سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلم براتون میسوزه...

ارسال‌کننده : در : 86/5/18 12:0 عصر

یا رفیق!
دلم برا همه تون می سوزه!... همه تون... با شما هام، بچه های آپارتمان و برج... بچه های عصر تکنولوژی... بچه های عصر انفجار اطلاعات!!
و گاهی که یاد ایام بچگیم میفتم این دلسوزی بیشتر و بیشتر می شه...
یاد آب تنی های تو حوض خونه... تو روزای گرم تابستون...
یاد بعد از ظهرا... که دوباره می افتادم به جون خاک باغچه... و می کندم... همیشه آرزوم بود چاله ام این قدر بزرگ شه که توش جا شم و خاکای تپه شده بلندتر از قدم بشه... آرزوی بزرگی بود برا یه بچه چار پنج ساله!!
رکاب زدن تو حیاط خونه...
دلم براتون می سوزه که برای دوچرخه سواری باید از حصار امن خونه برین بیرون...
دلم براتون می سوزه که ساعتها پای پلی استیشن و بازیای کامپیوتری میخکوب می شین... و لذت گرگم به هوا رو تجربه نمی کنین!
بچه های آپارتمان و برج...  بچه های بازیای کامپیوتری... بچه های عصر زوال دوران کودکی...
دلم برا همه تون می سوزه!!
..............................................................................
1. تجربه ی جالبی نیست چند تا پسر بچه رو با خودت ببری پارک و ببینی نیم ساعت می گذره تا یخ پاهاشون برا ورجه وورجه آب شه... و من تجربه کردم!
2. راستی عید همه تون مبارک! دوست داشتم درباره مبعث بنویسم و پیغمبر رحمت... اما خب، به هرکس که اجازه نمیدن...
3. به سرم زد یه حدیث از پیغمبر بنویسم... برا من جالب بود: جواب دادن نامه، مثل جواب سلام واجب است!!


کلمات کلیدی :

اعوذ باالله

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/5/16 2:1 عصر

و قل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذ بک رب ان یحضرون
سر ایستگاه ایستاده بود و منتظر اتوبوس. از صبح که اون صحبت و شنیده بود کلافه بود و عصبی . بالاخره تصمیم گرفت که بره و باهاش دعوا کنه . اونم یه دعوای اساسی ، اولش فقط میخواست بدونه که چرا اون دروغ رو گفته ولی حالا تصمیم داشت تا دیدش .......
یه نگاه به انتهای خیابون انداخت و ، نه... از اتوبوس خبری نبود. یه خانم جوون باردار تازه اومد تو صف و کنارش ایستاد و نیومده شروع کرد گله از گرمای هوا....
سالها بود که  با آبرو کار کرده و خرج زندگیش رو داده بود و الان نمیتونست قبول کنه که کسی با آبروش اینطوری بازی کنه.........
یه پیر مرد با عصای چوبیش اومد و تو صف ایستاد . دید که لبهای پیر مرد میجنبه .....گوش کرد و دید که دائم زیر لب ......اعوذ باالله من الشیطان الرجیم.....فکر کرد که چرا پیرمرد دائم این ذکر رو میگه ...
خیلی عصبانی بود و تصمیم داشت که به هیچوجه کوتاه نیاد و عصبانیتش رو کنترل نکنه.با خودش فکر کرد که تا دیدمش محکم میزنم تو صورتش و .......
یه نگاه دیگه به انتهای خیابون و ..... نه خبری نیست.....تو افکار خودش بود و ...
دوبس....دوبس....صدای بلند ضبط و به دنبال اون ...ترق... صدای برخورد دو ماشین رو شنید .
دیگه کامل از افکار خودش خارج شده بود که دید راننده های دو ماشین ، دست به یقه شده اند.
در یه لحظه به وسعت چند ثانیه دید که اون راننده که اهنگ ضبطش گوش فلک رو کر میکرد و حال عادی نداشت از جیبش چیزی در آورد و فرو کرد تو شکم اون یکی جوونه.
صدای جیغ اون خانم جوون و باردار و به دنبالش سقوط اون به روی زمین و شاهد  از حال رفتن اون شد. برا کمک به سمت اون خانوم رفت و دیگه حواسش به بقیه ماجرا نبود.
بازم صدای پیرمرد تو گوشش زنگ میزد و اون هنوز داشت میگفت....اعوذ باالله من الشیطان الرجیم..
همه رفته بودن، نه از پیرمرد ذکر گو خبری بود و نه از اون زن جوون و نه از ماشینها .
حالا ، اون تنها تو ایستگاه نشسته بود و فکر میکرد ....
دستی رو دست زد و ......اعوذ باالله من الشیطان الرجیم ...... و به سمت خونه راه کج کرد.
( بر اساس داستانی واقعی)




کلمات کلیدی :

بعد از هفتاد سال.......

ارسال‌کننده : در : 86/5/14 8:0 صبح

(طعم شیرین 30 ثانیه) 

********************

ارسطو، بعد از هفتاد سال سن شروع کرد به یادگرفتن نواختن بربط. شاگردانش اورا سرزنش کردند و گفتند:(( شما خجالت نمی کشید؟! موهایتان سفید شده تازه می خواهید بربط زدن را یاد بگیرید.))

ارسطو گفت:(( من وقتی خجالت می کشم که در میان جمعی باشم که هنری داشته باشند و من بی هنر باشم. هیچ کس راضی نیست که به او بگویند بی هنر.

 

 

منبع: کتاب جوامع الحکایات

      

تصویری از بربط

اینم تصویر بربط که یکی از دوستان پرسیده بودن بربط چیه




کلمات کلیدی :

ترش و شیرین 7

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/5/13 1:25 صبح

_ چی شده،چرا اینقدر کلافه هستی؟
_ آخه قراره برم سربازی...
_ وای خوش به حالت...من خیلی دلم می خواست که می‏تونستم برم سربازی...ولی حیف که دخترا نمی‏تونن برن...

من نمی‏دونم این چه سریه که پسرا نمی‏خوان برن سربازی و اجبارا باید برن، و دخترا دوست دارن برن و نمی‏تونن برن...

پ.ن:شرمنده بابت این همه ننوشتن...

 




کلمات کلیدی :

رفیق!

ارسال‌کننده : در : 86/5/12 1:16 صبح

یا رفیق!
از قدیم اسم آدما برام چندان مهم نبوده... رسمشون مهم بوده...
اما نوبت خدا که می شه همه چی فرق می کنه... باید ببینم حال و روزم چه جوری تا یه اسم براش پیدا کنم...
درک معنی ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه، برا من زیادی سنگینه... و حس می کنم دوباره میره تکیه میده به عرش... و دور می شم ازش... دوست دارم صمیمی تر صداش کنم... رفیق!...
و به رفاقتش که فکر می کنم حس می کنم چقدر نزدیکه...
لای این شب بوها... پای آن کاج بلند؟!...نه! نزدیکتر... و دستم ناحودآگاه میره سمت گردنمو انگشتام دنبال رگ می گردن...
قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن... أیاً ما تدعوا... فله الاسماء الحسنی...
..........................................................................................
1. می دونید که ذات مستجمع جمیع صفات کمالیه، همون اللهِ!
2. آیه ای که نوشتم آیه 110 سوره اسراست. اضافه کردن نقطه که تحریف محسوب نمی شه؟!!
3. وقتی دیدم همکار اخراجیمون تازه چند ساعته که نوشتن، خواستم بی خیال بشم مخصوصا که نوشتنم هم نمیومد! اما از ترس جناب مدیر!! و اثبات نظم و انضباطمون! دست به کیبرد شدیم!!

دعامون کنید!




