ادب
خره! چرا نمیفهمی؟
خدا حتی واسهی توی خر هم ارزش قائله.
افاضات التهیه:
ادب از که آموختی، از حامد احسانبخش.
کلمات کلیدی :
خره! چرا نمیفهمی؟
خدا حتی واسهی توی خر هم ارزش قائله.
افاضات التهیه:
ادب از که آموختی، از حامد احسانبخش.
مگر میشود یادت نباشد. بمبها را که ریختیم گفتی موتور سمت راست آتیش گرفته. گفتم از شهر که رد شدیم از دور خارجش می کنم و بعد پرت شدم بیرون. پرت شدم بیرون؟ پرت شدم بیرون!
مطمئنم من دستگیرهی ایجکت را نکشیدم. راستش را بخواهی دستم روی ایجکت مشترک بود ولی نکشیدم. اصلا اگر من ایجکت میکردم باهم پرت میشدیم نه من تنها.
نه برادرمن! بیخودی تخصیر آتیش ننداز. در اون حدی نبود که اوتوماتیک ایجکت بشیم.
نباید هم یادت باشد. تو هم اگر چهل و پنج هزاربار جریان آن چهل و پنج دقیقه پرواز را برای سوسکهای سلولت تعریف میکردی مثل من یادت میماند. این آخریها سوسکها هم کم محلی میکردند، لابد توگوش هم میگفتند اون طرفی نریا. او یه تختش کمه. گیرش بیفتی حالا حالاها ولت نمیکنه.
راستش را بخواهی حتی یک باری افسر شکنجه بهم گفت که خودت را کوبیدی به پادگان الرشید. من ساده دل باورم نمیشد؛ فکر میکردم تضعیف روحیه است.
- تو آدم بیخودی هستی! دلت میخواهد با همه بجنگی. با همه دشمنی...
- من با کسی دعوا ندارم؛ با کسی هم مشکلی ندارم. اما همه به همهی کارهای من گیر میدهند؛ من نمیخواهم کسی توی کارهایم دخالت کند.
- همین دیگر! اینقدر جاسوسبازی در میآوری که همه بهت گیر میدهند.
- جاسوسبازی یعنی چه! چرا فضولی همهی اینها را نمیگویی. کم حتا دربارهی کارهای خودم هم نمیتوانم تصمیم بگیرم؟
- بالا بروی پایین بیایی آدم مشکلداری هستی. اصلا چرا بقیه این همه با هم دعوا ندارن؟
آقا به خدا ما که اینکاره نیستیم! راستش را بخواهید مینیمالنویسی خیلی راحتتر از مینیمالنویسیست. البته مدرسهای که ما درس میخواندیم میگفتند مینیمال به درد نمیخورد؛ به همین دلیل بسیار موجه هیچی به ما یاد همی ندادند. خب! در یکی از صفحههای همین اینترنت خودمان این -به قول خودم!- نینیمال را دیدم؛ رسما کپیکاری میکنیم؛ بیخیال حق معنوی و کپیرایت و این لوسبازیهای استکبار جهانی!
- میدونی خیلی وقتا که زنگ میزنم، فقط دوست دارم با تو حرف بزنم؟ اما تو معمولا نیستی.
- (در حالی که دستپاچه میشود) خب من مدرسهم. جایی نیستم که.
در راستای تشویش اذهان باید بگویم این دیالوگ را بین یک برادر بزرگسن و یک خواهر کوچکسن تصور کنید بیزحمت!
همه مون می دونیم که وقتی یک کارخانه یا شرکتی می خواهد محصول خودش رو در آگهی بازگانی به مردم معرفی کند، فقط خوبی های اون رو بیان می کند و رویش تاکید می کند به طوری که اکثر مردم هم بیشتر به اون نکات توجه کرده و بدی هایش رو کم تر می بینن و آن محصول را خریداری می کنند.
چرا ما این کار رو نکنیم؟
یه کاغذ بردارین و روش نکات خوبی رو که خودتون فکر می کنین دارین و یا از دیگران شنیدین رو توش بنویسین.
(مطمئن باشید که حتما سه تا هست، دنبال بیشتر از سه تا باشین)
بعد برای خودتون یک تبلیغات بازرگانی درست کنین.
همانطور که در بالا گفتم، اینطوری بهتر می تونیم روی نکات مثبتمون تمرکز کنیم و اونهارو تقویت کنیم.
