ارسالکننده : در : 86/9/23 4:32 عصر
درد دل من؟؟؟؟
باشه.
راستشو بخواین من انقدر درد دل دارم که نمی دونم باید از کجا شروع کنم!!!!
مثلا نمونه ش اینه که انقدر دلم برای چند کیلو امیدواری می سوزه.....
وبلاگ یکساله ام که به اغفال دایی جانم از بلاگفا به پارسی بلاگ منتقلش کردم.چرا؟
چون داییم می گفت تو بلاگفا تمام زحماتت هدر می ره داری حروم می شی.... اگه بیای تو پارسی بلاگ من می دونم هر روز مطالبت منتخب می شه ......... آخه خیلی زحمت می کشی تا یه مطلب تایپ کنی و بذاری ......... خیلی کتاب می خونی و........
منم گفتم چشم و نقل مکان کردم.
ولی حالا سالی یه بارم این مطالب وبلاگم منتخب نمی شن!!!!
من نمی گم خودم معروف بشم یا وبلاگم معروف بشه اصلا من هیچی، وبلاگم هیچی، زحمت تایپم هم هیچی، این مطالب وبلاگ منم ارزش نداره منتخب بشه؟؟؟؟..... اونم نوشته هایی که همه اش یا حکایته یا داستانه یا مقالات روانشناسیه یا مطالبی گلچین شده از کتابهای روانشناسیه .
نمی دونم........... فقط امیدوارم کسی ناراحت نشه و فکر نکنه من مغرورم یا عقده شهرت دارم ، نه........من دلم برای مطالبی می سوزه که می ذارم و میرن تو آرشیو.......
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/23 12:0 صبح
دیروز صبح با خدا در راه رفتن به مدرسه بودیم. من و خدا کنار هم. قدمهامونو یکسان برمی داشتیم.داشتم علوم می خوندم. گفتم خدا یعنی میشه معلم امروز از من درس نپرسه؟؟؟؟!!!!!
خدا لبخند زد و گفت: چرا مگه درستو نخوندی؟
گفتم نه دیشب وقت نداشتم آخه انقدر که کار داشتم واینا...
خدا لبخند زد.
دیدم اه من دارم به خدا هم دروغ می گم.
گفتم : نه آخه می دونین من از دوستم پرسیدم بهم نگفت.کلا اون همش عمدا به آدم نمی گه فردا پرسش داریم تا فقط نمره خودش خوب بشه.خیلی بچه لوس و........
خدا بازم لبخند زد.
دیدم اه دارم پیش خدا هم غیبت می کنم!!!!!!!!!
خدا با لبخند تمام اشتباهاتمو به من فهموند و من هم متوجه شدم.پس چرا ما با لبخند اشتباهات دیگران رو بهشون نفهمونیم.
چرا دنبال این می گردیم که با دعوا یا داد زدن یا قهر و....... به دیگران بگیم که دارن اشتباه می کنن.
اتفاقا اینجوری اون آدم هم راحت تره و خجالت نمی کشه........... درسته نه؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/22 10:56 عصر
یا رفیق!
این که چه جوری باید بنویسمش، بلت نیستم!!!
یه چند وقتی ما هم مثه این شعره... خداحافظ!
البت یکی از دوستام به جای سوتک می نویسه! اگه دیدین نوشته های سوتک خوب شده و به درد بخور، زیاد تعجب نکنید... من نیستم!!!
این شعره چه سوزناک شد ییهو!
........................................
هیچ کس جونم ببخشید تو نوبتت نوشتم! اورژانسی بود!
دعا یادتون نره!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/9/22 5:18 عصر
بنام خدا
نزدیک طلوع، وقتی راه همه ی کوچه ها به آسمان ختم میشود،
وقتی که هوای صبحگاهان، هنوز مست چشمک ستاره هاست...
یاد تو، دلم را می لرزاند و باز ...
این کوچه ها...
این کوچه ها که همه رویاهای شبانه مرا به شعر می سرایند...
باز، هم آوای سماع گامهای خسته ام شده اند ...
و هلال مشرقی، از روی بام کوهسار، پیش ابروان تو تعظیم میکند
رامشگران! بنوازید ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/9/22 12:0 صبح
به نام خدا
دلم میگه :
یادش بخیر قدیما چه روزگاری داشتیم
اون وقتا انقدر مردم واسه هم کلاس نمیذاشتن، محبتا بیشتر بود.
انقدر تجملات نبود و مراسما ساده برگزار میشد.
اون موقعا دلا خیلی بهم نزدیکتر بود ، زود زود بهم سر میزدند ، انقدر رفت و آمد براشون مهم بود که چی خوردن و چی پوشیدن مهم نبود.
یادش بخیر قدیما بیشتر به بزرگترا احترام میذاشتن، حرمت ریش و موی سفید رو نگه میداشتن.
اون موقعا رودر وایسی ها کمتر بود، انقدر تعارف نمیکردن.
اون موقعا اگه از یکی خوششون نمیومد راست و پوس کنده بهش میگفتن و انقدر دورویی نمیکردن که جلوش به به و چه چه کنن و چایی بیزن... ولی پشتش طرف رو بی آبرو کنن.
قدیمترا اگه کسی از دستش برمیومد واسه دیگری کوتاهی نمیکرد.
