سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می دوید تا شیطان را از خود دور کند

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/11 3:37 عصر

 

در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس » که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود:

« دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. »

من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت:

ـ  چند شب پیش، بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدانِ چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل « باکستر » فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمی گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد، و پرسید: « در این وقت شب برای چه می دوی ؟ » گفتم: «خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. » گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: « مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بِدَویم و یا دوش آب سرد بگیریم. »

آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند؛ زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.




کلمات کلیدی :

فرمانده آبدارچی

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/11 3:36 عصر

 
آن چه برای همگان عجیب بود، نوع وضعیت ظاهری ایشان بود. فردی با لباس ساده و اکثرا بسیجی با سری تراشیده، بی آلایش که در اکثر اوقات او را با یک بسیجی ساده اشتباه می گرفتند. روزی درحالی که فرمانده پایگاه بود، با سینی چای از بسیجیان پذیرایی می کرد و کسی هم او را نمی شناخت. چهره ای که برای عراقی ها به عنوان یک افسر شجاع و نترس شناخته شده بود و آنها از نام او نیز می ترسیدند، سینی چای را جلوی بسیجیان می گرفت که ناگهان یکی از بسیجی ها که گویا خسته هم بود به حالت پرخاش به ایشان می گوید:
- این چه چایی هست که آوردی ... این که سرده ما داریم می رویم برای شما بجنگیم.
در این هنگام بابایی با لبخندی که بر لب داشت می گوید:
- چشم برادر ... همین الان براتون عوضش می کنم.
بعد از خروج بابایی، فرمانده بسیجی ها با عصبانیت رو به بسیجی جوان می کند و می گوید:
- هیچ می دانی اون کسی که سرش داد زدی چه کسی بود؟ او سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه است تو باید برای این کار جریمه بشی.
در این هنگام بابایی وارد می شود و درحالی که سر خود را پایین انداخته بود، سینی را جلوی بسیجی می گیرد و می گوید بفرمائید برادر.
بسیجی که از کرده خود بسیار پشیمان بود، شروع به معذرت خواهی می کند که بابایی می گوید احتیاجی نیست ما همه برای خدمت آمدیم.



کلمات کلیدی :

او برای ما عملگی می کرد

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/11 3:27 عصر

 

در مراسم چهلم شهید بایایی، در میان سوگوارن مردی میانسال با کلاه نمدی به شدت گریه می کرد. یکی از دوستان شهید بابایی به او نزدیک می شود و می گوید:
- پدر جان این شهید با شما نسبتی داشته؟
و مرد جواب می دهد:
- او همه زندگی ما بود. ما هرچه داریم از اوست.
مرد ادامه می دهد:
- من اهل ده زیار هستم. اهالی روستای ما قبل ازاین که شهید بابایی به آن جا بیاید، در تنگنا بودند. ما نمی دانستیم او کیست. لباس بسیجی بر تن داشت برای ما حمام ساخت، مدرسه ساخت، غسالخانه ساخت و هرکس که گرفتاری داشت پیش او می رفت. او یاور بیچاره ها بود. هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند اوس عباس آمد. چند وقتی پیدایش نشد. گویا رفته بود تهران. روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم او دوست من بود ولی کسی حرف مرا باور نمی کرد. به بچه های نیروی هوایی هم گفتم جواب دادند: پدر جان می دانی او کیست او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی است. گفتم: ولی او برای ما عملگی می کرد.

 



کلمات کلیدی :

حکایت هایی کوتاه از رادمردی بزرگ

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/11 12:9 عصر

ارادت فوق العاده عجیبی به این عباس بابایی دارم. اصلا پنج شش سال پیش که کتاب پرواز تا بی‌نهایت رو خوندم یه احساس نزدیکی عجیبی باهاش کردم. تعارف که نداریم. به جز شهید صیاد و شهید بابایی از هیچ کدوم از شهدای دیگه ارتش هم خوشم نمیاد. ولی خب دیگه ببینید این عباس بابایی کی بوده که همه شهدای انقلاب و بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و شهدای لبنان رو گذاشته تو جیبش و سه بار هم تکونده که من اینقدر باهاش حال می‌کنم.


خلاصه اینکه مرد فوق العاده عجیبی بوده. اگه این کتاب یا هر کتاب دیگه ای که در مورد این شهید هست را نخونید، نصف عمرتون در فناست.



کلمات کلیدی :

کتاب تاثیر گذار

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/8 11:12 عصر

موضوع این هفته: معرفی کتاب تاثیر گذار
در توضیح باید بگم که دوستان بزرگوار که قرار بر نوشتنشان در این هفته می باشد، بخشی از یک کتاب یا معرفی یکی از بهترین کتاب هایی را که تا حالا خوانده اند را انجام میدهند. در کنار اینها برای معرفی بهتر کتاب حتی میتوانند از مشخصات کتاب و نام ناشر و نویسنده و حتی قیمت و  به همراه مشخصات چاپی اون کتاب که در چه قطعی چاپ شده و تیراژ و اگر خارجی بوده، نام بهترین مترجم  و چند نوبت تکرا چاپ و .... را هم نام ببرند.

