سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدر و مادرم در تمام فراز و نشیب های زندگی با من بودند

ارسال‌کننده : در : 86/7/20 2:0 صبح

وقتی نوجوان بودم،پول هایم را جمع می کردم تا یک واگن باری کهنه بخرم. هر روز پس از مدرسه، به آن رسیدگی می کردم ــ سمباده می زدم، رنگ می کردم و برقش می انداختم ــ پدر و مادرم، به عنوان هدیه به من روکش های جدیدی برای صندلی هایش دادند. 

سپس یک بار در واگن را قدری محکم بستم، به طوری که شیشه ی یکی از پنجره ها شکست و من پولی برای عوض کردن آن نداشتم. با آن همه جا می رفتم، که شامل مدرسه هم می شد.

دبیرستان من ساختمان بزرگ همواری بود و می توانستی از داخل بسیاری از کلاس ها محل پارک خودروها را ببینی. روزی باران بارید.در کلاس نشسته بودم و واگنم و روکش های جدیدش را تماشا می کردم که به خاطر بارانی که از شیشه ی شکسته به داخل می رفت،خیس شده بود. 

ناگهان مادر و پدرم را دیدم که با سرعت وارد پارکینگ شدند و کنار واگنم با صدای گوشخراشی توقف کردند. بعد تکه پلاستیک بزرگی از ماشین بیرون کشیدند و زیر باران سیل آسا، واگن من را با آن پوشاندند. 

پدر، در میان روز، محل کارش را ترک کرده بود، دنبال مادر رفته و این تکه پلاستیک را برای حفظ صندلی های واگن من از آسیب، خریده بودند.دیدم که چه کار می کنند و درست وسط کلاس شروع به گریه کردم.

پدر و مادرم در تمام فراز و نشیب های زندگی با من بودند، و همیشه از من حمایت کرده و از این که پیشرفت من را می دیدند، به خود افتخار می کردند. من هرگز رفن آنان را نمی پذیرم. تمام داستانهای آنان را همیشه به همراه دارم و این باعث می شود همیشه در اطراف من باشند. 

منبع: کتاب غذای روح

 نوشته: جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن




کلمات کلیدی :

انجمن حجتیه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 86/7/17 2:56 عصر

 - در سال‌های 45 تا 55 دو جریان فکری مجزا از هم در حوزه وجود داشت که با مسائل انقلاب سر و کار پیدا کرده بود. یکی از این جریان‌ها همسوی امام بود. 
 کسانی بودند که نزد امام درس خوانده بودند و می‌دانستند امام دنبال چه چیزی است. 15 خرداد 42 هم که گذشته بود، همه تحت تعقیب و مراقبت بودند و هر جا هم سخنرانی می‌کردند، دستگیر و زندانی می‌شدند. این‌ها قاطی انجمن حجتیه نبودند، اگر چه به دلیل شناخت ناکافی از انجمن گاهی اوقات از آن حمایت می‌کردند، ولی در مجموع حرکت این نیروها با انجمن جور درنمی‌آمد. 
 جریان دیگر جریانی بود که فضل و درجه علمی و دینی و حوزوی‌اش به اندازه جریان اول نبود وبه پای شاگردان حضرت امام نمی‌رسید، یعنی نمی‌توانست در قله‌ علم دینی حرف بزند و همیشه در سایه بود. این جریان تحت تأثیر همان بستر عوامزدگی که در فضای عمومی انجمن حجتیه به وجود آمده بود، آهسته آهسته جذب می‌شد. اگر به مجلاتی که آن زمان چاپ می‌شد مراجعه کنیم، تفاوت و تمایز این‌ها را بخوبی می‌بینیم. مثلاً رویه دارالتبلیغ آن زمان در قم به نوعی حرکت در جهت تبلیغ دین بود که مجله و ماهنامه چاپ می‌کرد.
 این خصلت جریان دوم بود و من شرایط فعلی و آینده را از این لحاظ بسیار خطرخیز می‌بینم، چون ما الان در شرایط مشابهی قرار داریم. یعنی باید در مقابل رشد نگرش‌های پوزویتیویستی به مسائل انسانی_ اجتماعی بایستیم. پوزیتیویسم در حرکت اجتماعی مساوی با سکولاریزم است_ اگر مساوی با الحاد نباشد. این افراد کم اطلاع و کم سواد سعی می‌کنند مسائل عمیق و دقیق را با نوعی هیاهوی تبلیغی و بحث‌های خطابی حل کنند؛ نباید خاکریز را به دست این‌ها بسپاریم. 
 قبل از انقلاب بستر اصلی در حرکت عوامگرایانه تعدادی از طلبه‌هایی بودند که منبر می‌رفتند. و اگر بخواهم تعبیر کنم تعبیر خوشایندی نیست، شاید زشت هم باشد ولی بینی و بین‌الله واقعیت دارد. در سال‌های 45 تا 57 - 56 یک صنعت حرفه‌ای برای ساز و کار منبر شکل گرفته و تفسیر دین به دست این‌ها سپرده شده بود. اگر بار دیگر به این وضعیت دچار شویم و خطر را بدرستی احساس کنیم و نیابیم که از کجا باید جلوی خطر را بگیریم، آینده‌ی ناخوشایندی خواهیم داشت. ما به کسانی که قد و اندازه‌شان به اندازه‌ای نیست که در مسائل دین اظهار نطر کنند و مسائل دین را عوامانه تعبیر می‌کنند _ چه در لباس شخصی باشند یا در لباس روحانیت _ نباید اجازه بدهیم که اندیشه دینی را ترویج کنند.