همه مون می دونیم که وقتی یک کارخانه یا شرکتی می خواهد محصول خودش رو در آگهی بازگانی به مردم معرفی کند، فقط خوبی های اون رو بیان می کند و رویش تاکید می کند به طوری که اکثر مردم هم بیشتر به اون نکات توجه کرده و بدی هایش رو کم تر می بینن و آن محصول را خریداری می کنند.
چرا ما این کار رو نکنیم؟
یه کاغذ بردارین و روش نکات خوبی رو که خودتون فکر می کنین دارین و یا از دیگران شنیدین رو توش بنویسین.
(مطمئن باشید که حتما سه تا هست، دنبال بیشتر از سه تا باشین)
بعد برای خودتون یک تبلیغات بازرگانی درست کنین.
همانطور که در بالا گفتم، اینطوری بهتر می تونیم روی نکات مثبتمون تمرکز کنیم و اونهارو تقویت کنیم.
به نام خدا
خسته از روزمرگیها،روبه روی جعبه جادویی میشینم وکنترلش رو دست میگیرم.کانال یک، دو، سه... بحث پزشکی.
چه جالب اتفاقا چند وقتیه دنبال جواب این سئوالم میگردم، حواسم رو جمع میکنم تا به جواب برسم، دکتر واردیه، چقدر خوب توضیح میده و...
خانم مجری مرتب به ساعتش نگاه میکنه.
بحث به اصل مطلب نزدیک میشه.
خانم مجری: آقای دکتر ما که از صحبتهای شیرین شما سیر نمیشیم ولی چه کنیم که وقتمون رو به اتمامه لطفه در سی ثانیه خلاصه ش کنید.
ای بابا دکتر بیچاره حسابی دست و پاش رو گم کرده ، آخه مطلب به این مهمی رو چه جوری تو سی ثانیه میشه خلاصه کرد.خلاصه آقای دکتر سروته بحث و جمع کرد ولی متاسفانه اصل مطلب رو نتونست بگه که همون بخش درمان اون بیماری بود.
خانم مجری: ممنونیم که با ما همراه بودین، تا برنامه بعد...
گفتم حالا حتما برنامه خیلی مهمی میخوان پخش کنن که انقدر به تموم کردن بحث اصرار میکردن و بحث پزشکی رو ناقص گذاشتن...
دینگ دینگ دینگ
پیامهای بازرگانی(به مدت نه دقیقه و پنجاه و نه ثانیه)
- ترش و ملسه آلوچه های دیش دیش...
- اشی مشی محبوب همه، هرچی بخوری بازم کمه...
- سس هزار جزیره بهروز یه چیز دیگه ست...
و...
.............تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
یه دختر عمه ناز دارم به اسم
ستایش.
چی؟..خوب آره. همین اسم مستعار من. حالا مگه چیه؟!!
بچگی هاش خیلی ناز و قشنگ بود. دل همه رو می برد. یه روز بغل پدرش
بوده و داشتند
خیابونهای تهران رو گز می کردند ، چند تا آدم با دوربین می ریزن سرشون.
اصرار می کردند آقا اجازه بده دخترتون برای ما یه پیام بازرگانی اجرا کنه و فقط یه
کلمه رو چند بار تکرار کنه. پدرش هم قبول نکرده بود. وقتی اومده بود خونه ما ؛ دخترشو
بغل می کرد و هی قربون صدقه اش می رفت
و میگفت
بخاطر چهارصد و پنجاه هزار تومان پول ، ملت
دخترمو چشم بزنن.
راستی می دونید چرا گفتم بچگی هاش خیلی ناز بود ، چون از وقتی که وارد کلاس اول
شده-یعنی مهرماه امسال-همه دندوناش ریخته و حسابی از نازی دراومده!
پ.ن: فکر کن!!!!
به چی؟...خوب به اینکه با این پول می شد حداقل سه تا از قبض موبایل های من یا آقا حامد
آقا رو پرداخت کرد!
پ.ن: عمه ام میگفت همون جور که بغل پدرش بود یواشکی یه عکس ازش گرفته بودند ، نمی دونم چرا حداقل پول عکس رو نگرفته بود...؟!
پ.ن: این هم تقدیم به همه دوستان :
یا رفیق!
پیام بازرگانی حسابم کنید!!!
اومدم یوزر سوتک رو بزنم، چشمم خورد به یوزر سوتک تو این جا، هوس کردم یه سر بزنم!
به قول سایه خانوم جونم، به ادامه ی همکاران توجه کنید...
...........................................
نمی دونم روز کیه! نوبت هر کی هست، پوزش!