دوستانی که قبول زحمت میکنند:
شنبه: رائد      یکشنبه : فاطیما   دوشنبه: حامد     سه شنبه: سایه     چهارشنبه: اسماعیل   پنجشنبه : سلما     جمعه: ضعیفه

ممنون و یا علی.




کلمات کلیدی :

پدرم آخوند است

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/7 2:21 صبح

پدرم آخوند است. بعضی وقت‏ها که بیرون می‏رویم و بعضی‏ها به او تیکه می‏اندازند، ناخودآگاه گوشی‏م زنگ می‏خورد و مجبورم با صدای بلند صحبت کنم! تحمل دیدن سر پائین و لبخندش را ندارم.

***

برادرم آخوند است. وقتی می‏خواست برود درس آخوندی بخواند، پدرم گفت راضی نیستم. اما او رفت. بعدها پدر لو داد که می‏خواستم با این حرفم چشمانت را باز کنی و جوری نباشد که به خاطر اینکه من آخوند شدم تو هم درس آخوندی بخوانی. حالا می‌فهمم چرا گفت راضی نیستم.

***

پسرعمه‏ام آخوند است. استاد دانشگاه است. استاد من است. دانشجویان در کلاس همه او را استاد و حاج‏آقا صدا می‏زنند. اما بعد از کلاس فحشی نیست که به او ندهند. کسی نمی‏داند پسرعمه‏ی من است. بیچاره عمه‏ام!!! گاهی من هم جوگیر می‏شوم و هم‏کلاسی‏هایم را همراهی می‏کنم!

***

برادرم به خواستگاری رفت. همه فامیل به جز همسر آینده‏اش! با این ازدواج مخالف بودند. چون آخوند بود!

***

راهنمایی بودم. پدرم با موتورش مرا به مدرسه می‏رساند. بچه‏ها به من می‏گفتن «طوله شیخ». از آن به بعد همیشه آن مسافت طولانی را پیاده می‏رفتم.

***

پدرم آخوند است. قبل از اینکه آخوند شود مسئولیت‌های زیادی داشت. مسئول بنیادشهید، بخش‌دار، مسئول جهاد سازندگی، سپاه و ... . ولی حالا فقط آخوند است. هرچند معاونان او معاون وزیر شده‌اند!

***

یکی‌ دوبار  پدرم مسافرت بود و من مجبور بودم شهریه‌ی او را دریافت کنم. مدرسه‌ی فیضیه. صف‌های شصت هفتاد نفری از طلاب. ساعت‌ها معطل در صف. نوبتم که می‌شود اول کارت را می‌بیند. می‌گوید این که تو نیستی.
- پدرم است. مسافرت رفته بود. من را فرستاد.
با تندخویی می‌گوید: نه پسر! نمی‌شود. برو بگو خودش بیاید.

شناسنامه‌ام را به همراه دارم. نشانش می‌دهم و می‌گویم: به خدا من پسرش هستم. یکی از طلاب که مرا می‌شناسد جلو می‌آید و حرفم را تضمین می‌کند.

چند عدد دفتر را باز می‌کند ، اسم پدر را پیدا می‌کند و تیک می‌زند. چندین بار آن چهار هزار تومانی را که قرار است به من‌ بدهد را می‌شمارد و در نهایت راضی می‌شود که از آن دل بکند. خوب راهکار درآوردن اشک را بلد است! البته نه اشک سختی کار. اشک دیدن مظلومیت‌های یک آخوند.

 

تا اینجای نوشته‌ام بدون هیچ واهمه‏ای، حرف دلم را گفتم. حال هم آخرین جمله‌ام را بدون هیچ تکلف و دو رویی می‌گویم:
پدرم آخوند است و من به پدرم افتخار می‌کنم.




کلمات کلیدی :

آخوند

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/9/1 11:51 عصر

سلام

موضوع این هفته: آخوند

دوستانی که لطف می کنند و قبول زحمت می کنند:

شنبه: سوتک. یکشنبه رائد. دوشنبه: کوثر. سه شنبه: سایه. چهارشنبه: اقای فضل. پنج شنبه:خودم. جمعه: هاف‏مین.

فکر کنم برای اولین باره که تعداد اقایون دومین در هفته بیشتر از خانماست. هاف‏مین لو رفت!




