ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/6/27 1:0 صبح
بسم الله
چند روز پیش تو محل کار نیاز به ورقای آچار (نخونین آچار، بخونین: آ.چهار) مخصوص داشتیم. برا اینکه اشتباه نشه خودم برا تهیه این اوراق، رفتم به شهر کتاب بغل محل کارم، و خوب در بدو ورود، چیزی که جلب توجه میکرد، انواع و اقسام لوازمات التحریر جدید بود. همینطور که منتظر بودم فروشنده ورق رو بیاره، چشمم خورد به کیفای مدرسه که به دیوار زده بودن و خوب البته اونچه توجهم رو جلب کرد، صرف وجود کیف نبود، بلکه عکسای روی این کیفا بود. بله بانوان گرانقدر دربار از یانگوم گرفته تا بانو چویی و گیومیونگ حسود و بانو هن مرحوم همه و همه با خوشرویی کنار هم لبخند میزدند ، بدون توجه به اختلافاتشون. انواع و اقسام کیفا با انواع و اقسام اشکال بانوان محترم دربار ردیف شده بودن تا برن.... کجا؟؟؟... بله!!! مدرسه.
فروشنده که اومد، مبلغ فروش کیفا رو پرسیدم و وقتی مبلغ رو گفت خوب سرم سوت کشید و فروشنده هم تند تند تبلیغ میکرد که: تا دو، سه روز آینده دفتراشم میاریم. نمیدونستم چی بگم. با تعجب بسیار ورقارو گرفتم و برگشتم محل کارم. راستی دلم برا دارا و سارا سوخت.
افاضاه بعدالتحریر
آقای مدیر لطفا تیتر رو بخونن: (من ، او).
اما، من... من کودک این سرزمینم که به راحتی، فرهنگ وهویتم به تاراج میره اونم توسط کی؟؟ او...
و همه هم در خوابن. حالا نمیدونم، خوابن یا خودشونو به خواب زدن. چون اگه خودشونو به خواب زده باشن با توپ و تانکم نمیتونیم بیدارشون کنیم.
همه چشماشونو بستن و به روی خودشونم نمیارن که چه بلایی داره بر سر هویت من میاد. حتی سازندگان دارا و سارا هم نه دلشون برا من سوخت و نه دلشون برا دارا و سارا.
اما، او... او یه خودیه. یه خودی که یا بازیچه دست استعمار شده، یا خود استعماره.
یا متوجه نیست که داره با هویت ایران و ایرانی چه میکنه، یا متوجه هست، خوبم متوجه هست. اونی که متوجه نیست منم و ما.
پ.ن
چیه منتظرِ یه (منِ او) عشقولانه بودین؟؟ گفتم که من اگه بنویسم، آقای امیر خانی، پوست از سرم کنده مینماید. تازشم من ( من و او ) نوشتم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/6/21 12:24 صبح
باسمه تعالی
اینجا آمریکا است ، صدای مارو از احزاب خیلی خیلی داخلی میشنوید!!
یکی از مقامات آمریکایی در مصاحبه با فاکس نیوز اعلام کرده ،آمریکا بایدبه جای حمله به ایران از جریان های اپوزیسیون داخلی مخالف حکومت حمایت کند.
باز دبیر کل حزب اعتماد داغ کرده و مردم رو مستفیض نمودند. ایشون در جواب رییس جمهور که در قم فرمودند: ما وام دار هیچ حزب و گروهی نیستیم، به قول ورزشی ها یه فوروارد به خرج داده و در یه سخنرانی داغ و مشتی، بغض دو ساله رو که همچین لب بسته هم نبوده، خرج نموده و خوب دیگه مارو به فیض رسوندن. نمیدونم باید به شهامتشون ای ول بگم یا ایول بگم؟؟ بابا خیلی هنره، ایشون در اون انتخابات مثل فیلمهای هندی که به شعور مخاطب توهین میکنن، یه نموره با شعورامون شوخی کردن و خوب دیگه با وعده ماهی فلان تومن یه تعداد بخور و نمیر رای دست و پا کردن، الان رییس جمهور رو برا دوره بعد به میدون خوندن و ندای هل من نفس کش سر دادن و جالب تر از اون اینکه، تفسیر خوشگل از نوع به رایش، رو صحبت امام خمینی گذارده و جمله معروف امام که: ((میزان رای ملت است)) رو در خصوص احزاب تعبیر نموده اند.
جالبه آشیخ، مواظب باشیم که تریبونمون حنجره رادیو فلانیسم نشه.
