ارسالکننده : سایه ساروی در : 87/8/28 1:18 صبح
با ذوق زده گی مفرط از در شهر کتاب اومدم بیرون و در حالی که تموم هوش و حواسم به کتاب تو دستم بود و منتظر ماشین بودم.....خاله، خاله ، میشه یکی از این جوراب ها بخری؟ تو رو خدا. سه تاش میشه هزار تومن. بدون توجه به وجودش گفتم : نه مرسی نیاز ندارم....خانوم، تو رو خدا. خب سه تاش پونصد. فقط یکی .... نمیدونم چه مدت بود که التماسم می کرد و منم حواسم نبود. یهو انگار طوفانی ناگهانی از التماس ها، تو دلم شروع شد و فکری به ذهنم خطور کرد.. . باشه ، همه اش رو میخرم به شرطی که به سئوالام جواب بدی... مرسی خاله. بازم هست ها اگه خواستی... دست به نقدتر از همه ریکوردر موبایله. روشن میکنم و .....
سایه : اسمت چیه آقا کوچولو؟
تو : آقا کوچولو نیستم که. برا خونه پول در میارم.
سایه : آفرین گل پسر. چند تا خواهر و برادرید؟
تو : ما خیلی هستیم. سمیرا و لیلا و فرهاد و محسن و زینب و داریوش و رضا و نفیسه و ( تموم حواسش به گوشی موبایله)
سایه : چه همه خواهر و برادر! همه تون میایید برا کار؟ کی میاره شماها رو؟
تو : نه. من و زینب و نفیسه و رضا آبجی ، داداشای هم هستیم. آقا جلال مارو میاره اینجا
سایه : پس بقیه که گفتی کی هستند؟ آقا جلال باباتونه؟ پولارو می بری میدی به مامانت؟
تو : بقیه همه همسایه هامون تو *گبری هستن. همه با هم میاییم اینجا. آقا جلال اوستامونه. پولامون رو باید شبا بدیم به آقا جلال(خاله راستی آقا جلالم از اینا داره.. بازم اشاره به گوشی کرد).
سایه : بقیه کوشن؟ (معمولا اکثرا اینارو دسته جمعی میدیدم).
تو : میدونی خاله اینجا رو تازه کشف کردم. الان پیداشون میشه. من که خیالم راحته. تو مهربونی و گفتی همه اش رو از من میخری.
سایه : همه پولا رو میدین به آقا جلال که. تو گفتی پول میبری خونه ؟
تو : خب آره پولارو میدیم به آقا جلال. اون شبا به مامانمون پول میده. اول از ما میگیره و بعد میده به مامانمون.
سایه : همه پولارو میدین به آقا جلال؟ اگه ندین چی میشه؟
تو : نعع خانوم. یه بار فرهاد یه کم تو آستینش قایم کرد. شب جلو همه مون فلکش کرد.
سایه : چند سالته؟ مدرسه میری؟
تو : من هشت سالمه. مدرسه نه بابا. خب وقت نمیشه برا این کارا. آقا جلال میگه. راستش خب دلمون که میخواد بیریم خانوم. اما نیمیشه که. (ناخود آگاه لهجه لاتی به خودش گرفت).
سایه : دخترا هم جوراب می فروشن؟
تو : نه. اونا سر چهارراه گل میفروشند. آخه خوب میشه سر ماشینایی که آقاها با خانوم خوشکلا که لباسای خوشگل دارن ، توش هستند پول در آورد. و اونا هم جلو زناشون خیط میشن خب اگه نخرن!!
سایه : غذا چی میخورین؟
تو : خب ظهرا که یه چیزی میخوریم. نون و پنیری چیزی باید با خودمون بیاریم. اما بعضیا هم دلشون برامون میسوزه و بهمون یه وقت غذا میدن. البته به دخترا گفتن از ماشینا هیچی خوردنی نگیرن. از وقتی سر محبوبه اون بلا اومد ، گفتن از ماشینا چیزی نگیرن! محبوبه یه چند روز گم شد... الان همه اش تو خونشونه و با کسی هم حرف نمیزنه.