پی نوشت : این هفته رو به خودم مرخصی داده بودم و اسمم توی لیست نبود. قسمتمون شد که هم دیروز و هم امروز من جای نویسندگان بنویسم.




کلمات کلیدی :

اعدام در ملاء عام

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/7/16 4:33 صبح

اعدام را یک مجازات لازم برای برخی جرائم همچون قتل عمد و زنای محصنه و ... می‏دانم. حکم اسلام است و برای جلوگیری از ترویج فساد و پایمال نشدن حقوق شخصی و شهروندی لازم .
اما نمی‏دانم اعدام در ملاء عام و حتی به صورتی که در بخش های مختلف خبری و روزنامه ها نیز انعکاس پیدا می‏کند چه تاثیر مثبت و منفی می‏تواند بر جامعه و افکار عمومی داشته باشد.
افراد مختلفی در سنین متفاوت می‏توانند این صحنه را از نزدیک و یا از تلویزیون مشاهده نمایند؛ آیا دیدن این صحنه باعث عبرت گرفتن و عدم وقوع جرم خواهد بود یا باعث تخریب روحیه و آسیب دیدن روان افراد؟
آیا دست و پا زدن یک جنایتکار بر بالای چوبه دار در معرض عموم باعث تقلیل جرائم می‏شود یا باعث تکثیر افسردگی و ناراحتی های روحی؟
آیا با درج خبر اعدام یک قاتل در روزنامه که نشان دهنده به سزای عمل رسیدن آن است ، باز هم نیازی به اعدام هایی با این سبک می‏باشد؟




کلمات کلیدی :

دستورالعملهای اخلاقی و عرفانی

ارسال‌کننده : در : 86/7/15 1:0 صبح

سلام دوستان
عنوان پست که دیدین دوست داشتین دستورالعملهای عرفانی و اخلاقی مختلف از زبان بزرگان رو ببینین  درسته؟
همه ما مشتاق شنیدن نصیحت از زبان بزرگان دین هستیم
دوست داریم به هر کدومشون که دسترسی پیدا میکنیم بگیم  که استاد مارو نصیحت کنین یا بهمون بگین چه جور ایمانمونو قوی تر کنیم و به خدا نزدیکتر بشیم .
درست میگم؟
یه مطلبی از زبان آیت الله بهجت خوندم که خیلی برام جالب بود و جواب خیلیهامونو میداد
امیدوارم براتون تکراری نباشه .
اگر چه تکراری بودن در مورد این چیزها واژه بی معناییه ؛ مثل اینه که مثلا با شنیدن  سخنان پیامبران و امامان؛ بگیم که تکراریه و قبلا شنیده بودیم


