ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/2/24 3:10 عصر
هشت سال پیش اولین ایدیم رو ساختم. hamed_ehsan. لحظه ای که وارد یاهو مسنجر شدم سر از پا نمیشناختم. خدا را شکر که خب اون زمان رومهای یاهو منقرض نشده بود و پاتوق ما شد روم دانشجوها. از بقیه رومها بهتر بود. حداقل اگه حرف حسابی نمیزدن حرفهای رکیک هم زده نمیشد. یادم نمیره همون لحظات اولی که وارد روم شدم یه ایدی با اسم الهه پیام خصوصی داد که میخوای عکسمو واست بفرستم؟ منم گفتم اره. اونم فرستاد و عکسی که برام نیومد هیچ، ایدی خوشگلم هم دیگه باز نشد. من که چیزی نفهمیدم. حس کردم شاید دیس کانکت شدم. سریع این ایدی زاغارت hamed5402 رو ساختم و باز کانکت شدم تا پیداش کنم و بگم عکست رو دوباره بفرست!! نیومده برام! (نفهمیده بودم که هکم کرده)ولی خب پیداش نکردم. اما در هر حال از اون روز به بعد ایدی اصلی ما شد hamed5402. همین ایدی که الان ملاحظه می کنید و الان شهرهی جهانی هم داره و شناخته شده است!!! هیچ چاره ای هم نمی تونم عوضش کنم. ماشاالله ایدی نیست که دفترچه خاطرات هشت ساله است... هشت سال سازندگی.. هشت سال اصلاحات.. هشت سال عدالت محوری ... حالا کی گفته هشت سال عدالت محوری میشه؟ یعنی می خواستم بگم این ایدیم این قدر قدمت داره. چشمش نزنید فردا هک بشما.
خاطرهای که هیچگاه نگفتمش. شما هم نگید به کسی...
حسن میدونه. من بی نظم نیستم. از صبح تا حالا اینترنت قطعه. الان هم با اکانت مظاهر انلاین شدم. به خدا!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 87/2/23 12:57 صبح
یه چی بگم؟؟ یه عالمه مطلب براتون در آوردم، از معنی لغوی فرهنگ تا موارد کاربردی اون و کلا از بحث خود فرهنگ که به زعم بعضی دوستان اصلا وجود نداره و به نظر بعضیای دیگه ، گم شده و غیره. واقعیتش اینه که ...نچ ...خوشم نیومد و حس کردم که یه کار کلیشه ای انجام دادم که همه بگن : به به... به به ..... خلاصه از خیرش گذشتم و .... هیچی دیگه ، گذشتم.
حالا می خوام در مورد چیزی که سئواله برام، بنویسم. چت کردن و البته نه در خصوص اصل خوب یا بد بودن چت ، اعتیاد آور بودن یا نبودن و غیره ، که همه در این خصوص حرف میزنن و اینجا ، مجالش نیست.
چت رو اینطور معنا کردن: ((گپ زدن ،دوستانه حرف زدن ،سخن دوستانه ،درددل ،گپ ))
در مورد اصل چت کردن و مجوز چت، بین محرم و نامحرم، بحث زیادی شده.
تو دنیای مجازی ، گاهی افرادی دیده میشن که شاید هرگز حاضر نشن تو دنیای واقعی ، چهارتا کلمه ی غیر لازم، با نامحرم حرف بزنن ، اما تو چت خیلی راحت گفتگو می کنند. واقعیتش مطلب و فتوا در این خصوص زیاد خوندم، اما هنوز نتونستم مطلبی ببینم که بطور صریح تکلیف رو روشن کرده باشه. چون بحث و پاسخ به این سئوال، به گونه ای داده شده که مجوز و راه رو برا توجیه باز گذاشته.
خلاصه این بحث شیرین چت کردن و نهضت چت نکردن، هرچند وقت یک بار راه می افته و باز فراموش میشه.
و من نفهمیدم که چت کردن ، مجوز هه یا نهی ؟؟ ( به لهجه ی غلیظ هندی!).
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 87/2/22 1:50 صبح
ما نداریم؛ هیچی نداریم. خیلی وقت است چیزی نداریم. البته این را وقتی می گویند که داشته باشند بعد از دست بدهند؛ در حالی که ما هیچ وقت نداشته ایم. حالا برای این که فضا را تلطیف کنیم می گوییم گویا؛ یا می گویند یا از این جور حرف هایی که دل همه را خوش می کند.
ما فرهنگ خیلی چیزها را نداریم. بشمرم؟ نمی شمرم. ما فرهنگ پیدا کردن بی فرهنگی های مان را هم نداریم. البته می دانم الان دارم به شما و فرهنگ تان هم توهین می کنم و همه را دارم یک کاسه می کنم و دارم شما را به چشم خودم نگاه می کنم.
به هر حال. ما فرهنگ نداریم آقاجان. همیشه که لازم نیست بنشینیم و از خودمان تعریف کنیم و گل بگوییم و گل بشنفیم. قبول کنید که عادت های ما برای مان آن قدر مهم و حیاتی است که نمی توانیم به هیچ وجه ازش چشم بپوشیم. و دل مان را به این خوش می کنیم که این ها سنت هستند نه عادات قومی و قبیله ای.