سایه : (دلم رو کسی چنگ زد ... نخواستم این مقوله رو ادامه بدم). خب نگفتی شام چی میخورین؟
تو : نون و ماست و یه وقتا گوجه بادمجون . اما بیشترش کَل جوش میخوریم. راستی خاله یه موقعم مثه ثروتمندا !! میشیم و مرغ و پلو هم میخوریم. خاله تو کَل جوش دوست داری؟
سایه : (اینکه گاهی منو خانوم صدا میزد و بعضی وقتا هم خاله، دلم رو ضعف میبرد. نمیدونستم کَل جوش چیه؟ نمیخواستم دلش رو بلرزونم) . آره عزیزم. خوشمزست. چطور مگه؟
تو : آخه نفیسه میگه اگه من مامان بشم، هیچوقت به بچه هام کل جوش نمیدم بخورن. اما من میگم که خب اونم غذاست دیگه.
سایه : تو درست میگی گل نازم. ببینم عزیز دلم، مهمونی هم میرید؟
تو : هه !! عزیز دلم !! ( با تمسخر منتهی در حالی که قرمز شده بود این رو گفت) بله خانوم مهمونی هم میریم. گاهی وقتا ما میریم سر چهارراه گل میفروشیم و اونا هم میان اینجا. اگر هم بچه های خوبی باشیم گروهمون رو خودمون تعیین میکنیم.
سایه : ( احساس میکردم بغضی که راه نفسم رو بند آورده کم کم داره راه باز میکنه). خب بگو ببینم دوست نداری بری مدرسه؟ بقیه ی بچه ها چی؟ مامان اجازه نمیده برید یا آقا جلال؟
تو : خاله انگاری مارو گرفتی ها؟ چند بار میپرسی؟ ما وقت این کارا رو نداریم. البته یه کم رفتیم. دخترا بیشتر از ما رفتن. نفیسه میگه که بالاخره یه روز میره مدرسه. اون عاشق خانوم معلمش بود. همون که بهش میگفت خانوم خوشگله.
سایه : چه آرزویی داری؟
تو : رضا آرزو داره که یه روز از صبح تا شب بخوابه. خب یه روز غیر از اون یه روزمون ها... نفیسه که گفتم، مدرسه. . من دوست دارم یه روز یه وانت بخرم با موبایل و بچه هام رو ببرم مشهد. زینب دلش می خواد یه روز یه خونه مثل اون که تو تلویزیون نشون میده که یخجال بزرگ دارن ، از اونا داشته باشه.
سایه : شبها ساعت چند میرید خونه؟
تو : تا 8 شب کارامون تموم میشه بعد ماشین میاد و برمون میداره و میره .. خاله راست گفتی که همه رو میخری؟ من میخوام برم. خب بسه دیگه.
سایه : چشم عزیزم. همه رو بده بهم. با ذوق زده گی همه رو داد بهم و با تاکید مجدد بر اینکه اگه بخوام بازم هست در حالی که میخندید پولارو گرفت و با خنده در حالی که دور میشد :
تو : خاله من روزا همینجا هستما. بدخواه مدخواه داشتی خبرمون کن.
سرم رو گرفتم رو به آسمون تا با ریزش آسمون ابری نگاهم دل دریائی این کوچک مرد بزرگ دل رو نلرزونم. . . چشم عزیز دل خاله ...و چشم..
***
نمیدونم تا حالا از نوشته ی خودتون گریه تون گرفته یا نه؟ تا حالا شده با خوندن متن خودتون گریه کنین یا نه؟ تا حالا شده با آرزوهای بزرگ یه بچه اشکتون در بیاد؟....
خیلی بیش از این بود سئوال و جواب ها. تو دو مین نمی گنجید.
* بببخشین اگه طولانی شد. آماده ی هرگونه تنبیهی هستم.