کلمات کلیدی :

مصاحبه

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/24 11:26 عصر

باز هم هفته ای جدید و موضوعی دیگر. قبلا لازم هست که حضور نویسندگان جدید، هاف مین، سلما و  ضعیفه  را به جمع نویسندگان دومین خیر مقدم و تبریک بگویم. انشاءالله که از قلم توانای هرکدام از این ها نهایت استفاده را ببریم.
به خانم کوثر هم که به تازگی از عتبات برگشته اند،  زیارت قبول گفته و امیدواریم که ما را از دعای خیر خودشان فراموش نکرده باشند.
خب...موضوع این هفته  ...مصاحبه ... هست. به این شکل که هر کسی یک نفر را برای مصاحبه انتخاب میکند و از او در حد دو مین مصاحبه می گیرد. با هر موضوعیتی که مد نظرشان بوده و هر فردی که  دلشان خواست. فرد مصاحبه شونده میتواند یکی از نویسنده های دو مین باشد، می تواند یک فرد وبلاگی باشد، می تواند یکی از اعضای خانواده تان و یا حتی بقال سر کوچه باشد. بروید ببینم چه می کنید. برای توجیه مطلب بد هم نیست به این چند لینک دقت نمایید.
مهندس موبایل   http://2min.parsiblog.com/-287328.htm  
 شنبه: سوتک
یکشنبه: رائد
دوشنبه: اسماعیل
سه شنبه: سایه
چهارشنبه: هاف مین
پنجشنبه: سلما
جمعه: فاطیما

یا علی.




کلمات کلیدی :

خودمان را گول می‏زنیم. هووووووووووووووووووووووورا

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/24 1:14 عصر

 

پریروز:
تحلیل و بررسی سکس در رسانه‏های جمعی

دیروز:

مشترک گرامی

دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد

 

امروز:
فیلتر شکن. صکص. ثکث. س.ک.س. س... .

فردا:
حالا تا فردا خدا بزرگه. به قول باباطاهر: چون فردا شود فکر فردا کنم حافظا!

خودمان را گول می‏زنیم. هووووووووووووووووووووووورا




کلمات کلیدی :

مسائل جنسی در قرآن

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 87/8/19 2:47 صبح


می‌شه گفت رسانه‌، ابزاریه که اطلاعات، عقاید و افکار را منتقل می‌کنه. ضمن اینکه معمولا در هر خونه‌ای هم پیدا می‌شه. مثل رادیو، تلویزیون، اینترنت، روزنامه و ... . تا حالا جایی ندیدم که قرآن هم به عنوان یک رسانه مطرح بشه. به نظر من که قران خصوصیات یک رسانه رو داره. پس بیاییم کمی در مورد مسائل جنسی در قرآن صحبت کنیم.

چند نکته‌ی جالب در مورد پرداختن مسائل جنسی در قران به چشم می‌خوره:
1- در رابطه با ریزترین مسائل جنسی هم بدون اینکه پرده‌دری شده باشه و حریم ها بشکنه، در قران آیاتی داریم. موضوعاتی چون:
« دوست‌دختر، دوست‌پسر، همسر شایسته یا زیبای ناشایست، هم‌جنس‌بازی، عشق، آراستن و تربیت جنسی، اتاق‌خواب، نافرمانی جنسی مرد یا زن، ازدواج با بیوه‌گان، شریک جنسی پاک، شهوت‌رانی، رابطه‌ی ممنوع، حریم‌های مکانی، زمان و موضع هم‌بستر شدن، بهداشت  جنسی»
2- انسان با خوندن آیات در این زمینه، با اینکه اطلاعات مفیدی رو کسب می کنه اما کوچکترین احساس تحریک حس جنسی و انحراف بهش دست نمی‌ده.

به عنوان مثال خدا در آیه‌ی 58 سوره‌ی نور می‌فرماید: «زنان و مردان می بایست در شبانه روز سه وعده را خلوت کنند و در این سه زمان حتی فرزندان نیز نباید در خلوت گاه ایشان وارد شوند»

یا در آیه‌ی 21 سوره مبارکه «روم»  می‌فرماید: «وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ؛ و از نشانه‏هاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد.» که کمی دقت در این آیه نشون میده داشتن آرامش روحی و روانی رابطه‌ی مستقیم با بهداشت جنسی داره.

«وَراوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ و َقَالَتْ هَیتَ لَک» و آن [بانو] که وى در خانه‌اش بود، خواست از او کام گیرد، و درها را [پیاپى] چفت کرد و گفت: بیا که از آنِ توام!» یا در این مورد که یک داستان سکسی مطرح می‌شه هرچند به هیچ وجه از کلمات رکیک استفاده نشده و کوچکترین انحرافی ایجاد نمی‌کنه.

افاضات التهیه:
1- در این زمینه حرف زیاده ولی حیف که قول دادیم منبرهامون دو دقیقه‌ای باشه. اگه عمری بود در نوبت بعدی که در این هفته دارم بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت.
2- هر چند ما دودقیقه بیشتر نیستیم اما پیشنهاد می‌کنم  متن سخنرانی فوق‌العاده‌ی حاج‌اقای قرائتی در مبحث اصول رابطه‌ی جنسی رو از دست ندید. اینجا





کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >