نوروز مبارک!
به نام خدا
دلم برای دومین سوخت!کسی توش تبریک عید نذاشت.احساس مسئولیت کردم!
عیدتان مبارک....
کلمات کلیدی :
به نام خدا
دلم برای دومین سوخت!کسی توش تبریک عید نذاشت.احساس مسئولیت کردم!
عیدتان مبارک....
سلام.خب اول باید به رسم ادب به جناب آقای مدیر کل و جزء و همه ی کسانی که به این اردو(اردوی وبلاگنویسان) رفته بودند خوش آمد بگم. و بگویم من نیامدم ولی روز و شبم در این فکر بودم که آنجا چه اتفاقی دارد می افتد!!
خب می رسیم سر موضوع اصلی پست که بحث عید دیدنی است.
از نظر من عید دیدنی هم خوب است هم بد!
خوب چون: خوب است!
بد چون: چون خیلی دردناکه و تلخ است که توی مهمانی(یا همون عید دیدنی) شیرینی مورد علاقه آدم جلو یا رو به رویش باشد و نتواند بخورد چون رسم است که شیرینی را یک بار می چرخانند!! ولی یکی مثل من که چایی خور نیست هی باید از جلویش چایی رد بشود!
و اینکه چون بنده دختر هستم و روح لطیف و ..... از این جور چیزها بنده را به جمع کودکان حاضر در مجلس بفرستند که برو و ساکتشان کن و اگر نرویم با اخم و تخم خاله و عمو و برادر و دایی و کل فامیل رو به رو خواهیم شد!
و وقتی هم عید دیدنی می آیند(معمولا خانه پدر بزرگم) بنده وظیفه واکس زدن کفوش را بر عهده دارم!!
ولی خب جمعا خوب است چون جمع شدن دور هم خوب است!
خوش آمدین
ای سراپا همه معطر به عطر خوش شهیدان، خوش آمدین.
وضو گرفته گان در خاک افلاکیان، نماز عشق را به کدامین قبله به تمنا کشیده و سر بر سجده گاه کدامین شهید جاوید، نهادید؟؟
ای چشماتان روشن به کربلای هویزه، قدوم متبرک به خاک پاک طلائیه، را بر چشمانمان گذارده تا دیدگان ما نیز از آن وادی ایمن، منور گردد.
سلام ما به جا ماندگان را، به خفتگان دیار ملکوتیان رساندین؟؟
از دیار آوینی، از منای شلمچه و خفتگانِ بر بال ملائک ِ فکه، از اقتدای اروند و خروش عشق به بلندای لب تشنگان طلائیه، تا نخلهای سوخته به دام عشق، در دیار جهان آراها، و تا کسوف هویزه و عروج کروبیان زمینی تا بلندای تاریخ کربلا و کربلاها در جای جای بین الحرمین زمینی ...... خوش آمدین.
جناب مدیر، بچه ها، خوش آمدین. زیارت قبول. انشاءالله که جاماندگان رو فراموش نکردین.
(از طرف تموم بر و بچه های جامونده)
یا علی.
داستانها و پندها جلد 1؛ مصطفی زمانی وجدانی
یاران چه غریبانه ماندند در این خانه ....
هم سوخته شمع ما ...
هم سوخته شمع ما ...
هم سوخته شمع ما ...
سبکبالان خرامیدندو رفتند
مرا بی چاره نامیدند و رفتند
مرا ...
مرا...
من ماندم ...
دل تنگ دل تنگم، بیدار بیدارم، بی خواب بی خوابم، امشب نمی خوابم
قهرم نوشت
تا اطلاع ثانوی و تا اومدن بچه ها، با کامنتدونی قهرمه.... کامنت بی کامنت !
برای تو
خیلی بی انصافی!!!
وقتی در برنامه هفتگی نوشته شده جمعه:زینب! حتما باید بنویسم دیگر!! به گفته جناب مدیر تعطیلات وبلاگی از فردا شروع میشود.
پس بسم الله
من در حدی نیستم که راجع به شخصی چون دکتر سروش که دارای احاطه علمی بالا در زمینه های گوناگون چون شیمی، فلسفه و منطق، عرفان، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، شعر و... است اظهار نظر نمایم. شخصی که با سخنان بلیغ و قلم شیوایش، شنوندگان و خوانندگان را مسحور خود می کند!
اما بر اساس بهره ای که از سخنان و روشنگری های اهل فن برده ام قسمتی از سخنان دکتر سروش از بدیهیات اولیه بوده و صحیح می باشد، منتها بخش هایی از گفته هایش نظرات شخصی است. که گرچه با مستند کردن آن با سخنان بزرگان چون علامه طباطبائی، آیه الله خمینی و....سعی در موجه کردن گفته هایش داشته اما نتیجه گیری ها به هیچ وجه مورد قبول نبوده و قلب مسلمانان آگاه را جریجه دار می کند.
با توجه به آنچه از استادم آموخته ام انسان در هر موقعیت علمی و مقام عرفانی که قرار دارد باید از شر وساوس شیطان به مأمن امن الهی پناه برد. همان طور که سید الساجدین(علیه السلام) در صحیفه سجادیه ما را راهنمایی کرده و می فرمایند:*«بار خدایا، به تو پناه می بریم از فتنه انگیزی های شیطانِ رانده شده و از حیله و مکرهای گوناگونش، و از تکیه کردن به آرزوها و وعده ها و فریب او و در افتادن به دام هایش.»