دنبال نوشت:اینجا تل آویو است، صدای مارو از بنیاد صهیونیستی سوروس و مرتبطین داخلی میشنوید...
آقای تاجزاده، آخه باباجون شترسواری که دولا دولا نمیشه.شما یا همراهی خودتون رو با بنیاد صهیونیستی سوروس تایید نکنید که کردید، یا نمیتونین هویت صهیونیستی بنیاد سوروس رو که خودشون منکر اون نیستن رو پنهان کنین. اونچه شما دستورالعمل دموکراتیک میخونین، در واقع دستورالعملهای این بنیاد صهیونیستی دررابطه با مرتبطین داخلی میباشه. از اون جمله: حذف قید اسلامی از ارکان نظام یا زیر سئوال بردن قانون اساسی.
خلاصه پدر جون قسم حضرت عباس نخورین که بدجور آقا خروس ،تابلوست.
پ.ن.
نترسین بابا ظاهرش طولانیه، وگرنه همون طعم شیرین شیرین دو دقیقه است. فقط با یه شیرینی بیشتر.
اینم بخونین:(( این رو جزء وقت اضافه حساب کنین)):بابا آخه خجالت داره، آمار خوانندگان دیروز وبلاگ رو ببینین...((1100)) خوب ، حالا کامنتای دیروز رو هم ببینین.... تنبلی هم حدی داره.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/6/6 9:0 صبح
باسمک یا راحم
جاری میشی و میریزی، نه اولش ذوب میشی، بعد جاری میشی و میریزی.
نه..... اصلا، اول میخونی ... بعد ذوب میشی .... جاری میشی و میریزی.
یه بار دیگه میخونی......با ترس از تموم شدن.....آخه تو خیلی ترسویی و اینو یادت نمیره
نه درست دیدی......کوتاه، اما بی واهمه.
نمیتونی باور کنی، یعنی این چهار خط رو اون نوشته.
بعد از اونهمه...... حالا به این راحتی!!!!
تو دلت به خودت نهیب میزنی...... ایگنور شدی...
اونم نه از روزگار، از صفحه دلش....که کاش از صفحه روزگار ایگنورت کرده بود.
کاش باورت میکرد و.....
کاش میفهمید که تموم سعیت رو کردی.....
حالا که اون تمومت کرد، چرا خودت، خودتو تموم نکنی.
بعد بدون ترس ....
یه نهیب از نوع نهیبای آخر، تو داری تموم میشی.
بعد، تموم میشی.
من تموم شدم.
همین.
دل نوشت:
دوست داشتن رو از کویر بیاموزیم که دریای بودنش رو به گرمای آفتاب بخشید.
غم نوشت:
فقط چند ثانیه وقت میخواد تا زخمهای عمیق در دل کسانی که دوستشون داریم ایجاد کنیم.اما سالها طول میکشه تا اون زخمها رو التیام بخشیم.
راز نوشت:
هیچوقت دل کسی رو با حرفامون خون نکنیم.
تموم نوشت:
من خستمه.
اصل نوشت
جدی نگیرین.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/5/30 2:0 صبح
باسمک اللهم
آقای قضا شما دیگه چرا؟؟
از شما بعید بود که خوراک روزنامه های آنچنانی رو فراهم کنین. شما دیگه چرا؟؟
شما که به استقلال در کار، اعتقاد دارین و رو اون پافشاری میکنین چرا؟؟
شما دیگه چرا آب به آسیاب منور الفکرانی ریخته که با انگ پوپولیسم قصد تحقیر دولت رو دارن، و از هر هایی، هویی ساخته و در کرنا دمیده تا به مقاصد خود برسند؟
یا بهانه به دست بوقهای تبلیغاتی به ظاهر اصلاح طلبانی داده که با نزدیک شدن به انتخابات به دنبال سوژه هایی اینچنینی گشته تا خوراک روزنامه های زرد خود را فراهم نموده و با شعار ما به دنبال تغییر و عدم تکرار اشتباهات گذشته خود هستیم، از مطالب اینچنینی بهره برده و سر تیتر روزنامه های خود قرار دهند.
یک روز عامه گرایی و تحقیر دولت، روز بعد حقوق از دست رفته زنان و روز بعد درج اعتراض جناب قضا به تغییر وزیر و روز بعد .......