*گبری: اونطور که پرسیدم منطقه ای در حاشیه ی شهر تهرانه.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/8/27 1:4 صبح
اسمت چیه جسد زنده؟
جسد زنده: بله
جسد زنده: خواستی اسم ببری
جسد زنده: ... (این سه نقطه اسمشه)
برات موردی نداره که شناخته بشی با اسم واقعیت؟
جسد زنده: چرا
جسد زنده: گفتم جسد زنده
خب
چرا جسد زنده؟
جسد زنده: :)
جسد زنده: علت ایجابی یا اثباتی؟
هر کدوم قشنگ تره
جسد زنده: خیلی ها به من گفتند یک جسد زنده اند. هم ذات پنداری ذاتی بین مخاطب و نویسنده.
چرا دائم وبلاگاتو پاک می کنی و دوباره می سازی؟
جسد زنده: :)
جسد زنده: دائم پاک نمیکنم، موقت مینویسم
این جدیده هم موقته؟
جسد زنده: ما شاء الله
جسد زنده: موقت بودن رو از دنیا بگیری انقلاب در ذات رخ میده
جسد زنده: ;)
چی باعث میشه بنویسی؟
جسد زنده: :)
جسد زنده: شقشقة هدرت
جسد زنده: حینٌ الی حین
جسد زنده: ;)
برا هر مطلب چقد وقت میذاری؟
جسد زنده: کمتر از پنج دقیقه طول میکشه بنویسم
جسد زنده: دو ساعت طول میکشه تا هی بخونمش هی بخونمش
جسد زنده: بعد تکمه ی انتشار
جسد زنده: :)
عاشقی؟
جسد زنده: سوال بعدی
عاشق نیستی؟
جسد زنده: سوال قبلی
بزرگترین دغدغه ای که در حال حاضر همین الان داری چیه؟
جسد زنده: آیدنتیتی
چی؟
جسد زنده: identity
چرا از فرندفید رفتی؟
جسد زنده: سوشال نتورک ها برای من جهان اولی، نقش پیغمبر رو داره. تعیین کننده هدف برای مصرف بعدیم ولی برای من جهان سومی، نقش مخدر رو داره. سرگرمی کاذب
سوال کمی خصوصی بپرسم؟
جسد زنده: منتشر میکنی؟
جسد زنده: بپرس ببینم چیه
چرا ازدواج نمی کنی؟
جسد زنده: :)
جسد زنده:سوال بعدی
خب چیزی نمی خوای حذف بشه؟
جسد زنده: هر جور راحتی
من مشکلی ندارم تو چی؟
جسد زنده: نمیخوای بگی مثلا یه جمله بگو؟
جسد زنده: هر چی دلت میخواد
جسد زنده: نه؟
جسد زنده: نمیخوای؟
جسد زنده: خب منم نمیخوام
جسد زنده: :))
می خوام. بگو
جسد زنده: می بی غش است دریاب / وقتی خوش است بشتاب
جسد زنده: سال دگر که دارد امید نوبهاری؟
جسد زنده: :)
تمت؟
جسد زنده: نعم
کلمات کلیدی :
مصاحبه،
جسد زنده
ارسالکننده : رائد در : 87/8/26 10:22 صبح
رائد: چند وقته وبلاگ نمینویسید؟
منبر دات آیآر: خیلی وقتها ننوشته ام...مثل دو هفته ای که تا امروز حساب می شه
رائد: چه اتفاقی باید بیفته تا وبلاگ ننویسید؟
منبر دات آیآر: اتفاقی مثل بی حرفی ...بی خیالی ... حضور در فرندفید...و جالب تر از همه اینکه چرا یادداشت قبلی ام مثل توپ صدا نکرد
رائد: کسی هست که بتونه کاری بکنه که کلا دست از وبلاگنویسی بردارید؟
منبر دات آیآر: کسی نبود که مجبورم بکنه وبلاگ بنویسم...فکر نکنم کسی هم پیدا بشه همچین کاری را بتونه انجام بده جز خودم
رائد: با پول هم نمیشه کاری کرد؟
منبر دات آیآر: نع..مگر اینکه رئیس جمهور بشم و وقت نوشتن نداشته باشم
رائد: یه چیزی نوشتید سه سال پیش. حذفش کردید. الان نشونتون بدم، روزی چند بار میخونیدش؟
منبر دات آیآر: کو؟؟ من حذف کرد؟؟ ببینمش
رائد: نه
رائد: اول بگید اگه ببینید چند بار در روز میخونیدش! تا ببینیم چی میشه!
