راز2
هنگامی که به خورشید می نگرید....... سایه ای نخواهید دید.
هلن کلر
کلمات کلیدی :
دیباچه عشق و عاشقی باز شود
دلها همه آماده پرواز شود
بابوی محرم الحرام توحسین
ایام عزاو غصه آغاز شود
آیت الله فاطمی نیا:
دهه اول محرم، دهه تحول ست. موانع فیض را( بی احترامی به والدین یا حقی که برگردن داریم) برطرف کنیم.
همیشه موبایلم قطع میشد، الان تلفن خونه!
بیایید از این به بعد صرفه جویی کنیم.
پ.ن: خواستم کسی گوشمو نگیره که چرا دیر نوشتم.
باز سیاهی بود و سایه درختان قد کشیده و وحشت و تنهایی. شروع کرد به دویدن و فرار از اون خیال موهوم. با به شماره افتادن نفسش از ترس و حسِ گرمای دست مردانه ای که عرق رو از پیشانیش پاک میکرد از خواب پرید مثل تموم یک ماه گذشته، هر زمان با این کابوس بیدار می شد، او رو می دید که نشسته و نگاهش می کنه. با مهربونی پیشانیش رو پاک کرد، موهایش را به کناری زد و یک لیوان آب داد دستش. آب رو خورد و.....باز که تو بیداری؟؟.....و دوباره همون پاسخ تکراری:
داشتم نگاهت می کردم، آخه دلم برات تنگ شده بود. می فهمی عزیزم، تنگ.
و او لبخندی زده بود و مثل تموم اون یک ماه نفهمیده بود.
حالا ماههاست که هرشب با خیال اون دستهای محکم که عرق ترس از کابوس شبانه رو از پیشانیش پاک می کنه از خواب بیدار میشه. اما؛ دیگه از اون نگاه گرم و دست های محکم خبری نیست. توی شبهای بیداری، اون انتخابش رو کرده بود. بین عشق زمینی و رفتن، دومی را برگزیده بود. حالا یکی رفته و یکی مانده، آن یکی به عاشقان گمنام سرزمین زیتون پیوسته و، این یکی مونده تنها با کابوس های شبانه و ترس و سایه درختان قد کشیده ودل بستن به خیالی خیالین.
(قسمت بالا فحش به زمین و زمان میباشد که به علت مخاطبین زیاد این وبلاگ، سانسور شده است.) و حال ادامهی پست:
زور که نیست، نمیخوام با ادب بشم. به تو چه که ادب از که آموختم! بزغالهی
(ادامهی همان فحشها، ولی این بار رکیکتر است)
افاضات التهیه: زور که نیست، خب نمیخواد با ادب باشه. شما شاهد باشید که من چقدر تلاش کردم که با ادبش کنم و چقدر براش مثال و نمونه آوردم.
قرار ما کافیشاپ جردن.
میدونی که اون مناطق بالای شهره و باکلاس.
بی خیال چادر چاقچور شو. یه صفایی هم به سر و صورتت بدی خیلی عالی میشه.
با اون نگاه خوشگلت.
افاضات التهیه:ادب از که آموختی؟ از ....ر !
جگرمو امشب سوزوندی و آتیش زدی و خاکسترش هم بر باد دادی.
افاضات التهیه:
ادب از که آموختی: از خودت!
در جشنی که من به عنوان مجری بودم. در قسمتی از برنامه باید برای بچه های زیر هفت سال (هم سن و سال خودم) یک مسابقه برگزار میکردم.
برای برگزاری مسابقه فکر جدیدی به ذهنم رسید که نمونهاش رو ندیده بودم و به نظرم جالب میومد.
خب آقا کوچولو مسابقه از این قراره که شما باید یک جمله رو بگی تا من سه بار تکرار کنم. اگه تکرار کردم که میری میشینی، اما اگه نتونستم تکرار کنم جایزه رو میبری.
آقاکوچولو: ادب از که آموختی؟؟ از بابام!!
تو برنده شدی برو جایزهات رو بگیر.
افاضات التهیه:
ادب از که آموختی؟ از اون آقاکوچولو!
درد، تنها دردیه که از همه طرف درده.
افاضات الخفیه:
ایدهی جمله مال من نیست ولی جملهاش مال خودمه.
ادب از که آموختی، از درد کشیدهها.