ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/9/20 10:32 عصر
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/20 3:39 عصر
چند وقت پیش تو یکی از وبلاگا خوندم که خانم و آقایی برا عروسیشون یه کارت دعوت مخصوص هم برا یه مهمون مخصوص داشتند. مهمون عزیزی که برا گناهامون اشک میریزه و نگرانمونه. مهمون عزیزی که غایبه ، اما اون خانم و آقا اون عزیز رو دعوت کرده بودن که یادشون نره و با آقا عهد ببندن که همیشه ، مسلمونای خوبی باقی میمونن. اونا آقا و مولا و سرورشون رو دعوت کرده بودن. خیلی جالب بود برام. دعوت از امام زمان برا عروسی.
چند روز پیش یکی از دوستان دوران دانشگاه که تازه عروسی کرده بود، چند نفر رو برا ناهار و دیدن فیلمهای عروسیش دعوت کرد منزلش. خوب دیدم ، اما خیلی غمم گرفت. سراسر عروسی که تو منزلی بود و مختلط و بزن و بکوب و خلاصه.....
با خودم فکر کردم که اگه اینا هم آقا و مولاشون رو دعوت میکردن ، شاید این کارهارو نمیکردن.
پ.ن
میشه بخندین؟؟!!
همش غمگین بوده این چند روز اینجا!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/9/19 9:59 عصر
حرف دل:
من حرف دل نزدم؟؟؟ مگه کوری؟مگه اون همه حرف دل یکشنبه ننوشتم؟ واقعا نمیبینید؟؟ بابا انصافتون رو شکر!!
آقا رائد آهنگ غمگین میخواستی؟؟ خب گوش کن دیگه. وبلاگ رو ببین، غمگین نیست؟ اشکت در اومد؟؟ حال کردی جان حامد؟؟
فلانی، خیلی بدبختیما
یادمه یه زمانی توی چت از این چیزا مینوشتی و من مسخرهات میکردم:
خددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددا
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد
میگفتی اینا داد و فریادمه. منم مسخرهات میکردم. یادته؟
میبینی کارم به کجا رسیده. آرزو به دلم مونده یه داد کوچولو بکشم.
آخه این چه دنیای مسخرهای هست که نمیتونی توش داد بزنی.
تابستونی چند کیلومتر ساحل دریا رو راه رفتم تا بتونم داد بزنم ولی نمیشد. داد نزده همه دیونهوار نگات میکردن، دیگه وای به حال اینکه داد هم میخواستی بزنی.
بالای کوه، تو خونه، تو خیابون، تو پارک...
حرف دل بخوره تو سر من با این موضوع انتخاب کردنم.
حالا راحت شدید؟
آخرش:
چیه؟؟ مگه من دلم پیام خصوصی نمیخواد؟؟؟ یوزر و پسورد وبلاگ از این لحظه عوض میشه.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/9/19 6:29 عصر
چه دو مین غمگینی؟؟!!
کاری نکنین که یه جوک بنویسما!!
به ادامه همکارم توجه کنین.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 86/9/19 4:49 عصر
دل تنگم...
دل تنگم غمگینترین موسیقی دنیا را میخواهد. میخواهد آنقدر گریه کند که همه وجودش از گوشه چشمانش بیرون تراود...
دل تنگم او را میخواهد.
دل تنگ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 86/9/19 2:28 عصر
همهش توی این فکرم که چی میخوام. توی این فکر که چی رو بخوام که حرف دلم باشه؛ یا چی بگم که حرف دلم باشه.
دوست دارم بمیرم. نه! نترسید. ادامه داره...
بمیرم و یه چند شب هم توی قبر باشم. و بعد دوباره زنده بشم.
حرف دل. همین بود. حرف دل زیاد دارم. امروز اینجا رو میگیره...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 86/9/19 11:15 صبح
ممکنه این نوشته زیاد وبلاگی نباشه؛ اوکی؟
اون بالا نوشته هر چه میخواهد...
من دلم میخواد...
یعنی بگم؟ مسخرهم نمیکنید؟ نمیخندید بهم؟ باشه!
دلم میخواد جناب خدا روبهروم بشینه و به دو تا سوال من جواب بده!
1- چقدر از من خوشش نمیاد؟
2- به من امیدی هست یا نه؟
اخیش. راحت شدم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/19 12:25 صبح
یا رفیق!
نوبت من نیست!... با پوزش از جناب رائد!
ولی باید می گفتم!
همکاران گرامی... ظاهرا تنها کسی که اخیرا تو روزش نمی نویسه جناب مدیره! یه فکری باید به حالشون کرد! نخودی اعلامشون کنیم یا بریم تو فکر کودتا؟!!!!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/17 3:18 صبح
یا رفیق!
پس نوشت:
نمی دونم چرا به معنای تام کلمه ییهو حرف دلم این شد!... قبلش نبود!
نمی دونم شاید تاثیر این ظرف خرمایی بود که تازه به وبلاگ اضافه شده، شایدم...؟!
برا عکس اول هر چی گشتم سایت اختصاصی نبود اما یه چیزایی این جا هست!
برا عکس دوم هم اطلاعاتش خیلی زیاد بود، من فقط قیمت بعضی واحداشو میذارم شاید مشتری بودین!!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/9/17 1:46 صبح
تازشم 14 آذر (فقط سه روز ازش گذشته) تولد سایه جونتون مبارک.
عذر نوشت:
سوتک جونم ببخشینم.
به ادامه پستهای همکارم توجه نمایید.
کلمات کلیدی :