کلمات کلیدی :

دست نوشته های یه اخراجی

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/5/11 8:48 عصر

           قد علمت  خیبر انی مرحب              شاکی السلاح بطل مجرب
         انا الذی سمتنی امی حیدره              ضرغام احام ولیث قسورة

دوبیتی عینهو باقلوا !!!!!!! ( به رسم و به جای همکار مرخصی رفته، جناب عشقی)
دو بیتی منسوب به امیرالمومنین علی (ع) بوده ، که در جنگ خیبر که در ماه رجب بوده و این روزها سالگرد این پیروزی شیرین سپاه اسلام میباشد.
پ.ن.
*
از اونجایی که اینجانب اخراجی بوده و حق التحریر در روزهای خودم رو ندارم و از اونجایی که طعم تلخ اخراج را تجربه نموده و راضی به چشیده شدن این طعم گوارا توسط همکاران نمیباشم و از اونجایی که همکارمون به مرخصی رفته و عنقریب مدیر گرام وبلاگ که از اخراج نمودن اینجانب کیفور گشته و بعید نبوده هوس تجدید فراش!! نه ببخشید تجدید اخراج نمایند به جای اخوی مرخصی رفته تحریر نموده تا مدیر را از چشیدن مجدد این طعم گوارا محروم نمایم.
* بدینوسیله اعلام نموده تا سوخته شدن دل مدیر بزرگوار( جدی نگیرین) برا اینجانب و برگشت مجدد به کار ، من در روزهای همکاران سفر کرده ، تنبلش از نوع مدیروبلاگ !!! و مرخصی رفته و دور از جون ...... تحریر نموده و در و دیوار وبلاگ رو صفا میدهیم. و اصلا هم با روسای وبلاگهای دیگه از نوع صباش زد و بند نداشته باشم ، یا حداقل پنهانی این کار رو انجام بدهم .
*مدیر ارجمند وبلاگ ( جدی نگیرین) میتوانند ( یعنی مجبور بوده و چاره ندارند) غیر از روزهای سه شنبه که من اخراجی بوده نفس راحت کشیده و در روزهای غیر وجود اینجانب را تحمل نمایند.
*برا اخراجیها باالاخص از نوع سایش دعا نموده که خدا دل روسا رو به رحم آورده و ..........
                     --------------------------------------------------------
اینم به رسم همکار اعتکاف رفته و برنگشتمون...(البته با کمی سانسورجات)

محیا: سلام سایه خانوم گل با طعم اخراجیش!
این دومین که بی وجود انور شما هیچ طعم شیرینی ندارد...اگر احیانا شما را ممنوع التحریر کردن حتمالا باید کل وبلاگ هم ممنوع التصویر کنند و کلا اینجا بدون شما یعنی هیچ!!!!!!شما ماهی...باقلوا...




کلمات کلیدی :

اطلاعیه و تکذیبیه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/5/9 11:15 صبح

 

سخنگوی وبلاگ طعم شیرین دو دقیقه لحظاتی پیش با انتشار اطلاعیه‏ای، تصویر منتشر شده در یادداشت قبلی را کذب محض خواند و آن را یک حقه رایانه ای خواند .

به گزارش خبرگزاری کشکول پرس ، ممد دومینی سخنگوی وبلاگ طعم شیرین دو دقیقه، ضمن اعلام مونتاژی بودن این تصویر تصریح کرد: بدخواهان وبلاگ طعم شیرین دو دقیقه از آغاز شروع به کار این وبلاگ تا کنون برای تخریب چهره مقتدر و پرشور آن دست از کار نکشیده و تمام هم و غم خود را برای مخدوش جلوه دادن چهره های شاخص و محبوب وبلاگ به کار گماشته اند.

سخنگوی وبلاگ در بخش دیگری از سخنان خود با تاکید بر اینکه این قبیل اقدامات به نوعی تحرکات مخملی برای تعطیلی وبلاگ های پرمخاطب به حساب می رود، افزود: تمامی شواهد و قرائن حاکی از آن است که دشمنان این وبلاگ با اخذ پول های کلان از دول بیگانه می خواهند نوکری خود را بیش از پیش به اربابان خود ثابت کنند .

ممد دومینی در ادامه با یادآوری مونتاژی بودن تصویر فوق خاطرنشان کرد: به راحتی و بدون کوچکترین دقتی می توان به حقه های رایانه ای به کار رفته در این تصویر پی برد که از جمله آن می توان به این نکات اشاره کرد.

