ارسالکننده : در : 87/3/17 2:52 صبح
این هفته که گذشت به خاطر مسئولتی که برای هماهنگی نوشته های این وبلاگ به عهده گرفتم، فرصت خوبی بود برای تمرین و درک انصاف.
چرا که دیدم وقتی کار به این کوچکی، اینهمه وقت میخواهد و نیروی فکری و جسمی صرف میکند، اینهمه دلمشغولی و نگرانی ایجاد میکند و سر آخر این همه با اشکال و شرمندگی از آب در میآید، پس همیشه باید وقتی به کارهای دیگران از بیرون گود نگاه میکنم، یادم باشد که در ایراد گرفتن کمی تامل کنم و خلاصه اینکه سعی کنم منصف باشم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/16 8:0 صبح
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/16 3:2 صبح
قبل نوشت:
پیام کوتاه از شیخ هادی: فردا دومین نوبت توئه. با موضوع استقامت
پیام کوتاه از من: استقامت؟ شعاری میشه هرکاری کنم
پیام کوتاه از شیخ هادی: یه کاریش بکن
اصل نوشت:
خیلی وقتها در بارهی کلمات و مفاهیمشان و نسبت کلمه از لحاظ موسیقایی با معنا و تکس و کانتکس و این جور چیزها فکر میکنم. مثلا همین کلمهی استقامت، بدون درنظر گرفن مفهومش تلفظش کنید. «استقامت» اُبُهتی دارد برای خودش! شعاری که نشد؟ نباید هم میشد!
خیلی سعی کردم این یادداشت را هُل بدهم به سمت طنز؛ حتی چند خطی دربارهی ایسقامت و ایستایی کردن در قم و اوقانیستان و استراحت و قدیمیها و اینجور مقولات جفنگ نوشتم بلکه زیر سایهی طنر حرفم را قایم کنم.
استقامت در ذهن من تصویر خارجی دارد. نه فقط استقامت که شجاعت و رشادت و کلماتی ا این دست برای من تصویر خارجی دارند. تصویر خیلی خارجی! حتی خارج ا ایران. خیلی وقها خودم را ملامت کردم که تصویر استقامت در ذهن من باید خمینی باشد مطهری باشد همت باشد چمران باشد. نه این که اینها نباشند؛ نه. ولی تصویر متبادر به ذهنم اینها نیستند.تنها توجیهی که برای خودم تراشیدهام، نبودنم آن زمان و درک کردن این زمان است.
وقتی بگویی استقامت، صلابت حرف حرفِ کلماتی سید حسن که هربار پتکشان میکند و میکوبد به ذهنم میآیند. وقتی بگویی استقامت ملاحت لبخند شهید ملاک توی ماشین عملیات استشهادی یادم میآید. وقتی میگویی استقامت یاد میآید ام البیت را که روی خرابهی خانهاش در ضاحیهی جنوبیه ایستاده است و میگوید اینخانه ام و خانهی توی جنوبم و هرچه دارم و ندارم فدای پای مجاهدین.
بعد نوشت:
خیر سرم خواستم به جای عکس گذاشتن یادداشت بنویسم.
جبران میکنم انشا الله. عکس دارم برای این موضوع. خودم گرفتمش. تکراریاست ولی فیت خود موضوع.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رائد در : 87/3/15 12:25 صبح
شاید مادرمان پیش از خواندن اذان و اقامه و حتی زودتر از آن به ما تذکر فرمود که حرف های بزرگ تر از دهانت را سعی کن نزنی. البته گفتم شاید. مادرم هم گفتند سعی کن.
البته من هم همیشه سعی کرده ام؛ و موفق هم بوده ام.
اگر به این حرف باور نداشتم و اگر با تمام وجود درکش نکرده بودم، هیچ گاه زبان باز نمی کردم. این از این.
بزرگ شدن رابطه ی مستقیمی با مبارزه دارد. این را البته همه می دانند. همیشه آن ها که اهل مبارزه اند بیشتر به چشم می آیند. و برخی از اینان هستند که بیشتر به چشم می آیند.
