تولدم مبارک
تازشم 14 آذر (فقط سه روز ازش گذشته) تولد سایه جونتون مبارک.
عذر نوشت:
سوتک جونم ببخشینم.
به ادامه پستهای همکارم توجه نمایید.
کلمات کلیدی :
تازشم 14 آذر (فقط سه روز ازش گذشته) تولد سایه جونتون مبارک.
عذر نوشت:
سوتک جونم ببخشینم.
به ادامه پستهای همکارم توجه نمایید.
الان چند سالیه که تلویزیون طنزهای مختلف بعضی پسند پخش میکنه. فکر میکنم شروع این طنزها از نوروز هفتاد و نمیدونم چند بوده. که در اون سالها میگفتن که مدیر صدا و سیما، تلویزیون رو انگاری در ایام عید به دست جناب مهران مدیری می سپرده و .... خوب بمونه.
تا به امروز که طی این چند سال سریالهای مختلف نود قسمتی مثل شبهای برره و باغ مظفر و این آخری هم چهارخونه پخش شده. حالا اینکه اینها چه مقدار میتونه و میتونسته پر کننده اوقات فراغت بوده باشه و چه مقدار موفق بوده نسل جوون رو جلب بکنه، نظرات متفاوته.
به نظر من اگه نگیم هشتاد در صد ، بی انصافیه که شصت در صد رو قبول نکنیم ، که این سریالها تونسته مخاطب از بین جوانان داشته باشه و میزان صدق این مطلب رو از تکه کلامها و الفاظ رایج این طنزها که در بین جوانان جاری هست، میتونیم متوجه بشیم.
البته اینکه اینها چه میزان بار معرفتی داشته رو، بحث روش ندارم. که اگه بخوام بگم باید اعتراف کنم که تقریبا ، هیچ. اما فکر کنم تونسته سرگرمی خوبی برا خانواده و جوانان بوده باشه. و حالا که دیده میشه این طنزها تماشاچی و بیننده از نسل جوون داره و در بین بچه ها و جوانان و نوجوانان به این شکل جذب بیننده نموده ، خیلی نیکوست که بار فرهنگی این سریالها رو بیشتر کنن و از این گرد همآیی شبانه خانواده ها بر پای تماشای این سریالها بهره برده و بار معرفتی این قبیل دیدنی ها رو بیشتر کنند.
خوب ...
همه گفتن و خوندیم. همه در مورد امل حرف زدن و شنیدیم. از ریشه کلمه امل گرفته تا امل بازیامون تو دنیای واقعی و ... تا شعر جناب مدیر در مورد امل.
نمیدونم چرا یهو یاد یه امل افتادم. یه امل معروف تو دنیای مجازی که جاش خیلی خالیه. یه امل که با مطلباش گاهی همه رو میذاشت سر کار و آخرش میگفت که هدفش کشوندن بحث به چالش بوده و گاهی با حرفاش و کامنتاش ، دل همه رو شاد میکرد. یاد یه امل افتادم ، یه امل که یه ساله نیست. یعنی حدود یه سال میشه.
توروخدا گیر ندین که چرا غمگینش کردم. یهو یاد این امل دنیای مجازی افتادم. همون که اسم پارسی بلاگ رو حسینیه گذاشت و بر سر زبونا انداخت.
دلم نیومد از امل بنویسیم و یاد اون رو زنده نکنیم. همون املی که تموم فکر و ذکرش، عشقش آقا بود. همون که در اکثر کامنتاش از آقاش اسم میبرد.
یادش به خیر یه امل مدرنیسم نشده . همون که عقیده داشت: راز امل بودن ما در تضاد مدرنیته با فطرت ماست. یادش به خیر همون که آرزوش شهادت تو لبنان بود و شهادت در راه آقاش امام حسین. جاش خالیه. یادش به خیر. حسن نظری.
خدا رحمتش کنه و انشاءالله که در نزدیکی سالگرد پروازش بر سفره آقاش امام حسین میهمان باشه.