اما سخن آیت الله بهجت :
بسم الله الرحمن الرحیم
... آقایانی که طالب مواعظ هستند، از ایشان سوال می‌شود:
آیا به مواعظی که تا حال شنیده‌اید عمل کرده‌اید یا نه؟
آیا می‌‌دانید که هر کس به معلومات خود عمل کرد، خداوند مجهولات او را معلوم می‌فرماید؟
آیا اگر به معلومات [و آنچه می‌داند] عمل ننماید، توقع زیاد شدن معلومات شایسته هست؟
آیا باید دعوت به حقّ از طریق لسان باشد؟
آیا [معصومین] نفرموده‌اند "با اعمال خودتان دعوت به حق بنمایید" ؟
آیا جواب این سوال‌ها از قرآن کریم "وَ الّذینَ جَاهَدوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا" آنان که در راه ما تلاش کنند به
اه‌های خویش هدایتشان می‌کنیم.
و از کلام معصوم علهیم ‌السلام: «مَن عَملَ بِما عَلِمَ وَرَثَهُ اللهُ عِلمَ مَا لََم یَعلَم» هرکس بدان‌چه می‌داند
مل کند خدا علم آنچه که نمی‌داند را روزیش می‌کند
و «مَن عَملَ بِما عَلِمَ، کَفَی مَا لَم یَعلَم» هر کس به آنچه می‌داند عمل کند، همین از آنچه نمی داند
فایتش می‌کند. [روشن نمی‌شود؟]
خداوند توفیق مرحمت فرماید که آنچه را می‌دانیم زیر پا نگذاریم، و در آنچه نمی‌دانیم توقّف و احتیاط نماییم
ا [در آینده برایمان] معلوم شود.
از آنهایی نباشیم که گفته‌اند:
  پی مصلحت مجلس آراستند                              نشستند و گفتند و برخاستند
 
وَ مَا تَوفیقی اِلَّا بِاللهِ، [علیه] تَوَکّلتُ وَ اِلَیهِ اُنِیب، و السّلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته.
مشهد مقدس
یکشنبه 21/5/1375هـ ش
مطا‌بق با ربیع‌الاول 1417هـ ق

منبع : سایت تبیان




کلمات کلیدی :

نقاب...!

ارسال‌کننده : در : 86/7/14 3:0 صبح

یا رفیق!

تا حالا سیرک نرفته م!... بدم میاد از این جور جاها!... نمی فهممشون!
تو تلویزیون دیده م اما... ولی بازم نفهمیده م معنی اون خنده های مصنوعی رو!... می فهمم هولی که تو دله یه جونور بیچاره اس موقع خوردن شلاق... می فهمم ترسی که پریدن از حلقه ی آتیش داره... می فهمم عجیب بودن بعضی کارای حیوونا رو... اما خنده؟!
و از همه عجیب تر برام دلقکه!... چیه یه دلقک می تونه خنده دار باشه؟؟!
...
دلقکا همیشه برا من دردآورن!... بیشتر ناراحتم می کنن تا خندون!
اگه اون نقاب خندون نبود رو صورتشون...
نمی دونم!
گاهی فکر می کنم ما هم تو زندگی باید مثه دلقکا باشیم... نه! بهتره بگم هستیم!
باید برا دل بقیه بهشون لبخند بزنیم... هرچند دل خودمون داشته باشه از درد بترکه!
زندگیه دیگه! نمی شه کاریش کرد!

دعامون کنید که شمارش معکوس شروع شده!




کلمات کلیدی :