نکات فنی :

1- تصویر کودک در لحظه ای که در حال تخلیه املاح زاید بدن خود می باشد به شدت پرش دارد و با کیفیت بسیار نامطلبوبی نمایش داده می شود .

2- انگشتر در دستان کودک دیده نمی شود کما اینکه قبل از آن در هنگام عروسی پدر و مادر این کودک ، پدر کودک به مادرش حلقه ای هدیه کرده بود .

3- سطلی که برای تخلیه مواد زاید بدن کودک در نظر گرفته شده است ، سابقاً برای دوشیدن شیر به کار رفته بود که خود نشان دهنده مونتاژی بودن سطل نیز می باشد.

4- در بالای گهواره کودک نام اسماعیل زده شده در صورتی که در پائین تصویر نام علیرضا جلیلی فر به چشم می خورد .

5- دایره قرمز رنگی در قسمتی از تصویر دیده می شود که حاکی از آن است که بخشی از عکس ، از یک تصویر دیگر به این تصویر منتقل شده است و مونتاژی می باشد .

نکات کاراگاهی :

1- سطح زمین صاف و مسطح است حال آنکه در صورتی که قرار بود مایعی به آن سطل سرازیر شود می بایست حتما سطح زمین شیب دار می بود .بنابراین نتیجه می گیریم که هیچ انتقالی صورت نمی پذیرد .

2- کودک با چهره ای بسیار خونسرد و بی خیال در حال لالایی خواندن برای خود است و این در صورتی است که وی می بایست از شدت فشار وارده صورتش سرخ می گشت و با گزیدن لب های خود و این پا و اون پا کردن نشان می‏داد که کلیه هایش تحت فشار است .

3- در تصویر کاملا مشهود است که برخی نیروهای معلوم الحال با بستن دست و پاهای این کودک معصوم و متصل کردن آن به برق و شکنجه شدید روحی روانی آن ، در صدد گرفتن اعترافات مکتوب شده توسط خودشان و قرائت آن از طریق این عکس نموده اند .

4- با بررسی مستندات و مطالعه زندگینامه این کودک مشخص گردیده که پدرِ مادر بزرگِ عمه این کودک در زمان طفولیت خود بارها و بارها شلوار خود را نمناک نموده است. از این واقعه این نکته به اثبات می رسد که این خانواده جد اندر جد به این روش خود را تخلیه می کنند .

5- سن این کودک به بیش از 10 سال! میخورد و چطور ممکن است یک کودک ده ساله نتواند به محل مورد نظر رفته و اقدامات خود را انجام دهد .

وی در پایان ضمن حفظ آرامش در بین مخاطبان وبلاگ خواستار محاکمه قاطعانه با افراد خاطی گردید .

 




کلمات کلیدی :

تیتر بیار جایزه ببر

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/5/8 6:14 عصر

به زیباترین و گویاترین تیتر در مورد این عکس جایزه داده نمی شود .

ایرانی جنس ایرانی بخر.
از تولید به مصرف.
کودکان خودباور ایران زمین.
عاقبت شیطونی.
آخرین راه !!!

پی نوشت:
جناب غلامعلی خان در اعتکاف به سر می برند و بنده جور عکسشان را کشیدم . قطعا اگر خودشان بودند حسابی این پست هنری می شد .از عکس فوق مشخص است که از هر هنرمان ده انگشت می بارد .




کلمات کلیدی :

وقتی به فیل‌های وحشی می‌گفت بایست، فیل‌ها می‌ایستادند

ارسال‌کننده : در : 86/5/7 8:37 صبح

یک بچه کوچکی بود که وقتی به فیل‌های وحشی می‌گفت بایست، فیل‌ها می‌ایستادند. این خبر به گوش پادشاه رسید و پادشاه فرمان داد که بررسی کنند ببینند چگونه این‌طور می‌شود. بعد از بررسی‌های بسیار فهمیدند که این موضوع برمی‌گردد به آموزش‌هایی که مادر آن فرزند به او داده بود. مادر هیچگاه به فرزندش نگفته بود که «تو نمی‌توانی» و این در وجود پسر به ایمانی تبدیل شده بود. او خود را توانمند می‌دانست و خود را این‌گونه شناخته بود».
داستان این بود، اما یک سؤال: آیا ضعف‌ها و شکست‌های ما در برابر فیل‌های وحشی زندگی‌مان از شناخت نادرست‌مان از خود ناشی نمی‌شود؟ اصلاً ما راجع به خودمان چه فکر می‌کنیم؟ آیا تا بحال از خودمان پرسیده‌ایم «من کیستم؟» پاسخ چه بوده است؟