منبر دات آیآر: قول می دم روزی حداقل یک بار بخونمش
رائد: و قلبی که در سینه میتپد!
منبر دات آیآر: امممم..والله یادم نمیاد..یا ستارالعیوب به دادم برسد
رائد: چاخان بود!
منبر دات آیآر: می گم اخه...من تا حالا هیچ پستی را حذف نکردم..به جز پستی که دو ماه پیش در تمجید دوست عزیزی نوشته بودم و به درخواست او حذف کردم...البته پست با توضیح کوتاهم در مورد علت حذف همچنان مانده
رائد: بله. الان دو هفتهست چیزی ننوشتید. هیچوقت عهد نداشتید با خودتون که مثلا هر یه هفته، یا هر دو هفته یک بار یه چیزی بنویسید؟
رائد: آخرین سوال بود!
منبر دات آیآر: نه..برای چی عهد کنم..وقتی حرفی برای نوشتن ندارم ..خب ندارم دیگه..مگه مجبورم یا نذر دارم بنویسم؟
رائد: ممنون
مصاحبهای با جناب احمد نجمی. این هم وبلاگ ایشون. منبرنت
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 87/8/25 2:5 صبح
m H: نام؟
sayeh_saravi: سایه جونت
m H: نام خانوادگی؟
sayeh_saravi: ساروی
m H: شغل؟
sayeh_saravi: اهکی
sayeh_saravi: به کسر الف
sayeh_saravi: کسر هاء
sayeh_saravi:
sayeh_saravi: شغل وبلاگ بننننننویس
m H: از بازجویی خوشتون میاد؟
sayeh_saravi: اوهوم
m H: پس سن؟
sayeh_saravi: بهار که شکوفه ها گل کنه ........ سالم میشه
m H: مگه متولد بهارید؟؟؟
sayeh_saravi: نچ من متولد پاییزم
sayeh_saravi: کادو یادت نره! اذر ماه
m H: تو دومین چه می کنید؟
sayeh_saravi: علافی
sayeh_saravi:
sayeh_saravi: اوووخ
sayeh_saravi: مدیر نباشه اینطرفا
m H: آخرین وبلاگی که خوندین؟ کی خوندین؟
sayeh_saravi: دومین. همین دو مین قبل خوندم بحونم خودم راستش رو میگم
m H: آخرین کتاب؟
sayeh_saravi: برباد رفته. البته برا بار شیشم
m H: درسی که حالتونو بهم می زد؟
sayeh_saravi: اووووووووق
sayeh_saravi: جغرافی
m H: رنگ مورد علاقه؟
sayeh_saravi: سیکلمه ای
sayeh_saravi: بژ
m H: آخرین بار کی دعوا کردین؟
sayeh_saravi: دقیقا همین 5 مین قبل تو اس ام اس
sayeh_saravi:
m H: چرا؟
sayeh_saravi: خب حالم کشید که دعفام بشه
m H: کی کتک کاری کردین؟
sayeh_saravi: ووووووی
sayeh_saravi: نععع
sayeh_saravi: نبوده
m H: آخرین بار؟
sayeh_saravi: شاید وقتی شش سالم بوده و از دیفال راست رفتم بالا کتک خوردم
m H: آخرین باری که تو صف وایسادین؟
sayeh_saravi: تو صف ناهار بوده
m H: بدترین غذا؟
sayeh_saravi: تاس کبابتون
sayeh_saravi:
m H: بدترین میوه؟
sayeh_saravi: همش خوشمزست که
m H: شب. تاریک. حس کردن موجودی که روی دستتون قدم می زنه؟
sayeh_saravi: سوووووووسک
sayeh_saravi: اه
sayeh_saravi: بدجنس
m H: سوسک رو بیشتر دوست دارین یا تمساح؟
sayeh_saravi: تمساح جون
m H: واقعا؟؟؟؟؟
sayeh_saravi: اره بجون خودم
m H: از اینکه معتاد نتین پشیمونین؟
sayeh_saravi: معتاد؟
sayeh_saravi: نچ.. نیستم که
m H: جلو آینه؟
sayeh_saravi: به به / به به
m H: اگه یکی بهتون تنه بزنه؟
sayeh_saravi: منم میزنم خب
m H: هر کدوم از این اسمایی که می گم رو کوتاه وصف کنید
m H: جناب رائد؟
sayeh_saravi: کمی خشن ناک
m H:جناب اسماعیل؟
sayeh_saravi: هنوز ناشناس
m H: هاف مین؟
sayeh_saravi: یاد دو نیمه فوتبال میفتم که تیم آبی خدمت تیم قرمز رسید و اونوقت قرمزها شیشه های اتوبوسها رو شیکستند و اونوقت محروم شدن از تماشاچی و .....
