ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/10/14 4:2 صبح
دیروز حاج آقای مرادی می گفت: «وظیفه شرعی ما ایرانی ها و مسلمانان است که از خون تک تک کودکان فلسطین حمایت کنیم و به گفته رهبری به هر اندازه که در توان داریم از خیزش مردم غزه حمایت کنیم…. اما اگر من جای مسئولان هیئت های مذهبی باشم، یک پرچم سرخ «یاحسین» برای رزمندگان و رهبران فلسطینی ارسال می کنم!»
البته فلسطینیها هر چند خود را به فراموشی زدهاند اما حسین را خوب میشناسند. نیازی به ارسال پرچم هم برای آنها نیست. چشمشان را باز کنند پرچمهای سرخ حسینی را زیاد میبینند. لبنان بیخ گوششان است و مملو از پرچمهای سرخ.
اصلا پرچم فلسطین هم سرخ است. البته به شرطی که سیاهیهایش اجازهی خودنمایی را به سرخیاش بدهد!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/10/14 1:21 صبح
سلام
قرار نبود دو روز وبلاگ به روز نشه. تقصیر من بود. در واقع با توجه به اینکه در مراسم سالگرد مرحوم حسن نظری قرار بود به عنوان مجری باشم، کلا این چند روز اخیر رو درگیر بودم. هر چند من همیشه درگیرم!! به هر حال چون زودتر مجبور شدم دانشگاه رو ترک کنم یه سری پروژه و تحقیق و کنفرانس بود که در عرض دو روز همهاش رو انجام دادم و این شد که اینجا یه کم به هم ریخت برنامه اش. دیگه ببینید برای جمع آوری مطالب چه کشیدم! بازم معذرت و اینا.
موضوع این هفته: سبز، سفید ، سیاه، سرخ
برنامهی این هفته:
شنبه: حامد
یکشنبه: اسماعیل
دوشنبه: ضعیفه
سهشنبه: محبوبه بوجار
چهارشنبه: ریحانه
پنجشنبه: محمدهادی
جمعه: مهمان هفته
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/10/7 8:58 عصر
از عنوان پست مشخصه که یه نقد اصولی قراره بگیره! هر چی فکر کردم دیدم نقد به من زیاد هست ولی خب ادم خودش به خودش که نقد نمی کنه. یهو فردا به جای مدیر به ما میگن دیوونه! اگه کسی نقد به خودش بکنه و بعد برای این نقدها جوابی نداشته باشه واقعا از نظر رأسی مشکلات فراوانی داره. درسته که نقد به من زیاد وارده ولی خب یا براش جواب دارم و یا نقدیه که تا حالا نشنیدم و یا تا حدی که در توانم بوده اصلاح کردم.
به عنوان مثال نقد میشه که من بین نویسنده های وبلاگ تبعیض قائلم. به نظرم اینطور نیست. هر تیم ورزشی یک سری اعضای اصلی داره و یک سری اعضای ذخیره. یا حتی مثلا در شوراها یه سری اعضای اصلی هستند و یه سری علی البدل. این وبلاگ هم همینه. بعضی نویسندهها وقت و ارزش بیشتری برای دومین قائلند و در ضمن جز پیشکسوتهای وبلاگ هم هستند. مخاطبان هم با اونها بیشتر اخت هستند. طبیعیه که اعضای اصلی وبلاگ به حساب میآیند.
یا مثلا انتقاد میشه چرا کسانی که ضعیف هستند رو حذف نمی کنید. خب اینکار هم یک شجاعت احمدی نژادی میخواد. تازه احمدی نژاد هم کاری به کسی نداره،اونا خودشون همه استعفا میدن! اما خب ما به اون صورت قانونی نداریم که بخواهیم اگه کسی ازش تخطی کرد رو مثلا اخراج کنیم. مثلا اگه گفته بودیم سقف هر پست200 کلمه است. خب می تونستیم هر کسی سه بار از این قانون تخطی کرد رو باهاش برخورد کنیم. به نظرم باید قانون رو اول تحریر کنیم بعد.
