ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/9/25 7:23 عصر
بنام خدا
حامد جان، تولدت مبارک
هرچی فکر کردم یه هدیه خوب برای تولد حامد پیدا کنم، نشد. حتی تو گوگل کلی سرچ کردم
بلکه بازهم عکسی از بچه گی ها، پیرمردیهای و ... حامد پیدا کنم، نشد که نشد.
فکر کردم، یه رباعی براش بگم حروف اولش رو که کنار هم بذارن بشه حامد.
... برگ سبزی است تحفه درویش، چه کند بی نوا ندارد بیش...
حاصل عمرم به دمی بیش نیست
ای که نگاهیت به درویش نیست
مست بیا ای مه و یکدم بتاب
در شب تاری که چراغیش نیست
ایشالا جشن تولد صد وبیست سالگی تو خودم! بگیرم.
تولد جناب فاطیما خانم، همکار محترم این وبلاگ رو هم صمیمانه تبریک عرض میکنم.
یا حی یا قیوم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/25 7:19 عصر
از خاله سایه و مدیر محترم وبلاگ و همه ی اعضای محترم دومین از بابت تبریک تولد ممنون و متشکرم.
فعلا خودم در عقده گرفتن کادو از خانواده به سر می برم روحیه برای کادو دادن ندارم انشاالله هر وقت کادو گرفتم ، کادو هم می دهم.
به مناسبت عقده گشایی از خودم در حال دیدن این کلیپ هستم که خودم به خودم کادو دادم،شاید آرام بگیرم.
به قول معروف:کاچی به از هیچی است
اینم برای آقای مدیر:
تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد تولد مبارک.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/9/25 6:47 عصر
سلام
به رائد دستور میدهیم یک بشکه هدیه به خانه فاطیما خانم به مناسبت روز تولدش ببرد و به او بدهد.
باشد که مبارک باشد.
خواهشا محتوای بشکه شخصیتی به نام سایه خانم نباشد که احتمالا فاطیما دیگر جشن تولد نگیرد.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/24 8:13 عصر
سلام.
اولا:
وبلاگ شما (طعم شیرین دو دقیقه) 176 یادداشت آرشیو نشده می باشد.
لطفا در اسرع وقت نسبت به آرشیو کردن آنها اقدام نمائید
تا سرعت بارگذاری وبلاگتان افزایش یابد.
------------
دوما:
این یک پیام بازرگانی ست، چون من عموما پول حروم از گلویم پایین نمی رود باید این رو بگم:
بستنی.........آی بستنی
برای هر سلیقه ای دایتی داره یه بستنی
تابستون یا زمستون
پسند پیر و جوون
(بشکه ای بخرین،جایزه ببرین)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/24 12:11 عصر
یادمه وقتی بچه بودم، یک دوستی داشتم که یه کمی (تاحدودی بیش تر از یه کم) چاق بود. همه ی دوستان بهش می گفتند: بشکه!!! بیچاره هیچی هم نمی گفت. فکر کنم اصلا نمی دونست یعنی چی!
آخه اون موقع خیلی بچه بودیم. منم خب..آره...دیگه...چقدر می خندیدم. ولی الان میگم کاشکی اون حرفا رو نزده بودیم بهش. الان نمی دونم چه شکلی شده....نمی دونم... خدا کنه حلالمون کنه و اون دنیا ما رو ببخشه.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/24 8:40 صبح
وقتی در خاطرات شبهای زمستانِ سالهای گذشته فرو میروم ناخودآگاه سرمای سخت آن، مرا به این فکر فرو میبرد که آری آن زمان، بسیار رنجآور ولی شیرین بود. صدای پیرمرد تنها که سکوت شب را میشکست؛ در حالی که تنی لرزان از سرمای شبهای زمستان داشت، به در خانههایمان میآمد و گاری پر از بشکههای نفت را با دستهای پینه بستهاش به حرکت در میآورد.
همیشه وقتی اسم بشکه را میشنوم یاد آن روزها و شبهای سپری شده در زیر کرسی یا در کنار بخاری نفتی ذهنم را محو خویش می کند.
آری! دیگر به پایان رسید آن روزهایی که مردم با بشکههای نفت و بخاریهایی کوچک باگرمای دلنشینش در کنار مهر و محبت بزرگان خانواده، این شبهای طولانی و دلگیر را با خوشی سپری میکردند.
یاد آن روزها جاوید...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/24 8:36 صبح
سلام به همه ی دوستان:
به خدا شرمندتون شدم. باور کنید من همون عصره دیروز که فهمیدم موضوع چیه، پست رو نوشتم، فکر نکنید خیلی بی انضباطم. البته بله...من کجا و سوتک جان کجا!!!
ولی به هر حال دیشب به دلیل مشکلاتی که برای سیستمم به وجود اومد، نتونستم مطلبم رو پست کنم. از همه به خاطره این وروده.....معذرت میخوام.فکر می کنم دیگه باید جناب رائد اون چاقوشونو آماده کنن، فقط قبلش به من یه کم آب بدید که تشنه از دنیا...
سوتک جان خواهش می کنم منو ببخش
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/9/24 1:16 صبح
امروز قراره به جای سوتک، یک نویسنده جدید به این وبلاگ اضافه بشه.
البته با عرض شرمندگی، هیچ کس برای بنده و بقیه اعضای این وبلاگ، خود سوتک نمیشه.
ضمن اینکه قراره که خود سوتک هم در آیندهای نزدیک برگرده.
به عنوان مدیر وبلاگ! میخوام به نویسندهی جدید این وبلاگ خوشآمد بگم.
و اما این نویسنده جدید وبلاگ :
بله خودشه.
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
جسارت نباشه!
ایشون که نویسنده جدید نیستن.
آهای رائد برو اون چاقو رو بیار!
از قدیم گفتن باید گربه رو دم حجله کشت.
اه، ای بابا چی دارم به هم میبافم.
از قدیم گفتن که باید جلوی مهمون قربونی کرد.
این گاو هم قرار به یمن حضور شما قربونی بشه.
نکنه از موضوع این هفته ترسیدین که چیزی نمینویسید.
بر و بچز دومین یه حالی به این نویسنده جدید بدید.
انگار هوس .....
مرامتون رو عشقه لوطیها
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/23 7:50 عصر
... موضوع هفته!!! بشکه؟؟؟
وویی بخشینم فاطیما جونم که یوهویی پریدم وسط. آخه تعجب کردم.
کلمات کلیدی :