m H: کوثر؟
sayeh_saravi: جاش خالی
sayeh_saravi: اصلا نیست
m H: جناب فضل؟
sayeh_saravi: اوووووخ
sayeh_saravi: ترس
m H: مهندس فخری؟
sayeh_saravi: شعر دوست
m H: زینب
sayeh_saravi: ساکت مظلوم
m H: فاطیما؟
sayeh_saravi: عزیز دل خاله
m H: جناب مجاهد؟
sayeh_saravi: لبنان
m H: مدیر؟
sayeh_saravi:
m H: سایه؟
sayeh_saravi: من
m H: من؟
sayeh_saravi: سایه
m H: منم که می بینید یاد سایه می افتید؟
m H: !
sayeh_saravi: یاد سایه جون میفتم
m H: و آخریش... سوتک؟
sayeh_saravi: بنویس
sayeh_saravi: دوشش دالم
sayeh_saravi: بنویس
sayeh_saravi: بد اخلاق
sayeh_saravi:
m H: کسی که نمی خواید یه لحظه هم ببینیدش
sayeh_saravi: سوسک
m H: سیاسی هستین؟
sayeh_saravi: ایییی
m H: چه ماشینی دوست دارین؟
sayeh_saravi: ژیان
m H: یه شعر کودکانه؟
sayeh_saravi: عروسک خوشگل من قرمز پوشیده ...تو رختخواب مخمل آبیش خوابیده
m H: چه دخترونه
m H: !!!
m H: حرف آخر؟
sayeh_saravi: یا علی
m H: حرف اول؟
sayeh_saravi: یا علی
m H: حرف اول و آخر؟
sayeh_saravi: علی یارت
تهنوشت: ظاهرش طولانیه اما زمان گرفتم دومین هم طول نکشید خوندنش!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/8/24 11:26 عصر
باز هم هفته ای جدید و موضوعی دیگر. قبلا لازم هست که حضور نویسندگان جدید، هاف مین، سلما و ضعیفه را به جمع نویسندگان دومین خیر مقدم و تبریک بگویم. انشاءالله که از قلم توانای هرکدام از این ها نهایت استفاده را ببریم.
به خانم کوثر هم که به تازگی از عتبات برگشته اند، زیارت قبول گفته و امیدواریم که ما را از دعای خیر خودشان فراموش نکرده باشند.
خب...موضوع این هفته ...مصاحبه ... هست. به این شکل که هر کسی یک نفر را برای مصاحبه انتخاب میکند و از او در حد دو مین مصاحبه می گیرد. با هر موضوعیتی که مد نظرشان بوده و هر فردی که دلشان خواست. فرد مصاحبه شونده میتواند یکی از نویسنده های دو مین باشد، می تواند یک فرد وبلاگی باشد، می تواند یکی از اعضای خانواده تان و یا حتی بقال سر کوچه باشد. بروید ببینم چه می کنید. برای توجیه مطلب بد هم نیست به این چند لینک دقت نمایید.
مهندس موبایل http://2min.parsiblog.com/-287328.htm
شنبه: سوتک
یکشنبه: رائد
دوشنبه: اسماعیل
سه شنبه: سایه
چهارشنبه: هاف مین
پنجشنبه: سلما
جمعه: فاطیما
یا علی.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/8/24 1:14 عصر
پریروز:
تحلیل و بررسی سکس در رسانههای جمعی
دیروز:
مشترک گرامی
دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد
امروز:
فیلتر شکن. صکص. ثکث. س.ک.س. س... .