مقدمه چینی را بی خیال. همه ی بزرگانی که می شناسم؛ و همه ی آن ها که برای شان؛ کم یا زیاد احترام قائلم، اهل قیام بوده اند و مبارزه؛ البته نه هر مبارزه و قیامی. قیام در برابر خود. از قدیم گفته اند قاعده ی کلی ای نیست مگر آن که استثنایی داشته باشد؛ اما این قاعده استثنا ندارد؛ بزرگی انسان ها به دست نمی آید مگر با قیام علیه خود.
و امام خمینی در زمان ما مصداق بارز این قاعده بود. اصلا ما هر قدر بخواهیم ادای امام را در بیاوریم خاک بر سر خودمان ریخته ایم؛ البته اگر بخواهیم بدون قیام در برابر نفس مان به جایی برسیم. امام اهل حرف زدن نبود؛ اهل ادعا کردن نبود؛ اهل خودگویی نبود؛ گرچه اگر از خودش می گفت هم به حق بود؛ چرا که با خودش جنگیده بود و در برابر خودش قیام کرده بود.
ببخشید عامیانه می گویم اما؛ میشه به جای اینقدر حرف زدن از امام بریم آدم بشیم؟!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/14 2:52 صبح
نوشتن درباره امام خمینی (ره) ،هم کار خیلی سختی هست و هم خیلی راحت! خیلی سخت بخاطر اینکه باید بنشینی و درباره یکی از بزرگترین آدمها و رهبران جامعه مطلب بنویسی، درباره کسی که هرگز بطور کامل شناخته نشد.
و خیلی راحت به این دلیل که همین رهبر و سیاستمدار بزرگ، دارای چنان شخصیت مهربان و دوستداشتنی بود که هرگز احساس نمیکردی که فاصلههای رایج بین مردم و رهبران جوامع درباره ایشان صدق میکند!
شخصیتی صاف و ساده و بیپیرایه که باعث میشد مردم همه حرفها و گفتههایش را با جان و دل باور کنند و هیچ برداشت خاصی هم از آن در ذهن نداشته باشند!
مثلا وقتی از اسلام صحبت میکرد، گویی درباره یک موضوع کاملا زنده دارای حیات مادی برایت حرف میزند. اسلامی که خود بطور کامل به آن اعتقاد داشت. اسلامی که آنرا اسلام ناب محمدی لقب داده بود. اسلامی که برای درک آن لازم نبود سراغ قرائتهای مختلف از دین برویم، چونکه به قرائت امام از اسلام ایمان داشتیم!
امید حسینی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 87/3/13 1:0 صبح
بنام خدا
باز روزهای بوی غم گرفت.
امروز پیراهن مشکی، خودش پیشقدم شد و ستون های سیاهپوش مسجد می لرزیدند.
چه خوب که بزرگان گفته اند مصیبت های مادر را آشکارا بیان نکنید... در پرده.
آخر باید حساب موجودات لطیف را هم کرد. ملائک، توان شنیدن اصل ماجرا را ندارند.
آخر مگر می شود، کوهِ استقامت، عنان صبر از کف بنهد و ستون خیمه گاه آفرینش، همو که بچه ها را به خویشتن داری فرا می خواند، از شدت غم، بر خود بلرزد... آنوقت کیست که بتواند تاب بیاورد؟
در حیرتم که مدینه، چگونه بار سنگین ترین امانت های آسمانی را تاب می آورد. مگر مرکز ثقل زمین است؟...
در حیرتم که پدر چگونه توانست، پس از به خاک سپردن تو، بر روی پا بایستد، حتماً که آنجا، خدا او را بلند کرد...
در حیرتم از شب، که چگونه به صبح اندیشید، و ستاره ها که چگونه از چشمک زدن نایستادند...
این روزها، جامه چاک تر از همه، آن شاه شاهان و آن پیشوای پیشوایان است. او که خود دلیل خدا بر ماست، او که ما خدا را تنها با جمال او به نظاره می نشینیم، او که روح بیکرانش، مرز بین آسمان و زمین است،...او، مادر را حجت خدا بر خود می داند...
او مصیبت را از همه بیشتر لمس می کند. ما چه بگوییم؟...
ای بازمانده دودمان بهشتیِ مادر، سرتان سلامت...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/12 10:26 عصر
ابتدا از مهمان محترم و همچنین نویسندگان گرامی وبلاگمون تشکر میکنم.