همسایه عیاش

ارسال‌کننده : در : 86/7/13 1:0 صبح

در کتاب بحار الانوار جلد 11 مسطور بود: ابو بصیر می گفت : همسایه ای داشتم که از معاونین و همکاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زیادی از کنار این سلطان بدست آورده بود، و کنیزان و غلامانی داشت و هر شب مجلسی از هواپرستان و عیّاشان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب می گذرانید و چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت که میخواندند و شراب می دادند و می خوردند و چون همسایه و مجاور من بود همیشه صدای آن منکرات از خانه او به گوش ما میرسید و ما را ناراحت می کرد. چندین بار به او گوش زد کردم که صدای ساز و آوازت مرا و خانواده ام را اذیت می کند... ولی متاءسفانه نمی پذیرفت هر دفعه به او اصرار و مبالغه می نمودم تا یک روز گفت : من مردی مبتلا و معتادم و اسیر شیطان شده ام اما تو گرفتار شیطان و هوای نفس نیستی . اگر وضع مرا بصاحب خود آقا حضرت صادق - علیه السلام - بگوئی شاید حضرت دعائی کرده و خداوند مرا از پیروی نفس نجات دهد. ابوبصیر گفت : سخن آن مرد بر دلم نشست . صبر کردم تا وقتی که خدمت حضرت صادق - علیه السلام - رسیدم و داستان همسایه ام را به آن حضرت عرض کردم . حضرت فرمود: وقتی که به کوفه برگشتی او به دیدن تو خواهد آمد، به او بگو جعفر بن محمد می گوید آنچه از کارهای زشت می کنی ترک کن من برایت بهشت را ضمانت می کنم . برگشتم به کوفه مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود، همین که خواست حرکت کند نگاهش داشتم وقتی اطاق خلوت شد. گفتم وضع ترا برای آقا امام صادق - علیه السلام - شرح دادم حضرت فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو آن حالت زشتت را ترک کن تا من برایت بهشت را ضمانت کنم . تا این سخن مرا شنید گریه اش گرفت . گفت ترا بخدا آقا امام صادق - علیه السلام - این حرف را به تو زد. گفتم بخدا قسم حضرت فرمودند. گفت پس همین مرا بس است از منزلم خارج شد پس از چند روز که گذشت یکی را دنبال من فرستاد، وقتی پیش او رفتم دیدم پشت در ایستاده و برهنه است گفت : هرچه در خانه مال داشتم در محلش ‍ صرف کردم و چیزی باقی نگذاشتم اینکه می بینی از برهنگی پشت درب ایستاده ام . من سریع به دوستان مراجعه نمودم ومقداری لباس که او را تاءمین کند تهیه کرده برایش آوردم، بعد از چند روز باز پیغام داد مریض شده ام بیا تو را ببینم در مدت مریضیش مرتب از او خبر می گرفتم و با داروهائی به معالجه اش مشغول بودم، بالاخره یک روز به حال احتضار رسید، در کنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود، در این موقع بیهوش شد وقتی بهوش آمد در حالیکه لبخند می زد گفت : ای ابابصیر صاحبت آقا حضرت صادق - علیه السلام - بوعده خود وفا کرد، این را گفت و دیده از جهان بست . در همان سال وقتی بحج رفتم در مدینه خدمت حضرت صادق - علیه السلام - رسیدم، در منزل اجازه ورود خواستم، همینکه وارد منزل شدم هنوز یک پایم در خارج منزل بود که حضرت فرمود: ای ابابصیر دیدی ما به وعده خود نسبت به همسایه ات وفا کردیم.

 منبع :قصص التوابین یا داستان توبه کنندگان / علی میرخلف زاده

 




کلمات کلیدی :

اسرائیل

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/7/12 1:4 عصر




کلمات کلیدی :

شب قدر

ارسال‌کننده : حامد احسان بخش در : 86/7/11 1:36 صبح

امشب به روایتی شب قدر است.
امشب، شب شهادت مولا امیر المومنین علی (علیه السلام) است.
امیرالمومنین (علیه السلام) قران ناطق است.
شب قدر، شب قرآن است.
امشب شب قدر است.

در شب زنده داری هاتون اینا رو دعا کنید:
کوثر- سید محمد رضا فخری- مصطفی-سایه- هیچ کس-سوتک - مجاهد- ایمان ضیابری- فاطیما- حامد




کلمات کلیدی :

تاریخچه فرقه ضاله بهائیت در ایران

ارسال‌کننده : در : 86/7/10 12:4 صبح

                                               یاحق
به بهانه سئوال خبرنگار آمریکایی از ریاست جمهوری، در خصوص بهائیت در ایران و پاسخِ به جای ایشون به این سئوال.