فردا:
حالا تا فردا خدا بزرگه. به قول باباطاهر: چون فردا شود فکر فردا کنم حافظا!
خودمان را گول میزنیم. هووووووووووووووووووووووورا
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/8/23 6:53 عصر
«سکس» یا «مسائل جنسی» بین ما ایرانیها قابل بیان نیست؛ با این که همهی ما به دانستن آن نیازمندیم. پدر و مادرها حرفی به بچهها نمیزنند، تلویزیون و رسانهها هم ساکتاند. بچهها هر وقت احساس نیاز کردند، میتوانند از راههای نامناسب بسیار و در دسترس، یا راههای مناسب کمیاب و دور از دسترس، اطلاعاتی که لازم دارند را پیدا کنند. تلویزیون و سینمای ما هم اگر گاهی در فیلمهایش به این موضوع نزدیک شده و مثلا جلوهای اروتیک مردانه یا زنانه را نمایش داده، بیشتر دنبالهروی کسانی را کرده که از این مسائل برای جذاب کردن فیلمشان استفاده میکنند، نه این که به آموزش فکر کرده باشد.
ولی حواس سازندگان هم هست که دم به تلهی ممیزی ندهند. اگر کسی بگوید در فیلمتان چنین چیزی بوده، سریع میگوید: «نه. همهی زنها با حجاب بودند» ولی خود سازنده میداند که چه اتفاقی در فیلمش دارد میافتد. میتوانید فیلمهای «دعوت» حاتمیکیا و فیلم «تیغزن» علیرضا داوودنژاد را ببینید. سکس شترمرغی در هر دوی این فیلمها هست؛ موجودی که نه بار میبرد، نه تخم میگذارد. کاش در پست قبل اشارهای مصداقیتر به «نظر اسلام» میشد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/8/22 12:59 صبح
این اشکال به مدیر مُحترم وارد است که از عُنوان انگلیسی استفاده کرده اند. در حالیکه عُنوان "مسائل جنسی" یا چیزهای دیگر شبیه به آن، هم موضوع موردنظر را دقیقتر مُشخص میکرد و هماینکه بهتر بود.
اما اینکه بهتر یعنی چه، در ادامه مُشخص می شود.
به نظر من اسلام دستورالعمل کامل و همیشگی برای زندگی است. بنابراین برای موضوع مورد بحث هم میتوان به آن مراجعه کرد.
گزارههای دینی در عین اینکه هرچه را برای زندگی دُنیوی و اُخروی مورد نیاز است، به طور صریح و دقیق بیان کردهاند، در عین حال به مسائلی مثل حیا، عفت، ظرفیت، شرایط و غیره نیز توجه داشته و توجه دادهاند. مصادیق کلام مشخص است و اگر نباشد هم، در این مطلب گُنجایش بیان آن نیست.
نتیجه اینکه رسانه در جامعه اسلامی، باید از همین دستور العمل در این زمینه استفاده کُند و هر چه را لازم است، با انتخاب شیوه های مُناسب، بیان کند.
البته مُتاسفانه رسانههای فعلی، نه کامل و نه دُرُست عمل میکُنند و نه بجا و با مُراعات شرایط.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 87/8/21 12:13 صبح
بحث پیرامون چت بوده ( عطف به پست قبل) و اما اینکه تا چه حد چت جزء رسانه محسوب میشود، از لحاظ آماری نمیدانم اما مطمئنم که حتما چت جزء یکی از رسانه ها می باشد . نمیخواهم اصلا در قالب آمار و ارقام و الفاظ حرف بزنم. میخواهم با خودمان بی تعارف بوده و سپس بنویسم.