که تازه اونموقع شما مجبور گشته که با بیانیه ای اهداف آنان در برداشت از سخنان خود را کذب شمرده و به مانند تشبیه بازداشتگاههای نیروی انتظامی به زندان ابوغریب در سال 84 که اینچنین جوی رو بوجود آورده و به دنبالش تکذیب و .... بماند.
شما که خودتون در جمع روسای کل دادگستری ها ، از ( توصیه و فشار زیاد) گلایه مند بوده و قضات رو به مقاومت در برابر این فشارها توصیه نمودین، چگونه به خودتون اجازه دادین که برا رییس قوه ای دیگه تعیین تکلیف نموده و اعتراض به عزل و نصب وزرایی که شرط اول ریاست جمهوری با اونها همین بوده که با نمایش اولین حرکات عدم توانایی از دور خارج میگردند، شما دیگه چرا؟؟
شمایی که هنوز باید در جهت اصلاح قوه قضائیه بسیار دویده تا به حد مطلوب برسانید شما دیگه چرا؟؟ بهتر نیست به جای تعیین تکلیف برا روسای قوای دیگه به اصلاح امور مربوط به قضا بپردازید تا بیش از این شاهد نابسامانی در این امر مهم نباشیم ؟؟
خلاصه آقای قضا از شما خیلی بعید بود ، (البته بعد از جریان سال 84 و اون تجربه ) گفتن حرف خام و تکذیب و خوراک روزنامه های آنچنانی و ........... بعید بود. خیلی بعید بود.آزمودن خطا برا بار دوم بعید بود.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/5/23 12:15 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
به قصد مسافرت از شهر بیرون زدیم و وارد اتوبان شدیم. تا توی شهر بودیم، خوب حواسمون به رانندگی و رعایت مقررات بود ( به خاطر وجود مهربان پلیسان گرامی).
هر چقدر تو اتوبان جلو میرفتیم، خلوتی جاده و خوب حس اینکه دیگه کسی مراقبت نیست، تحریکمون میکرد که تندتر بریم.
اول: خلاف رو با بالابردن سرعت شروع کردیم و توجیهمون این بود که خوب جاده خلوته و چه عیب داره که ما زودتر به مقصدمون برسیم.
90....100....120.....از مرز سرعت اتوبان زدیم بالا و 140.....و دیگه انقدر هیجان زده بودیم و خوشحال، که داریم تند میریم و کسی هم نیست که جلومون رو بگیره و خودمون رو هم توجیه میکردیم که : چه عیب داره اگه مواظب باشیم ؟؟ خوب زودتر میرسیم به مقصد.و به خودمون قول میدادیم که تو شهر که پلیس هست این کار رو نمیکنیم.
طبیعتا این سرعت بالا باعث میشد که وقتی برسیم به ماشینای دیگه مجبور به لایی کشی بشیم. اون کار رو هم با هیجان و خنده و ..... انجام میدادیم.
یکی دو دفعه برق فلاش رو، تو سطح جاده حس کردیم و یه نهیب به خودمون زدیم که عکسمون رو گرفتن( کنترل هوشمند). ولی باز هیجان سرعت و جنون لایی کشی و فراموشی و غفلت و ........
چند کیلومتر دیگه که رفتیم، بله با این دوربینها که از دور کنترل میکنن گرفتنمون و ..
کلی باعث شادی و خنده خلق اللهی که با لایی کشی هامون اذیتشون کرده بودیم و بهشون خندیدیده بودیم، شدیم. و یه جریمه خداد تومنی....
***********************************
نمیدونم تو زندگی و گذر ایام چقدر حواسمون به تذکرات هست؟؟؟
چقدر حواسمون به سرعت گیرها هست؟؟؟
چقدر مواظب دوربینها هستیم که موقع ارتکاب جرم(گناه) ازمون فیلم برمیدارن؟؟؟
چقدر حواسمون به آخر کار و دستگیری و شرمندگی و......
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/5/16 2:1 عصر
و قل رب اعوذ بک من همزات الشیاطین و اعوذ بک رب ان یحضرون
سر ایستگاه ایستاده بود و منتظر اتوبوس. از صبح که اون صحبت و شنیده بود کلافه بود و عصبی . بالاخره تصمیم گرفت که بره و باهاش دعوا کنه . اونم یه دعوای اساسی ، اولش فقط میخواست بدونه که چرا اون دروغ رو گفته ولی حالا تصمیم داشت تا دیدش .......
یه نگاه به انتهای خیابون انداخت و ، نه... از اتوبوس خبری نبود. یه خانم جوون باردار تازه اومد تو صف و کنارش ایستاد و نیومده شروع کرد گله از گرمای هوا....