ما فرهنگ مان را از سر راه آورده ایم. برای هیچ کدام از رفتارهای فرهنگی مان هیچ توجیهی نداریم و هیچ گاه ننشسته ایم فکر کنیم دنبال چه چیزی هستیم. من نمی فهمم چرا باید مثال بزنم. این همه مثال هست دور و برمان. این قدر مثال زیاد است که حتی نمی توانم انتخاب کنم از کدام موضوع و از کدام ساحت نمونه بیاورم.
ما فرهنگ نداریم. بارها و بارها باید تکرار کنم. بدتر این که خیلی هم اعتماد به نفس داریم. هیچ وقت هم نمی خواهیم به خودمان بفهمانیم که داریم گند می زنیم و اشتباه می کنیم و نمی فهمیم. فرهنگ دومین نویسی هم نداریم!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 87/2/21 12:47 عصر
سلام
امروز که باز نزدیک به 400 کیلومتر رانندگی کردم، یک پیشنهاد فرهنگی (بخاطر اینکه موضوع باید فرهنگی باشه، وگرنه هیچم فرهنگی نیست) به ذهنم رسید برای پلیس راه :
یه تابلوی جدید بذارند تو جاده ها، در جاهائی که احتمال ایستادن پلیس دوربین به دست هست، یا جاهائی که حداقل یکبار آنجا ایستاده و کمین کرده و افرادی تندرو را به دام انداخته و جریمه کرده اند.(عمراً من باشم، فقط سه بار بوده، هربار بیست هزار تومن، که همون فرداش مثل یه راننده وظیفه شناس و موقر، جریمه رو پرداخت کرده ام، فعلاً هم تو ترکم. همین! )
در اینطور جاها یه تابلوی جدید بذارند با عنوان : احتیاط ! خطر وجود پلیس دوربین دار.
اینطوری از بروز بخشی از تصادفات جاده ای بخاطر ترمز ناگهانی از ترس دوربین پلیس جلوگیری میشه.
(باعرض معذرت از جناب سوتک، نخودی بودن همینه دیگه، اعتراضی هست؟!!! اولاً تقصیر اون رئیس خروس قندی خورتونه، ثانیاً بقول یکی از مربیان معروف، داور تو زمین به نفع ما نبود، یه مقدار هم بدشانسی آوردیم...)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/2/21 4:11 صبح
چت!
پاورپوینت رو باز می کنم... استاد! کجایی که یادت به خیر! هنوزم جزوههاتون به درد میخوره...
انتظارات و اتفاقات در فضای چت:
1. انتظار یک گفتگوی منتهی به اختلاف و عدم توافق... منظور همون دعوای خودمونه که منتهی به ایکونای قهر و دادو بیداد میشه!
2.برخورد با افراد بیادب و بیپروا... در این موارد شخصا جواب ندادن و در موارد حاد ایگنور را پیشنهاد می کنم!... البته زیادم لازم نیس حاد باشهها... اونقدر که رو اعصابت قدم یزنه کافیه!
3.برخورد با افراد تلخگو و تحقیرکننده... به پیشنهادات بالا مراجعه شود! البته تلخگویی به طرفش و موضوع بحث هم برمیگردهها! گاهی ماجرای همون سیلیه... باید تلخ بشنوی شاید به خودت بیای!
4.باید انتظار امور غیر مترقبه را داشت!... مثلا در کمال آرامش داری به کار و زندگیت میرسی و یدفعه با صدای Buzzzzzzzzzzzz یه وجب از جات میپری... یه چیزی تو مایههای سنگکوب و این حرفا، مخصوصا اگه نصفه شب باشه و همه جا سکوت و تو هم گرم کار خودتو همهی ادد لیست هم خاموش!!!
5. ثانیهها مثل دقایق و دقایق مثل ساعت میگذرد،لذا زمان بسیار سرعت پیدا میکند... ببخشبد! من اینو نمیفهمم یعنی چی! فکر کنم استاد برای شادی روح دانشجویان، یا قصد مزاح داشتهن یا خالی بندی کردن!!!!
باقیشو براتون نمینویسم چون هم قلمبه سلمبه میشه هم... یحتمل همهتون عملا استادید!!! گرچه استاد زده بودن تو خط تحلیل گفتمان و اینا!!!... خودمم حالیم نمیشه! به کار شماها هم فکر نکنم بیاد!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/2/21 2:42 صبح
یا رفیق!
چت... فرهنگ... چت... فرهنگ...چت... فر... تو سرم وول می خورن و به دفعه می شن یکی... فرهنگ چت!
عکس تزئینی است! و هیچ ارزش دیگری ندارد!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/2/21 12:41 صبح
سلام. و شب بخیر.