بیش از 160 سال پیش، یک جوان شیرازی به نام علی محمد باب ادعای قائمیت و به دنبال آن رسالت و حتی ربوبیت کرد. و با آوردن کتاب، اسلام و قرآن را منسوخ شمرد.حکومت وقت با فشار علماء او را به بند کشید و دور از چشم مردم اورا در زندانی در شمال ایران به بند کشید.جمعی از سر سادگی و عده ای برا گرفتن ماهی از آب گل آلود، به او گرویدند. فراز و نشیبهای این فرقه ضاله با اعدام باب و ادامه اهداف پلید این فرقه توسط حسینعلی بهاء، و تبعید او به عراق، به اوج خود رسید. و در این زمان میان این فرقه و یارانش با توده ملت که از علماء خط میگرفتندشکافی افتاد. بهائیت در طول تاریخ با سرسپردگی به قدرتهای استعماری و کمک به اهداف شوم آنان به حیات خویش قوت بخشیده است.
زمانی که بهاء در تبعید، در عراق بود، ژنرال کنسول انگلیس در بغداد طی نامه ای به او پیشنهاد داد که تبعیت دولت انگلیس را پذیرفته و در تحت حمایت آن دولت در بیاید. و بدین ترتیب بهائیت در زیر چتر حمایت انگلیس به حیات خویش ادامه داد. در تاریخ و حتی کتب خود بهائیان، شواهد زیادی دال بر پیوند آنان با مقامات آمریکایی وجود دارد که ذکر آن در این دو دقیقه نمیگنجد.
روابط سران بهائیت با صهیونیسم سابقه ای درازتر ازعمر رژیم اسرائیل دارد.
موسس بهائیت( حسینعلی بهاء) مژده تجمع و عزت یابی یهودیان در ارض موعود را در کتاب خویش مطرح میسازد.
بن زوی از فعالان صهیونیسم و یکی از رییس جمهوران اسرائیل بارها به ملاقات و حصول نتایج مثبت این ملاقاتها با عباس افندی از سران بهائیت ، اعتراف داشته است. در جریان جنگهای شش روزه ، بهائیان در کنار ارتش اسرائیل قرار گرفتند و همه گونه حمایت را از صهیونیستها به عمل آوردند.در شهریور 82 ، شارون قصاب صبرا و شتیلا از مرکز بهائیان در هند دیدار کرد. و بسیار موارد عدیده دیگر.
 بهترین راه آشنایی با اهداف پلید این فرقه ضاله، مطالعه زندگینامه نجات یافتگان این فرقه میباشد. از اون جمله:
خاطرات یک نجات یافته، تحت عنوان سایه شوم (( منو نمیگه ها)) که زندگینامه خانم مهناز رئوفی و حجت مسلمانی من، خاطرات  حسین فلاح یک نجات یافته دیگر میباشد.

پ.ن
باور کنین انقدری بیش از دو دقیقه نیست.( شاید ده ثانیه بیشتر) تایم بگیرین، بعد دعوام کنین:دی




کلمات کلیدی :

حسرت داره واقعا!

ارسال‌کننده : در : 86/7/9 10:8 صبح

تو روخدا !
خواهش میکنم یه دفعه دیگه روش فکر کن.جان من بیا رابطه داشته باشیم ،واقعا  داشتن الگویی مثل تو آرزوی همه آزادی خواهان جهانه، اصلا هر وقت میبینمت یاد دموکراسی می افتم .خوش تیپ!

تو کشور تو،  زنا تو جایگاهی که باید قرار داشته باشند، هستند .
تعارف نمیکنم ،باور نمیکنی؟مثلا:
وجود زنایی که رو ترکوندن مخ بچه های عراقی و افغانستانی با یه تیر شرط بندی میکنند.باربی های دل نازک!
وجود زنهای باربی صفتی که  تولید کلی از محصولات آرایشی تحت انحصار اوناست و یه دنیا رو سرکار گذاشتند.
و...دموکراسی یعنی همین!
گذشته از این حرفا:
 همین که رئیس جمهوری یه مملکت به اون بزرگی مثل آمریکا ، واسه رفتن به توالت از تو اجازه میگیره نشوندهنده  جایگاه واقعی زن تو آمریکاست.
تیتر اخبار بی بی سی:
پرزیدنت بوش در جلسه مهم دیروز طی نامه ای مخفیانه از رایس اجازه گرفت به توالت برود.یه زن نمونه
خلاصه که محروم بودن از داشتن رابطه با شما جدا که جای حسرت خوردن داره.




کلمات کلیدی :

<      1   2   3      >