بیش از این دیگه انتقاد نمیکنم. شما هر چقدر دوست داشتید و با هر ادبیاتی که صلاح میدونستید انتقاد کنید. حتما انتقادات شما برام مفید خواهد بود. از شخصیت من گرفته تا برخوردها و کامنت ها و موضوعات و خلاصه هر چی به ذهنتون می رسه.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/10/7 1:5 عصر
قراره وبلاگ رو بیرحمانه نقد کنم دیگه. پس بسمالله.
عرف نقد کردن اینه که علاوه بر انتقاد، محاسن و نقاط قوت وبلاگ هم درج بشه. البته خب من همچین قصدی ندارم و در عین ناجوانمردی میخوام فقط نقد کنم. گفتن محاسن این وبلاگ رو میذارم به عهدهی دیگران! ضمنا من به عنوان یک مخاطب نقد میکنم نه یک نویسنده یا مدیر وبلاگ.
نقد وبلاگ:
1- این وبلاگ فقط اسمش دومینه و در زمینهی کوتاه نویسی و مطالب ساندویچی هیچ برتری نسبت به وبلاگهای دیگه نداره. در واقع اگه بخواهیم یک نکتهی منحصر به فرد در این وبلاگ را به رخ مخاطب بکشیم شاید بتونیم به روز بودن را مطرح کنیم ولی هرگز نمیتونیم کوتاه نویسی را جز برتری های وبلاگ به حساب بیاریم.
2- با توجه به اینکه موضوع وبلاگ اول هر هفته اعلام میشه و وقت کافی برای تامل و تحقیق در آن زمینه وجود داره، اما کیفیت برخی مطالب اونقدر پائین و مبتدیانه است که مطالب بقیه نویسنده ها هم که در موردش زحمت کشیدند زیر سوال میره.
3- عدم احساس مسئولیت نویسندگان نسبت به وبلاگ از انتقادات شدید من هست. این وبلاگ به شدت مدیر محور شده و این باعث از بین رفتن خلاقیت و ایده پردازی های ناب شده. هر نویسنده با اینکه جزئی از وبلاگ هست فقط در قبال نوشتن هفتهای یک مطلب، احساس مسئولیت میکنه. حتی برخی از نویسندهها اینقدر برای مخاطب ارزش قائل نیستند که جواب کامنت ها را بدهند. پیشنهاد موضوع هفته، پیشنهاد برای ارتقا سطح کیفی وبلاگ، پیشنهاد اضافه کردن نویسنده جدید و بسیاری از موارد دیگه ای که در این وبلاگ شاهدش نیستیم.
4- به نظر میرسه نویسندگان این وبلاگ یک حلقهی کاذبی رو ایجاد کردند و حاضر نیستند کس دیگه ای وارد این حلقه بشه. کامنتها را که میخونی انگار وارد یک وبلاگ داخلی و درون سازمانی شدی. کسانی هم که کامنت میذارند یا مورد بی مهری اعضای وبلاگ قرار می گیرند و یا پاسخ جذب کننده ای بهشون داده نمی شه. هیچ کدوم از نویسنده های دومین حاضر نیستند وقتی یک وبلاگ نویس دیگه براشون نظر میذاره، اونا هم به وبلاگش بروند و به رسم ادب تشکری بکنند ازش.
5- تملق و چاپلوسی در این وبلاگ هم مثل اکثر وبلاگهای فارسی دیده میشه. هیچ کس حاضر نیست از یک نویسندهی دیگه به خاطر اینکه مطلبش ارزش خوندن رو هم حتی نداشته انتقاد بکنه. همه باید بهبه و چهچه از مطلبی بکنند که ابتداییترین اصول نویسندگی هم در اون رعایت نشده. و خدا نکنه اگه یکی زبونم لال، اشتباهی مرتکب بشه و انتقاد بکنه، ایشون جز مغضوبین درگاه الهی قرار می گیره و به هر نحوی که هست باید جوابی هر چند غیر منطقی بهش داده بشه. به هر حال زشته یک نویسنده جلوی بقیه نویسنده ها کم بیاره.