*الّلهُمَّ اِنّا نَعوذُ بِکَ مِن نَزَغاتِ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَ کَیْدِهِ وَ مَکآئِدِهِ وَ مِنَ الثِقَةِ وَ مَواعیِدِهِ وَ غُرورِهِ وَ مَصآئِدِهِ.(صحیفة سجادیه، دعای 29)
من شله زرد را دوست دارم . البته اگر نذری باشد ... وقتی می آید ، انگار عطر خدا توی خانه می پیچد . دروغ که نمی گویم . احساسم را می گویم . چه قبولش داشته باشی چه نه ... من به احساسم ایمان دارم ... من عطر خدا را حس می کنم . آخر شله زردش نذری است . قبول کن باید هم اینگونه باشد ... برادر کوچکم هم شله زرد خیلی دوست دارد . یعنی از همان وقتی که کوچک تر بود ، شله زرد را خیلی دوست داشت ... دروغ که نمی گویم ؛ احساسم را می گویم ... او حتی بیش تر از من دوست دارد این شله زرد را ... حتی بیش تر از مادر ... حتی بیش تر از عزیز ... دلیلش را هم خوب می دانم . آخر او کوچک است . پاک است .یعنی خیلی پاک است . برای همین عطر خدا را بیش ترتر حس می کند . شاید برای چند دقیقه ای با آن زندگی می کند ...دروغ که نمی گویم ؛ احساسم را می گویم ...
تمام ...
به ما یاد داده اند که درباره هر چیز که میخواهیم حرف بزنیم، اول تکلیفش را مشخص کنیم!
سروش: چندین معنا دارد. معروفترینش نام جبرئیل امین (که درود خدا بر او باد) است:
الا ای همای همایون نظر
خجسته سروش مبارک خبر. حافظ.
هست اسم علمت نام رسول قرشی
که بُد از مرکب او غاشیه بر دوش سروش . سوزنی.
و از معانی که کم در آن استعمال نشده، نغمه و آواز خوش و همچنین وحی و الهام است:
سروشی بدو آمده از بهشت
که تا بازگوید بدو خوب و زشت . فردوسی .
و اما اصل سخن ایناست که با شنیدن کلمه سروش، فقط یک جمله در ذهنم نقش میبندد:
(و انّ لربّکم فی ایّام دهرکم نفحاتٍ الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها)
[بدانید و آگاه باشید که پروردگارتان را در ایّام روزگار شما نسیمهایی است، بکوشید که خود را در معرض آنها قرار دهید و از آنها روی نگردانید](*)
نفحه به یکبار وزیدن باد میگویند.
امیدوارم حضور مفیدی در این جمع داشته باشم. اما زیاد به ماندنم امیدوار نباشید. با شدت فعالیت وبلاگی من! و قوانین اینجا معلوم نیست چقدر دولت ما بپاید! گرچه اینطور هم هست که:
چون راست رود دولت ایام نپاید
افتنده و خیزنده بود دولت ایام . قطران تبریزی .
و اما حرف آخر:
رسید از عالم غیبم سروشی
که فارغ باش از گفت و شنیدن . ناصرخسرو.
*- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج71، ص221
نگاهی به کاسه های شله زرد انداخت و چادرش را روی سر مرتب کرد. پر چادرش رو به دندان گرفت و با برداشتن سینی شله زردها، به سمت در خروجی راه افتاد.
یادش افتاد که چند بار از مادر بزرگ خواهش کرده، تا بالاخره راضی شده که چند تا سینی رو اون پخش کنه. برای بار آخر خودش رو تو آینه نگاه کرد و به سمت در کوچه راه افتاد. پشت در، سینی رو زمین گذاشت و در رو باز کرد و بعد از برداشتن سینی به بیرون رفت.
خونه ی اول رو داد و به در منزل بعدی روون شد. بعد از گرفتن ظرف خالی از خونه ی دوم، راهش رو به سمت چند کوچه اونطرف تر کج کرد. قلبش به تاپ و توپ افتاد. از فکر اینکه الان می رسه به در اون خونه ، باز قلبش اومد داخل دهانش و صدای ضربان قلبش رو شنید.
در زد.بعد از چند لحظه، صدای کشیده شدن پایی که روی دمپائی بزرگتری سوار بود از داخل حیاط شنیده شد.
خودشه.... زیر لب با خودش زمزمه کرد. نگاهی به ظرف شله زرد انداخت و..... یا امام غریب..
با تقه ای در باز شد و .... هر دو از دیدن هم جا خوردند. کم مونده بود کاسه شله زرد، از دستش بیفته که اون کاسه رو از دستش گرفت و داخل منزل رفت و بعد از چند لحظه برگشت. داخل کاسه ی خالی، پر از گل یاس بود. نفس عمیقی کشید و بدون خداحافظی انقدر ایستاد تا اون در رو به روش بست.
بیرون در، خدا رو شکری گفت و از امام غریب تشکر کرد.
کاسه رو لمس کرد و دستش رو به صورت کشید و به سمت کوچه خودشون راه افتاد.
داخل حیاط، اون زن نیز ، چشمان گریونش رو پاک کرد و خدا رو شکری گفت و بر پیمانی که برای رهائی خود، مجبور به قبولش شده بود، لعنت فرستاد و به سمت داخل اتاق راه افتاد.