بعد از شنیدن این داستان فکر کردم «اگر پاسخم به من کیستم‌ خودم تغییر کند، همه چیز در اطرافم تغییر می‌کند. آن وقت اگر من هم با فیلی مواجه شوم و به او بگویم بایست!» امیدوارم مرا له نکند!!  

منبع:سایت علوم باطنی

پاورقی:

من شنیدم انسان میتونه به جایی برسه که اراده اش همون اراده خدا بشه و یا اراده خدا اراده اون .یعنی هر چی اراده کنه خدا همونو اراده کنه .اماالان هیچ مدرکی برای این حرفم  ندارم نا از قرآن و نه حدیث که براتون بنویسم اما مطمئنم این حرفی که شنیدم درسته .الانم هیچکسی نیست ازش بپرسم .اگه شما میدونید برام کامنت بذارین لطفا




کلمات کلیدی :

منو چه به این حرفا؟!...

ارسال‌کننده : در : 86/5/4 12:0 عصر

یا رفیق!

السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته...
السلام علینا و علی عباد الله الصالحین...
و من اگه یه ذره حواسم جمع باشه، به این جاش که می رسم باز گیر می کنم... خیلی ساله... شاید از همون موقع که تازه یاد گرفته بودم معنی این جمله هایی که می گم چیه و دیگه مجبور نبودم بعد از هر جمله به مخم فشار بیارم که تو کتاب تعلیمات دینیمون، زیر جمله عربی،‏ چی ترجمه کرده!!
فکر می کردم فقط منم که گیرم!!... تا وقتی که چند سال پیش یکی دیگه رو هم پیدا کردم... همدرد!

- السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته.
 السلام علینا و علی عباد الله الصالحین.
باز هم مکث همیشگی ارمیا. به این جای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت. فکری به پیچیدگی و در هم ریختگی موهایش به جای سر، توی سرش ریشه می دواند:
-من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم. شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با...
و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفتگی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکث زیادش می شد.
- السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

خداییش تنها جای کتاب ارمیا امیرخانی که ازش خوشم اومد همین یه تیکه اس...
ولی من مثه ارمیا فکر نمی کنم شاید خدا خواسته مرا مسخره کند... همیشه برام در حد یه سوال و تعجب مونده... و هر چند وقت یه بار یه جواب تازه براش...
اوایل نه این که فکر کنم مسخره شده باشم... تلنگری بود... احساس شرم از این که خودمو باید کنار صالحین بذارم... و من کجا و صالحین کجا... اما هیچ وقت از شرم مثه برق گرفته ها نلرزیدم... کاش می لرزیدم!
بعد از چند وقت استادی یه تفسیر از خودش برا این سلام داد! یه تفسیر به رای!... سلام نه به معنی درود که نام دولت مهدی(عج) است و این جا یه چیزی تو مایه های دعا و آرزو برای اینه که ما هم این دولتو ببینیم!!!!...
و چند هفته ایه وقتی به این سلام می رسم... حس می کنم یه جور تلقینه!... یه تلقین مثبت! روزی پنج بار هی الکی خودمو میذارم کنار صالحین!... با این همه تلقین و تکرار هر کی دیگه بود آدم شده بود...
دعا کنید منم بشم!

..............................................................................
1. طولانی شد اما وقت گرفتم... خوندنش دو دقیقه بیشتر نشد!
2. ایام البیض و اعتکاف، دعامون کنین!




کلمات کلیدی :

<      1   2   3      >