6- کمبود مطالعه در نویسندههای این وبلاگ هم دیده میشه. بیشتر از اینکه قرار باشه بخوانند، دوست دارند بنویسند.
7- در دومین هم مثل بسیاری از وبلاگهای پارسی بلاگ، خط قرمزهای کاذب دیده میشه. استقلال فکری و اعتقادی کمتر در بین نویسنده ها دیده می شه. ترس از اینکه مبادا ممکنه نصف بیشتر وبلاگ با من مخالف باشند باعث شده که بسیاری از حرفامون ناگفته بمونه. نمونهاش را میشه در مطالب سیاسی و یا حتی همون موضوع آفتابه دید. موضوعی که با اینکه قریب به یقین نویسندهها مطالب جالبی داشتند اما به خاطر یک خط قرمز کاذب و یا ترس از بقیه نویسنده ها حاضر به نگارش مطلبی در این زمینه نشدند. موضوعی که به لطف کم لطفی دوستان در همون هفته اول جز ده نتیجه جستجو در گوگل و بالاتر از بسیاری از مطالب موهن و ضد اسلامی شد.
8- گاهی اوقات با خواندن کامنت های برخی مطالب، یک حس خاله زنک بازی در بین کامنت ها دیده میشه
9- من معتقدم که نظراتی که برای نوشته با گرایش نقد و بررسی و تمجید و حالا هر چی! بیشتر باشه، یک تشویق و ارزش قائل شدن برای نویسنده است. نویسنده با خوندن نظرات به وجد میاد و وقتی می بینه نوشته اش نقد شده، حس میکنه یک ذرهبین روی نوشته اش قرار داره و طبیعیه که از این به بعد سعی میکنه مطالبش رو دقیق و حرفه ای تر بنویسه. برخی نویسنده ها توجیه می کنند که خب برای برخی مطالب نظری نداریم. البته این توجیه خود من هم هست. اما وقتی می بینم فلان نویسنده برای عطسه یک شخص در فرندفید نزدیک به سی تا نظر داده و از زوایای مختلف عطسه فرد مذکور رو مورد تحلیل و بررسی قرار میده، ناراحت می شم که چطور حاضر نیست یک نظر کوتاه در مورد مطلبی که بسیار براش زحمت کشیده شده بده. البته شاید توجیه این کار هم این باشه که آنجا معشوق من نظراتم را می خواند و اینجا از این خبرا نیست. به پیر به پیغمبر به جد خانمم، معشوقینتون هم اینجا رو مورد عنایت و ارزیابی قرار میدن. شما نگران نباشید.
یه کم هم نقد فنی بکنم:
1- بزرگ و کوچیک بودن فونت مطالب باعث شده دومین شباهت خاصی به پنجشنبه بازار پیدا کنه. در جریان هستید که معمولا استاندارد وبلاگ نویسی فونت تاهما و سایز 2 می باشد.
2- این قالب با بک گراند آبیش باعث عدم جذابیت وبلاگ شده. بهتره یک قالب دیگه به جای این قالب جایگزین بشه.
3- یه تصویری چیزی برای جذاب تر شدن مطالب هم استفاده بشه خوبه.
4- آهنگای وبلاگ خیلی خوبه و باعث میشه افسردگی خوانندگان چند برابر بشه.
5- آرشیو مطالب طوری در وبلاگ قرار گرفته که این همه موضوع و مطالب جالب هیچ وقت باعث نمی شه که یک مخاطب رو جذب کنه. اون پائین مائینا و تازه ارشیو تاریخی. ایشششش.
فعلا خسته شدم. نقد مدیر و اینا باشه برای بعد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/10/7 12:40 صبح
دو سالی از شروع به کار این وبلاگ میگذره. از همین جملهی اولم مشخصه که میخوام برم تو خط روضه خوانی. به قول بر و بچ با هر سختی و کمی و کاستی و مشکلات و خلاصه از این کلمات اشک آلودی که بود این وبلاگ رو هر روز، به روز کردیم و اینا. هیچ وقت این بابای ما ننشست روضه خواندن رو یاد ما بده که ملت لااقل وقتی به روضه هام گوش می دن نخندند.