سالها بود که با آبرو کار کرده و خرج زندگیش رو داده بود و الان نمیتونست قبول کنه که کسی با آبروش اینطوری بازی کنه.........
یه پیر مرد با عصای چوبیش اومد و تو صف ایستاد . دید که لبهای پیر مرد میجنبه .....گوش کرد و دید که دائم زیر لب ......اعوذ باالله من الشیطان الرجیم.....فکر کرد که چرا پیرمرد دائم این ذکر رو میگه ...
خیلی عصبانی بود و تصمیم داشت که به هیچوجه کوتاه نیاد و عصبانیتش رو کنترل نکنه.با خودش فکر کرد که تا دیدمش محکم میزنم تو صورتش و .......
یه نگاه دیگه به انتهای خیابون و ..... نه خبری نیست.....تو افکار خودش بود و ...
دوبس....دوبس....صدای بلند ضبط و به دنبال اون ...ترق... صدای برخورد دو ماشین رو شنید .
دیگه کامل از افکار خودش خارج شده بود که دید راننده های دو ماشین ، دست به یقه شده اند.
در یه لحظه به وسعت چند ثانیه دید که اون راننده که اهنگ ضبطش گوش فلک رو کر میکرد و حال عادی نداشت از جیبش چیزی در آورد و فرو کرد تو شکم اون یکی جوونه.
صدای جیغ اون خانم جوون و باردار و به دنبالش سقوط اون به روی زمین و شاهد از حال رفتن اون شد. برا کمک به سمت اون خانوم رفت و دیگه حواسش به بقیه ماجرا نبود.
بازم صدای پیرمرد تو گوشش زنگ میزد و اون هنوز داشت میگفت....اعوذ باالله من الشیطان الرجیم..
همه رفته بودن، نه از پیرمرد ذکر گو خبری بود و نه از اون زن جوون و نه از ماشینها .
حالا ، اون تنها تو ایستگاه نشسته بود و فکر میکرد ....
دستی رو دست زد و ......اعوذ باالله من الشیطان الرجیم ...... و به سمت خونه راه کج کرد.
( بر اساس داستانی واقعی)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/5/11 8:48 عصر
قد علمت خیبر انی مرحب شاکی السلاح بطل مجرب
انا الذی سمتنی امی حیدره ضرغام احام ولیث قسورة
دوبیتی عینهو باقلوا !!!!!!! ( به رسم و به جای همکار مرخصی رفته، جناب عشقی)
دو بیتی منسوب به امیرالمومنین علی (ع) بوده ، که در جنگ خیبر که در ماه رجب بوده و این روزها سالگرد این پیروزی شیرین سپاه اسلام میباشد.
پ.ن.
*از اونجایی که اینجانب اخراجی بوده و حق التحریر در روزهای خودم رو ندارم و از اونجایی که طعم تلخ اخراج را تجربه نموده و راضی به چشیده شدن این طعم گوارا توسط همکاران نمیباشم و از اونجایی که همکارمون به مرخصی رفته و عنقریب مدیر گرام وبلاگ که از اخراج نمودن اینجانب کیفور گشته و بعید نبوده هوس تجدید فراش!! نه ببخشید تجدید اخراج نمایند به جای اخوی مرخصی رفته تحریر نموده تا مدیر را از چشیدن مجدد این طعم گوارا محروم نمایم.
* بدینوسیله اعلام نموده تا سوخته شدن دل مدیر بزرگوار( جدی نگیرین) برا اینجانب و برگشت مجدد به کار ، من در روزهای همکاران سفر کرده ، تنبلش از نوع مدیروبلاگ !!! و مرخصی رفته و دور از جون ...... تحریر نموده و در و دیوار وبلاگ رو صفا میدهیم. و اصلا هم با روسای وبلاگهای دیگه از نوع صباش زد و بند نداشته باشم ، یا حداقل پنهانی این کار رو انجام بدهم .
*مدیر ارجمند وبلاگ ( جدی نگیرین) میتوانند ( یعنی مجبور بوده و چاره ندارند) غیر از روزهای سه شنبه که من اخراجی بوده نفس راحت کشیده و در روزهای غیر وجود اینجانب را تحمل نمایند.
*برا اخراجیها باالاخص از نوع سایش دعا نموده که خدا دل روسا رو به رحم آورده و ..........