اگه یه اتاق خالی هم داشت اون رو به یه بنده خدایی میداد تا مدتی که خونه نداره ازش استفاده کنه.
اگه دختر دم بخت داشت به اولین خواستگار نجیب و اهل کاری که میرسید میداد نه اینکه انقدر سنگ جلوش بندازه.
قدیما مردم بیشتر به فکر بچه دار شدن بودن و کمتر دم از خودخواهی و خوشگذرونی میزدند و نمیگفتن: بذار کیف و عشقمون رو بکنیم هر وقت دیدیم داریم پیر میشیم یه بچه میاریم که فقط نگن یارو اجاقش کور بود.
یادش بخیر قدیما خیلی بچه ها به پدر مادرشون میرسیدند و کمتر ازشون توقع داشتن، وقتی بزرگ میشدن عصای دست ننه بابا بودن و بهشون رسیدگی میکردن نه اینکه بذارنشون سالمندان.
هییییییییییییی چی بگم که دلم خیلی پره:
از دست این زمونه...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/9/21 6:6 عصر
بنام خدا
سلام
نمی دونم تو این سرما، بعضیا هندونه از کجا گیر میارن...
میان میذارن زیر بغل بعضیا ...
عجیییییییییییبه هاااااااااااااااااااا.......................
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 86/9/21 2:48 عصر
خب. یه خرده هم نمادشناسی کنیم.
توی زندگی آدمها بعضی وقتها یا شاید خیلی وقتها یه چیزایی که اصلا به هم ربط ندارن، به هم ربط پیدا میکنن.
مثلا من! همونقدری که از بستنی قرمزا! خوشم میاد و دوستش دارم و اینا؛ همونقدر از موبایل و شرکت مخابرات چندشم میشه!
یا همونقدری که از ساندویچی روبهروی پارک ولـ... خاطره خوب دارم، همونقدر هم از سررسید سورمهای خاطره بد دارم!
آخیــــــــــــــش! بعضی وقتها حرف زدن چقدر سخت میشه! راحت شدم.
البته هنوز مونده.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 86/9/21 2:37 عصر
چند وقتی است یه احساس جالبی دارم...
شاید الهام باشه! بعید هم البته نیست که وحی شده باشه بهم!
خب. ما آدمها خیلی جالبیم. بعضی وقتها یه کسی یه جمله میگه، ما تا دو سه روز عذاب میکشیم؛ شاید اصلا اون جمله هیچ تاثیری توی زندگیمون نداشته باشه، اما همه این رو تجربه کردهن که ... . مشخصه دیگه!
از اونورش هم البته هستا! یعنی مثلا همه چی سیاه بوده و غیرقابل تحمل و یه دفعه یه کسی یه حرفی زده یا حتا یه نگاه کرده؛ و ما همه بدبختیهامون رو فراموش کردیم.
همون که گفتم؛ خیلی جالبیم. خیلی.
میدونید که! جالب معناهای زیادی داره! الان معناش این بود: ضعیف!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/9/21 12:11 صبح
دوستش داری. این رو همه میدونن. انقدر در ملاء عام قربون صدقش رفتی که رسوای خاص و عام شدی. جای خیلی چیزارو برات پر کرده بود. وقتی که نگات میکرد و حرفای قشنگت رو مثل خودت تکرار میکرد فکر میکردی که همه دنیا رو بهت دادن. وقتی که بهت سلام میداد و در جواب دوستت دارمت فقط نگات میکرد، دلت پر میکشید که اون چشمای قشنگش رو ببوسی. وقتی بعد از ساعتها دوری به عشق دیدنش خودت رو بهش میرسوندی و قربون صدقش میرفتی و اون با غرورش فقط نگات میکرد ، هرگز ناراحت نمیشدی، آخه حرف دلش رو از سکوتش میخوندی.
چند وقتی بود که همه بهت و بهش گیر داده بودن. هیشکی درکت نمیکرد. همه فقط میخواستن اونو نداشته باشی. هیشکی کار به دل تو نداشت. برا هزارمین بار گفتی که دوستش داری اما باز ..... تکرار و تکرار. جدایی و جدایی. همه بهانه سلامتی تو رو داشتن. هیشکی فکر نمیکرد که شاید در نبودش بیشتر سلامتی جسم و روحت به خطر بیفته. یک ماه بود که مقاومت میکردی. نمیتونستی ازش دور شی حتی به قیمت سلامتیت. بالاخره با وساطت کسی که حرفش برات محترمه و عزیزه راضی میشی و الان ..... سه روزه که ازش دوری. بهش اس ام اس دادی که حالا دیگه ندارمش. سه روزه که انگار همه راحت شدن. اونو ازت گرفتن و به دنبال کار خودشون رفتن و به خیال خودشون حالا تو باید خوب بشی. جالبه که تو این سه روز که اونو ازت دور کردن خودشونم ازت دور شدن. یه جورایی خوشحالی، آخه تو این سه روز خوبتر که نشدی ، هیچ بدترم شدی.تقریبا غمباد گرفتی. تو نمیدونی این یعنی چی، اما بزرگترها بهش میگن غمباد.
پرنده قشنگم رو، سه روزه که ندیدم. سه روزی که انگار همه چیز و همه کَس نیز با هات سر جنگ دارن. دل تنگشم. همین.
کلمات کلیدی :