کاری به این حرفا ندارم. گریههاتون هم باشه پیشکشتون. دو سال از عمر وبلاگ میگذره و در این مدت شاید بیش از چهل نفر از نویسنده های خیلی خوب قلمشون در اینجا ثبت شده.
الان وقت نقده. نقد بیرحمانه. وبلاگ رو بکشید به فحش!! میخوام توی این هفته وبلاگ رو له و لورده کنید. از کوچکترین و ریزترین نکتهای که شما بهش نقد دارید، هم نگذرید. شما جزئی از وبلاگ هستید و حق دارید انتقاد کنید. از این انتقاد آبکی ها هم نکنید. اصولی و شدید و بیرحمانه و قدرتمند. تا جایی که میتونید برای انتقاداتتون راهکار هم ارائه بدید. قراره ظرف این یکی دو هفته قانون اساسی دومین هم نوشته بشه. انتقادات شدیدتون رو از منم دریغ نکنید. به خدا، به پیر به پیغمبر، به جد خانمم از انتقاداتی که از من میکنید واقعا خوشحال میشم و سعی میکنم به کار ببندم.
چند تا تبصره:
1- پستهای این هفته دومینی نبود هم نبود. انتقاده دیگه. بردارید طومار (تومار) بنویسید اصلا. نه که حالا هفتههای قبل همه دو دقیقهای بود پستهاتون!!
2- از خوانندهها، مهمونا، ملت شهیدپرور، مردم انقلابی، مرحومین و مغفورین و خلاصه هر کسی که این وبلاگ رو میخونه خواهش می کنم حقیر و وبلاگ دومین رو مورد عنایات خاص خودش قرار بده. حتی اگه با اسم مستعار هم میخواد بنویسه مشکلی نیست. یه ادرس ایمیل بده تا من براش یوزر نیم و پسورد رو بفرستم. حتی اگه از بچههای نویسنده هم دوست ندارند با اسم خودشون بنویسند میتونند بگن که یوزر پسورد رو براشون به یه ایمیل مستعار بفرستم. اینم که ایمیل من: hamed5402@gmail.com
3- دوست دارم همه بنویسند در این مورد. اولیش هم خودم. پس موضوع رو برای دو هفته تمدید میکنم که به همه برسه.
برنامه این هفته: شنبه: خودم. یکشنبه: سوتک. دوشنبه: رائد. سه شنبه: سایه. چهارشنبه: محمدهادی. پنج شنبه: مهمان هفته. جمعه: مهمان هفته. بقیه دوستان هم هفتهی دیگه!
این برنامه ریزی من بود البته. این هفته در اختیار خودتونه. میتونید با هماهنگی هم جابهجا کنید. اگه می بینید اذیت میشید اصلا ننویسید ولی قبلش بهم خبر بدید. اگه حس می کنید حرف زیاد دارید چند تا پست بنویسید. نمیدونم! خلاصه خونهی خودتونه. راحت حرفاتون رو بزنید.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/9/29 2:21 عصر
موضوع این هفته:
حاجی
برنامه: شنبه: سوتک. یکشنبه: مهمان هفته. دوشنبه: سلما. سه شنبه: سایه. چهارشنبه: ضعیفه. پنجشنبه: کوثر. جمعه: زینب.
افاضات:
این هفته وبلاگ خانمانه است کلاً. هفتهی بعد آقایان جبران کنند.
اگر کسی تمایل به نوشتن در این موضوع یا کلا نوشتن در این وبلاگ رو نداره هم اعلام کنه!