به رسم هم او: یا محمد و علی
یه بحثی هست به نام ریشه شناسی یا اتیمولوژی. یکی از کلماتی که خوب جالبه برام که ریشه اش رو بدونم همین کلمه (( اُمُّل )) هست. این کلمه معمولا در مورد شخص عقب مونده و تمیز اون از یه فرد روشنفکر بکار برده میشه ، بدون اینکه به طور درست ریشه اون رو بدونن.
در ابتدای شکست ساسانیان از سپاه اسلام، بسیاری از ایرانیان، به دین اسلام روی اوردند. و خوب البته تعداد زیادی نیز در دین خود باقی موندند. در میان افرادی که به اسلام روی آوردند، یکی از اولین کارها این بود که، نام فرزندان خود را از فارسی به عربی برگردونند. شروع کردند به گذاشتن اسمهایی از قبیل ام البنین و یا ام الزهرا. دیگران به این افراد که اقدام به این کار کرده بودند ، (امّل) میگفتند، یا در واقع (ام ال). یعنی کسانی که در ذکر نام فرزندانشون از (ام) استفاده میکنن. و این از همون موقع تا حالا موند.
که حالا به کسی میگویند و اطلاق میشه ((که هر کسی که امل باشه باید فرسنگها فاصله از آدمهای مدرن داشته باشه)).
خوب!!! اینم از اتیمولوژی یه کلمه. اونم کلمه ای مثل امّل ....
وصیت
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو
من، می شناختم او را
نام تو راهمیشه به لب داشت
حتی،
در حال احتضار
آن دلشکسته
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو
هر روز پای پنجره، غمگین نشسته بود
وگفتگو نمی کرد
جز با درخت سرو
در باغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
و در تصورش
تصویر تو ، بلندترین سرو باغ را
تحقیر کرده بود
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو
او، پاک زیست
پاکتر از چشمه ای نور
همچون زلال اشک
یاک چو زلال قطره باران، به نوبهار
آن کوه استقامت
آن کوه استوار
وقتی به یاد روی تو می بود
می گریست
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو
او آرزوی دیدن رویت را
حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت
اما برای دیدن تو، چشم خویش را
آن در سرشگ غوطه ور، آن چشم
پاک را پنداشت آلوده است، و لایق دیدار یارنیست
روزی اگر سراغ من آمد، به او بگو
آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
شاید روزی اگر
چه ؟ او ؟ نه آه ... نمی آید
نمی آید......
نمی آید......
نمی آید......
دیگر نمی آید.
.......نوبت هر کی بود و ننوشته، خودش رو کشته داشته باشه و وصیت نامه اش رو هم نوشته داشته باشه. تازشم میتونه خودشم نخودی داشته باشه.
ای ول بابا، دممون گرم، چه هفته پربار و خوبی رو ما نویسنده های دو مین داشتیم. چقدر هممون خانوم بودیما!!! ........خوب بابا دعوام نکنین...... به ادامه پستهای همکارم توجه نموده و الان مثل بچه های خوب برا پست ایشون کامنت بذارین.
این یادداشتی که در زیر اومده از یکی از خوانندگان این وبلاگ هست که در بخش نظرات یادداشت قبلی وارد شده.
هر چند که شاید بیشتر از دو دقیقه باشه اما عمری تجربه توش نهفته شده...