در دنیای چترها چه خبر است و در چت ها چی میگذرد؟ در این دنیای مستطیلی علی الظاهر همه چیز موجه، چه خبر می باشد؟
نمیخواهم زیاد سرک کشیده و از بعضی چت ها و بی پروایی ها در آنها حرف بزنم. و از آن طرف هم قرار نیست تمام چت ها را زیر سئوال برده و به تیغ تهمت برانم . و حتی نمیخواهم پا را فراتر گذارده و از احتمال س.... در چت ها حرف بزنم. کمترین حد را در نظر گرفته و فقط میخواهم بدانم که چه چیزی باعث شده که حریمها در این محیط نادیده گرفته بشود؟ چطور شده که فردی که بقول خودش در بیرون از این محیط امکان ندارد که با نامحرم به این شکل صحبت بکند ، در این محیط به این راحتی بدون رعایت موارد شرعی، با نامحرم بدین گونه برخورد نماید؟ با کدوم مجوز؟ با کدام استناد مذهبی؟ آیا این خود نوعی لذت ناشناخته محسوب نمیشود؟ شاید هم لذت نا خود آگاه !!!!
چه چیزی باعث بروز این حالت در فرد شده که در این محیط ، حریمها را فراموش کرده و پارا از این محدوده خارج نماید؟
باز هم تاکید میکنم که قرار نیست که تمامی چت ها و چترها به زیر سئوال برده شوند اما همان میزان محدود خلاف هم که هست و از همه قشر هم در آن دیده میشود ، چه چیزی باعث بوجود آمدن و توجیه آن برخورد میشود؟ آیا بسته بودن این محیط و عدم راهیابی غیر، باعث بوجود آمدن این مطلب شده است؟ آیا بعد از بسته بودن محیط، این تسلط نفس بر رفتار نمیباشد که باب توجیه را باز نموده و در این دنیای مجازی و خصوصا این دنیای چهار گوش بسته ، مجوز برای همه گونه خلاف بوجود می آورد؟
الله اعلم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 87/8/20 10:53 عصر
sayeh saravi: میخواستم در خصوص چت ازتون سئوال کنم.
.........: خب چت یعنی گفتگو.
sayeh saravi: .....و؟؟؟
.........: و نداره. اگه بازم سئوال هست بپرس
..........: راستی چند سالته؟
sayeh saravi: با چه کسانی چت دارید معمولا
..........: قطعا بابا و مامانم که نیستن
sayeh saravi: راستی چند سالتونه؟
..........: خودت سنت رو نگفتی ناقلا حالا من بگم؟ اما میگم
..........: من 19 سالمه.معمولا هم خب..راستش رو بگم؟
..........: تو اد لیست من از حدود 60 اسم 47 نفر دخترند
sayeh saravi: خب پس با دخترا بیشتر چت دارید.
sayeh saravi: اصلا بمن میگین چرا چت میکنین؟
.........: ببین چت حال داره.خصوصا اگه با جنس ظریف باشه
.........: هی دلت میخواد درد دل کنی و دخترا هم لوست میکنن و تو هم هی خودت رو لوس میکنی
sayeh saravi: ..................
------------------------------------------------ ورژن دو
.........: چت حال داره خصوصا اگه با جنس مخالف باشه
------------------------------------------------ ورژن سه
.........: ببین ما هیچی تو چت حرف بد نمیزنیم . شاید بحث درسی باشه و .... اما خب یه جورایی چت با پسرا حالش بیشتره
------------------------------------------------ورژن چهار
.........: ببین خانم محترم. ما فقط تبادل نظر و بحث های سیاسی میکنیم. گاهی هم مذهبی.
sayeh saravi: با خانم ها هم چت دارید؟ چقدر رعایت حدود رو در چت میکنین؟ خصوصا چت با خانمها؟
.........: ببینین. من با خانم ها هم چت دارم. البته در همون چهار چوب که گفتم. رعایت حدود رو باید بگم که خب شاید من هرگز به این راحتی که اینجا با یه نامحرم حرف میزنم، در دنیای حقیقی نتونم حرف بزنم.
---------------------------------------------- ورژن پنج
.........: چت یعنی حال کردن مجازی
sayeh saravi: ؟؟؟
--------------------------------------------- ورژن شونصد و خدادمین
sayeh saravi : و قس علی هذا
کلمات کلیدی :
نظر