حرف های زیادی در مورد موضوع هفته ای که گذشت داشتم. اما خب انگار قسمت نیست بازگو بشه. فعلا در دل نگه می دارم تا اگر وقتی احساس کردم که به درد می خوره برای بقیه بگم. ولی خب در همین حد می گم که اگه فردا روز قیامت جلوم رو بگیرن و بگن چه کردی، شاید تنها کار درست و حسابی که کرده باشم موضوع آفتابه و نوشتن در این مورد باشه که می تونم ازش دفاع بکنم و حسابی از خدا پوئن مثبت دریافت کنم. چه جمله بندی مضحکی داشت این پاراگراف!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/9/28 11:21 عصر
دانشجو بودم. خیر سرم کوچکترین دانشجو. از لحاظ سن و عقل و هیکل و قد و همه چیز. بچههای خوابگاه خیلی بهم زور میگفتن. یه بار تازه از کلاس برگشته بودم و خواب بودم که بیدارم کردن برو آب بیار. باید سه طبقه میرفتم پائین و از انتهای حیاط براشون آب میآوردم. گفتم به من چه خودتون برید. سه ثانیه نگذشته بود که ترجیح دادم بقیه خواب رو در بیرون از اتاق انجام بدم. البته در واقع اونا با پرت کردن من به بیرون از اتاق این ترجیح رو دادن. پارچ هم بر سر مبارک فرود آمد.
پارچ رو برداشتم و برای اینکه دق دلیم رو خالی کنم رفتم تو دستشویی و از آب آفتابه ریختم تو پارچ. باید بیشتر معطل میکردم تا شک نکنند. همینطور که آب از آفتابه به داخل پارچ ریخته میشد دست و پاهام رو هم باهاش شستم. یه کم آروم تر شده بودم. یکی دو بار آب را از آفتابه به پارچ جا به جا کردم تا هم وقت تلف بشه هم خواص کامل آب از ته آفتابه جدا بشه. کم کم رفتم طرف اتاق. پارچ رو دادم به بچهها و گرفتم خوابیدم. نفری یکی دو تا لیوان آب خوردند. هشت نفر توی یه اتاق!!
کمکم داشتیم برای خواب آماده میشدیم که یکی از بچههای اصفهانی اتاق بغل اومد تو اتاق و جزوه میخواست. تا داشتم جزوه براش پیدا میکردم گفت:
+حامدی! قضیهی این ریختن آب از تو آفتابه به پارچ و از پارچ به آفتابه چی بود؟ آزمایشی چیزی باید انجام میدادیم؟
گفتم آهان هفته پیش رو میگی؟ نه همینجوری میخواستم ببینم یه آفتابه چهقدر گنجایش داره.
+خل شدی؟ هفتهی پیش چیه بابا. همین الان. یادت رفته؟
بیا سعید جان اینم جزوه. برو دیگه بچهها میخوان بخوابند.
کار از کار گذشته بود. قضیه لو رفته بود. هیچ وقت یادم نمیرود. مرا خواباندند و دست و پایم را محکم گرفتند. یکی از بچهها رفت آفتابهی مذکور را آورد. اولش مقاومت کردم و آب نخوردم. ولی هم لباسهایم خیس شد و هم کتک مفصلی خوردم. این بود که من هم مُردم!!
افاضات التهیه:
ببخشید طولانی شد. این قضیه برای سال 81 هست.
دیگه از اون به بعد کسی جرات اینکه به من بگه برو آب بیار رو نداشت.
فردای اون شب، این قضیه دهن به دهن پیچید و باعث شکستهشدن ابهت چند تا از بچههای گنده لاتی که تو اتاق ما بودن شده بود. بندههای خدا تا میومدن یه جا برای کسی خط و نشون بکشند بهشون میگفتن میدیم فلانی برات آب بیاره. البته خب همین تحریکها هم باعث شد تا یک هفته بعد از اون قضیه من هر شب بدنسازی مفصلی روم انجام بشه.
وقتی موضوع آفتابه رو گذاشتم اصلا یاد این قضیه نبودم تا امشب.
تا اونجایی که یادمه این قضیه رو یه بار دیگه توی اینترنت نوشته بودم ولی هر چی گشتم و فکر کردم یادم نیومد کجا بوده!