دو تا موضوع واسه این هفته در نظر گرفته شده:
فرهنگ ، چت
برنامه هم به این صورته که:
شنبه:سوتک
یکشنبه:رائد
دوشنبه: سایه
سه شنبه: حامد
چهارشنبه: زینب
پنجشنبه: کبری
جمعه: آقای فضل الله
یاعلی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 87/2/20 3:32 عصر
مسابقه بزرگ دو مین!
این عکس چیه؟
و ربطش با موضوعات این هفته؟!
جواب بدید و از آقای فخری مدیر پارسی بلاگ جایزه بگیرید.
خودم که فکر میکنم....
بی خیال ، تو نظرات میگم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/2/19 1:51 صبح
دخترک کبریت فروش را ندیده ام...اما پسرک گل فروش را چرا! زیاد سر راهم سبز می شود و سیلی خجالت و شرم را روانه دلم می کند! پسرکی که 10-12 سال بیشتر ندارد...پسرکی که در سرمای زمستان و گرمای تابستان، به جای آن که سر کلاس درس باشد و با هم سن و سال هایش گل کوچیک و فوتبال بازی کند، و یا ساعت ها سرگرم جدیدترین بازی کامپیوتری آمده به بازار باشد! گل می فروشد...رز قرمز و نرگس زرد...
پسرکی که شب، وقتی روانه خانه می شود به جای کانون گرم خانواده و آغوش باز مادر و سفره رنگارنگ شام، دستان زمخت پدر و سیلیی که نثار صورت ظریفش می شود، انتظارش را می کشد...پسرکی که حاصل تمام زحمت های روزانه اش، می شود مواد مخدر پدر معتادش...پسرکی که وقتی علت کبودی روی گونه چپش را پرسیدم، تنها از روی درد دل از مریضی مادر و دو خواهر گرسنه اش و اعتیاد پدر که وقتی موادش ته بکشد به او و دو خواهر معصومش حمله ور می شود برایم گفت. و من ِ نفهم، از روی ترحم و دلسوزی، تمام گل هایش را یکجا خریدم و دوبرابر قیمت گل ها را به او دادم و به خیال خود ثواب بزرگی کردم...او اما تمام پول ها را پس داد و گل ها را برداشت، لبخند تلخی تحویلم داد و همان طور که از من دور و دور تر می شد صدایش در سرم پیچید...که «خانم ما فکر کردیم شما دیگه میفهمی...خانم ما گدا نیستیم شغلمون گل فروشیه...شغلمون...»
حالا دیگر خوب می دانم که دخترک کبریت فروش...پسرک گل فروش...حتا دخترکی که فال می فروشد و حتاتر پسرکی که سر چهار راه، شیشه ماشین های مدل بالا را تمیز می کند گدا نیستند...آنها شغلشان این است...شغلشان...
این منم که روز به روز از آن ها دور و دور تر می شوم و جز دنیای کوچک خود و دور و بری هایم کسی را نمی بینم...این من کوته فکرم که وقتی پسرک، تنها اندکی محبت گدایی می کرد، پولم را به رخش کشیدم...دریغ از این که او شغلش گل فروشی است...شغلش...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/2/18 8:6 صبح
تعارف که نداریم! دلم این روزها سیلی می خواهد! برای خودم نمی گویم که! برای این دل هرجا سکنی گزیده ام. باید دلم به خودش بیاید!
یک روز تکه ای از دلم، پیش درخشش های نگین انگشتری یک میلیون تومانی دوستی جا ماند. خودم را دلداری دادم که تکه ای بیش نبود؛ زمان که بگذرد، دلم هم برمی گردد.
روز دیگر، تکه ای دیگر از دلم، کنار میز مدیریتم، جا خوش کرد. این بار راستش اصلاً نفهمیدم که تکه ای از دلم گم شده! آنقدر درگیر بدست آوردن این پست جدید بودم که...
روزی دیگر، تکه ای دیگر از دلم، در ازدحام تملقات و تعریف های راست و دروغ دیگران، گم شد و رفت و باز من نفهمیدم.
روزی دیگر به خیال خودم، عاشق شدم! محو زمینی های کسی که فقط خود خدا می داند چند نفر تا به حال و زین پس نیز! مخاطب عاشقانه هایش بوده و خواهند بود. محو شدن همانا وتکه ای دیگر از دل، از دست رفتن، همانا!
و روزی دیگر و روزی دیگر و روزی دیگر...
روزی ایستادم به نماز. هرچه تکبیر می گفتم، نمازم شروع نمی شد! حتی حمد و رکوع و سجود و قنوت و تشهد و... سلام هم دادم، اما نمازم شروع نشده بود! هرچه مفاتیح می خوانم، دیگر باران به چشم هایم سر نمی زند. آخر باران که می دانی، باید از دل ره به چشمانت بگشاید. حالا مدت هاست نمازهایم، خم و راست شدنی زمینی بیش نیستند. آخر مدت هاست که دلم را در زباله دان ها گم کرده ام.
تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که درین دامگه چه افتادست!
تعارف که نداریم! دلم این روزها سیلی می خواهد! برای خودم نمی گویم که! برای این دل هرجا سکنی گزیده ام! باید دلم به خودش بیاید!
کلمات کلیدی :