____________________________________________
سلام سایه خانم قشنگ بود
یادمه یه زمانی آرزو میکردم که بتونم یه تلویزیون سیاه و سفید داشته باشم چون یه سال بود تو خوابگاه دانشجویی بودیم با همسرم ؛ تلویزیون نداشتیم.بعدها که تلویزیون خریدم .آرزوهای دیگه یکی یکی میومدن تو ذهنم .بچه دار که شدم یادمه بازم در آمدمون خوب نبود یه شب دیدم شیر بچه ام تموم شده پولم ندارم که برم یه قوطی شیر بخرم
اون شب آرزو میکردم کاش ایقدر داشتم که یه دفعه ده یا بیست تا قوطی شیر بخرم و هرگز غصه شیر بچه رو نداشته باشم
هنوز خیلی چیزها تو زندگیم کم داشتم که آرزو داشته باشم بخرم ولی پولش نبود
یه روز که پسرم کمی بزرگتر شده بود تو کوچه با حسرت با دوچرخه بچه های همسایه نگاه میکرد
چقدر دلم بدرد اومد و آرزو میکردم اینقدر داشتم که دوچرخه ای براش بخرم
گاهی میشد مردم رو تو رستوران مثلا میدیدم میگفتم کاش داشتم بچه مو همه ش ببرم رستوران غذاهای جورواجور بهش بدم بخوره و...
خلاصه دورانی رو گذروندم که گاهی میشد چیزی نداشتم غذا درست کنم دلم هم میومد به همسرم بگم در کنار تحصیلش بره کار هم بکنه از طرفی هم یه عزت نفسی داشتیم که حاضر نبودیم از پدر و مادرهامون پول درخواست کنیم .یه جوری زندگی میکردیم که انگار مثلا مشکلی نداریم به همین وضع راضی هستیم .
اینارو گفتم که بگم الان پول دارم شاید بتونم شیر خشک خیلی از بچه هارو تامین کنم .ده ها تلویزیون بخرم /ده ها دوچرخه/بار ها و بارها به رستوران برم
الان همه چی دارم
خونه /ماشین/شاید دوتا دو تا هم دارم اما عمرم رفته و دیگه سلامتی سابق رو هم ندارم /دیگه پولم خیلی بدردم نمیخوره چون دامم بخواد خیلی غذاهارو نمیتونم بخورم /خیلی جاها نمیتونم برم چون جسما مشکل دارم و...................
الان دوست دارم همون دوران بر گرده با همه سختیهاش
قدر عمر و سلامتیمونو بدونیم و دور هم بودنو
ببخشید طولانی شد
بچه که بودم هر وقت با مامانم میرفتیم خرید، مامانم رو مجبور میکردم که برام پفک بخره و تازه باز همیشه فکر میکردم، چی میشد که انقدر پول داشتم تا بتونم تموم پفک نمکی های اون سوپر رو برا خودم بخرم. بزرگتر که شدم جای اون پفک رو، یه عالمه خرید کلان تو ذهنم گرفت که متاسفانه، با هیچ پولی هم نمیشه خریدشون.
کاش میشد، روز هایی که هوای دلمون ابریه و بارونی، یه کیلو آفتاب ناقابل برا دلمون بخریم. همون آفتابی که وقتی تو دلمونه، اصلا گرماش رو حس نمیکنیم.
کاش میشد، یه ذره زمان خرید تا اون روزهایی رو که پروندیم، برگردونیم به عقب و شماره ها رو بر اون صفحه لعنتی درست ثبت کنیم. همون زمانی که مثل برق میره و ما ازش غافلیم. و همون صفحه ای که باعث بیدار شدنت از یه خواب کذایی میشه.
کاش میشد، یه کم لبخند خرید و اون روزایی که غم از چهرت میباره ، اون لبخند رو بر لبانت بنشونی تا ناچار نباشی که به همه توضیح بدی که چی شده.
کاش میشد .......یه کم معرفت.... یه کم شناخت.... یه کم انصاف....یه کم اعتماد.... یه کم.....
در گوشی
کاش میشد یه جعبه دستمال کاغذی اضافه می خریدیم، تا وقتی این چرندیات رو مینویسیم اینطور مسخره اشکامون صفحه کیبورد رو خیس نکنه......
چه میشه کرد ؟؟؟!!! سایه خانومه دیگه تا گریزی به دلش نزنه ، مطلبش ارسال نمیشه.
پولشویی در ایران!!!؟؟؟
.........
استغفرالله.....
.........
نه بابا یحتمل کار ابوهریره میباشد....
استغفرالله ، توبه .....