کلمات کلیدی :
آفتابه
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/9/28 10:21 عصر
در فوتبال ایران دو تیم قدیمی و پرطرفدار وجود دارند که به عبارتی شاید بشه پرطرفدارترین تیمهای آسیا هم اونا را به حساب آورد. استقلال و پرسپولیس. کسانی که با کلکلهای طرفداران این دو تیم آشنا باشند میدونند که پرسپولیسیها نماد تیم استقلال را آفتابه و استقلالیها هم نماد تیم پرسپولیس رو لُنگ میدونند. یه سری شعائر ورزشی! هم همچون «شما را چه به بازی/// برید آفتابه سازی» برای تیم استقلال و «امیر قلعه نوعیه/// سرور هر چی لنگیه» برای پرسپولیسیها در ورزشگاه قرائت میشه. به شخصه در این چند باری که قسمتم شده و برای دیدن بازی فوتبال به ورزشگاه آزادی رفتم، از شنیدن این شعائر و این همه فرهنگ بالای تماشاگران به خودم بالیدم. آهان در مورد تاریخچهی این نمادها هم چیز خاصی در کتب تاریخی موجود نیست. اما خب لُنگ که خب از رنگش مشخصه که برای عزیزان پرسپولیسی تهیه شده و احتمالا پرسپولیسیها رنگ لباسشون رو از این شی گرانبها الگو گرفتند و آفتابه هم شاید به علت سوراخهای فراوانش به نماد استقلال تبدیل شده!
کلمات کلیدی :
آفتابه
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/9/26 11:16 عصر
آفتابه برای اولین بار توسط ما ایرانیها در دوره هخامنشی اختراع شد. وقتی اسکندر مقدونی برای اولین بار به ایران آمد از دیدن آفتابه متحیر شد و دستور داد تعدادی از این آفتابهها رو به مقدونیه ببرن و ازش مشابهسازی کنن.
اما بدبختانه یا خوشبختانه اسکندر فوت کرد و دنیای غرب برای همیشه از نعمت آفتابه محروم شد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/9/25 1:6 عصر
آفتابه رو پر آب کردم و راه افتادم. شده بود کار هر شبم. یه آفتابه رو پر آب کنم و سیصد چهارصد متری از سنگرها دور بشم و دیداری با صدام داشته باشم! هم فال بود هم تماشا. جاتون سبز!!!
دویست متری از سنگر دور شده بودم و داشتم برای خودم زمزمه میکردم که چشمم افتاد به دو تا سربار گردن کلفت عراقی که پشتشون به من بود و داشتند عربی بلغور می کردن با هم.
سریع دراز کشیدم تا من رو نبینند. ای خدا اینا دیگه اینجا چی کار میکنند. من با صدام ملاقات داشتم نه با نوچههاش. کاش لااقل اسلحهام را آورده بودم. شکی نبود که یا شهیدم یا اسیر. اگه بلند میشدم که تیکه تیکهام میکردن. پس عاقلانه بود برم عرض ادب بکنم و بگم انا اسیر!
تو همین حال و هوا بودم که فکری به ذهنم رسید. سینه خیز وآفتابه به دست بهشون نزدیک شدم. یک متریشون که رسیدم ایستادم و با ترس و لرز لولهی آفتابه رو گذاشتم پشت کمرش و شروع کردم به عربی صحبت کردن: « انت سلاحٌ بالعرض. ان الله مع الصابرین» ترجمه: تو اسلحهات رو بذار روی زمین. خط بعدیش هم از قران حفظ کرده بودم و دقیق نمیدونستم معنیش چیه. بعد به قرآن مراجعه کردم و دیدم یعنی خدا با صابرین است.
اسلحه اونی که جلوم بود رو قاپیدم و اون یکی هم اسلحهاش رو انداخته بود روی زمین. خندهای کردم و به عربی گفتم: «انتین طواف» انتین که یعنی شما دو نفر. طواف هم که یعنی بچرخید. یعنی شما دو نفر بچرخید ببینید چه کلاهی سرتون رفته.
خلاصه به همین راحتی و با یه آفتابه دو تا اسیر گندالو گرفتم و بردم سنگر. خدا را شکر که به عربی مسلط بودم وگرنه حتما آبرو ریزی میشد.
منبع: همون بشکهای که آفتابه رو پر آب کردم منبع بود دیگه. منبع آب!
کلمات کلیدی :
آفتابه