ادامه برنامه به این صورت خواهد بود که فردا جناب مهندس فخری یک متن ادبی به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها خواهند نوشت.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/12 2:8 صبح
بهام گفتند تهیهی ویژهنامه با تو؛ و یک سری کتاب کوچک و بزرگ هم دادند دستم و گفتند از اینها استفاده کن.
با این که از کتابهای تاریخی و خصوصا سیاسی خوشم نمیآمد؛ اما خواندمشان. همهاش را خواندم...
کم بود! خیلی کم بود! همین کتابها عطشی را در من ایجاد کرده بود که اگر ریزبهریز زندگینامهاش را هم بهام میدادند که بخوانم سیر نمیشدم! عاشق تاریخ شده بودم! تاریخی که انسانهای کامل چندبُعدی میسازندش.
به خودم میگفتم:
«اینبار که برم زیارت، دیگه فرق میکنه. این دفعه میدونم زیارت کی قراره برم... اما حالا کو تا گذرمون به تهران بیفته؟!»
باورش عجیب بود وقتی چند روز بعد، مسافر تهران شده بودم! سرمست بودم و شاکر، از اینکه من هم طلبیده شدهام!
کوثر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/11 11:50 صبح
یا رفیق!
گم شدهم... لابهلای روزهایی که مثل برق و باد میآن و میرن. شنبه یکشنبه دوشنبه... جمعه. نوروز. فاطمیه. هفت تیر. ملی شدن صنعت نفت. شهادتِ... . میلادِ... سالگردِ....
خدااااااااااااااا
مدتهاست روزهای هفته رو هم گم کردهم، چه برسه به روزهای ماه و مناسبتها... و هر وقت رفتهم سراغ تقویم، وقتی مجبور شدم به ورق زدنش برای پبدا کردن تاریخ اون روز، انگار یه چیزی تو دلم فرو میریزه، یعنی به این سرعت گذشت؟ 104 روز از سال هشتاد و هفت گذشت؟من هنوز اومدنش رو هم باور نکردهم و گاه یادم میره انگار، پای برگهها تاریخ میزنم: هشتاد و شیش... بعد یکی بهم نهیب میزنه که: هی! باز که جا موندی از روزگار!
برگههای تقویم رو... - دیروز گفت چقدر تازگیا میگی دوست ندارم، نمیگم! -
برگههای تقویم اذیتم میکنه، هربار که ورق میزنمشون حس میکنم لحظهلحظههای عمر منند که نفهمیدم چه جوری رفتن، کما تمر مر السحاب...
تهنوشت:
بابت تاخیر عفو بفرمایید!
بعدنوشت:
گفتم تاریخ رو گم میکنم! جای خرداد، تیر رو حساب کردم! اصلاح میشود:73 روز گذشته است!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 87/3/11 2:45 صبح
با توکل بر خدا و آروزی توفیق برای مدیر هفته قبل سرکار سایه، و همچنین مدیر اصلی، حامد خان، و مدیر کل جناب مهندس فخری به خاطر تغییرات فوق العاده و جدید، برنامه این هفته را شروع میکنیم.
از نظر من، نوآوری از لوازم مدیریت است. برای همین تصمیم گرفتم یک تنوع حسابی در سیستم ایجاد کنم.
برنامه این هفته که اتفاقا به خاطر مناسبت هایش بسیار مهم و قابل توجه هم هست، به این صورت خواهد بود که نویسنده و موضوع به تدریج اعلام خواهند شد. بنابراین نویسندگان محترم باید دائم گوش به زنگ باشند. تاخیر هم اصلا روانیست چرا که تناسب نوشته با مناسبت آن روز از بین خواهد رفت.
همچنین این هفته دو مهمان خواهیم داشت.
امروز شنبه، سوتک با موضوع «تقویم» خوهد نوشت.
یکشنبه نوشته اولین مهمان محترم را خواهیم خواند.
برنامه روزهای بعد را هم بعدا اعلام میکنم.
از همه نویسندگان دومین به عنوان مدیر هفته، به طور مولوی! خواهش میکنم برای مهمانهای هفته کامنت بگذارند.
کلمات کلیدی :