--------------------------------------------------------
اینم به رسم همکار اعتکاف رفته و برنگشتمون...(البته با کمی سانسورجات)
محیا: سلام سایه خانوم گل با طعم اخراجیش!
این دومین که بی وجود انور شما هیچ طعم شیرینی ندارد...اگر احیانا شما را ممنوع التحریر کردن حتمالا باید کل وبلاگ هم ممنوع التصویر کنند و کلا اینجا بدون شما یعنی هیچ!!!!!!شما ماهی...باقلوا...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/5/2 2:32 صبح
باسمک یا منتقم
نسیم خنک عصرگاهی پر روسریش رو میلرزوند، به همراه این لرزش، نفسش به شماره افتاده بود.خودش بود. در بین هزار نفر هم میتونست شناساییش کنه. نمیتونست نگاش کنه. میترسید. یاد اون روز افتاد.
با خوشحالی از موسسه در اومد بیرون و، هرچی وایستاد ماشین نیومد. عجله داشت. آخه نامزدش سعید قرار بود بیاد خونشون.
با ترس از کنار چشم یه نگاه بهش انداخت و .....صدای افتادن و خرد شدن قلبش و شنید.چقدر التماسش کرده بود. چقدر کتک خورده بود.
مجبور شد سوار اون ماشین بشه. آخه هرچی وایستاد تاکسی سوارش نکرد و اتوبوس هم نیومده بود و سعید هم .....منتظر.
به خودش جراتی دادو یه نگاه به صورتش کرد و .......
تیزی چاقو رو که رو پهلوش احساس کرد، خونش منجمد شد و لال شد. قلبش واستاد، نه نفسش واستاد، نه زمین و زمان واستاد و نتونست باور کنه اونچه که داشت به سرش می اومد.
نگاهش کرد و ایندفعه نگاهشون در هم گره خورد و آشکارا لرزش اون هیبت رو دید. شکستن و خرد شدنش رو دید.
اون رو از ماشین پیاده کردن و به زور و با کتک بردن تو اون طویله.چقدر به دست و پاشون افتاد. چقدر التماس کرد و چقدر کتک خورد.
نگاهش رو از صورتش برنداشت و همینطور نگاهش کرد تا یه پارچه کشیدن رو سرش و .......
سه روز بی پایان تو اون طویله بود تا رهاش کردن. رها تا تنهایی.
طناب رو کشیدن . نتونست بقیه شو ببینه.گرمای دستی رو تو دستاش احساس کرد و از اون عالم اومد بیرون. دستش و تو دستای مادرش محکم کرد و زیر لب شکری به جا آورد. با تنها پناهگاه همیشگیش، به سمت در خروجی زندان راه افتاد.
به بهانه اعدام تعدادی از اشرار و قاچاقچیان.همین.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/4/26 12:59 صبح
بنام خدای رجب
« ماه رجب ، ماه خداست در غایت حرمت و فضیلت . اگر کسی روزی از این ماه را روزه بگیرد خدای را خشنود و شعله غضب الهی را خاموش نموده است و دری از درهای جهنم به روی او بسته می شود . ماه رجب ماه استغفار امت من است . رجب را اصّب نیز نامیده اند زیرا که در این ماه ، رحمت خدا بر امت من ریزش می یابد .» پیامبر اسلام(ص)
رجب، نام نهری است در بهشت که از شیر سفید تر است و از عسل شیرین تر . پس هر کس روزی از ماه رجب را روزه بگیرد ، از آن نهر سیراب خواهد شد .
در صحرای محشر که همه دلها نگران و همه چشمها اشکباراست ، آوائی در گوشها طنین می اندازد که : « این الرّجبیون » کجایند کسانی که ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن ماه را انجام داده اند . و بدین ترتیب آن افراد ، از دیگران جدا شده و به رضوان الهی داخل می شوند.
این الرجبیون؟ کجایند آنهایی که رجبی شدند؟
کجایند آنهایی که منزلت رجب را حفظ کردند؟
کجایند آنهایی که در این ماه خود را در معرض باران رحمت الهی قرار میدادند و تن خاکی خود را به قطرات مطهر و معنوی این باران شستشو میدادند؟
کجایند ...؟
التماس دعا.( که بسیار محتاجم)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/4/19 1:23 صبح
باسمه
آنشب که دلی بود، به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ نهراسیم، که آنشب
ما توبه شکستیم، ولی دل نشکستیم
همین و ...... همین و ...... همین.
با دنیایی حرف ، در دل همین.
کلمات کلیدی :