیصد چهارصد متری از سنگرها دور بشم و دیداری با صدام داشته باشم! هم فال بود هم تماشا. جاتون سبز!!!

دویست متری از سنگر دور شده بودم و داشتم برای خودم زمزمه می‏کردم که چشمم افتاد به دو تا سربار گردن کلفت عراقی که پشتشون به من بود و داشتند عربی بلغور می کردن با هم.

سریع دراز کشیدم تا من رو نبینند. ای خدا اینا دیگه اینجا چی کار می‏کنند. من با صدام ملاقات داشتم نه با نوچه‏هاش. کاش لااقل اسلحه‏ام را آورده بودم. شکی نبود که یا شهیدم یا اسیر. اگه بلند می‏شدم که تیکه تیکه‏ام می‏کردن. پس عاقلانه بود برم عرض ادب بکنم و بگم انا اسیر!
تو همین حال و هوا بودم که فکری به ذهنم رسید. سینه خیز و
آفتابه به دست بهشون نزدیک شدم. یک متری‏شون که رسیدم ایستادم و با ترس و لرز لوله‏ی آفتابه رو گذاشتم پشت کمرش و شروع کردم به عربی صحبت کردن: « انت سلاحٌ بالعرض. ان الله مع الصابرین» ترجمه: تو اسلحه‏ات رو بذار روی زمین. خط بعدیش هم از قران حفظ کرده بودم و دقیق نمی‏دونستم معنیش چیه. بعد به قرآن مراجعه کردم و دیدم یعنی خدا با صابرین است.

اسلحه اونی که جلوم بود رو قاپیدم و اون یکی هم اسلحه‏‏اش رو انداخته بود روی زمین. خنده‏ای کردم و به عربی گفتم: «انتین طواف» انتین که یعنی شما دو نفر. طواف هم که یعنی بچرخید. یعنی شما دو نفر بچرخید ببینید چه کلاهی سرتون رفته.

خلاصه به همین راحتی و با یه آفتابه دو تا اسیر گندالو گرفتم و بردم سنگر. خدا را شکر که به عربی مسلط بودم وگرنه حتما آبرو ریزی می‏شد.

منبع: همون بشکه‏ای که آفتابه رو پر آب کردم منبع بود دیگه. منبع آب!




کلمات کلیدی : آفتابه