ارسالکننده : در : 86/11/19 1:0 صبح
به نام خدای عشق
عشق یک نوع مرضی است که میکروب آن از طریق چشم ، وارد قلب می شود . مرض عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس دارد . اول شیرین ، بعد دوست داشتنی ، سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی .
سلام.نمیدونم تا حالا جملات بالا رو شنیدین یا بهش فکر کردین؟عشقای این دوره زمونه نمیدونم چرا اینجوری شده؟! اول کلی حرارت دارن، بال بال میزنن و هلاک میشن اما بعد از مدتی عادی ،سرد و دلزده. متاسفانه من دورو برم از این عشقا زیاد دیدم . این جور ابراز احساسات و بعد از مدتی پس زدنها متاسفانه باعث میشه یه جوون، یه دختر و پسر قلبش زخمی بشه و فکرش رو بکن اگه پیش از ازدواج بارها این اتفاق براش بیفته وقتی میره سرخونه زندگیش دیگه ممکنه حتی نسبت به ابراز احساسات همسرش هم بی تفاوت بشه ...نه؟این روزا خیلی راحت میگن:دوستت دارم...بدون اینکه به عواقب حرفشون فکر کنن.انگار همش میخوان دیگران رو امتحان کنن ببینن همونی هست که میخوان یا نه؟ البته متاسفانه بدجوری امتحان میکنن!
به نظر من باید به بار معنایی کلمات بیشتر دقت کنیم، مخصوصا تو چت. من متاسفانه خیلی از این زخم خوردنها تو چت دیدم که طرف پیش خودش بر مبنای حرفای طرف حساب باز کرده بعد هم حسابی کله پا شده...بچه ها مواظب باشید!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سیدمحـمـدرضـافـخـری در : 86/11/18 10:35 صبح
بنام خدا
عرض شود که...
و اما عشق زمینی
حکماً باید از عشق درختی بهتر نباشد، چرا که سیب درختی سرخ و زرد هم داره، اما سیب زمینیش نه.
اصلاً یعنی چی این حرفای بی ناموسی؟
برو پسر بچسب به کار وزندگی و خروس قندیت، این حرفا که آب و نون نمیشه آخه...
از بس عشق عشق کردی، کم مونده شوخی شوخی زمینمون بزنیا...
به صوت دکترمحمداصفهانی :
من ره به خلوت عشق، هرگز نبرده بودم...
هنوز هم نبرده ام...
فکر هم نمی کنم به این زودیا ببرم...
والله اعلم
واما عشق زمینی
حکماً یه چیز ناگهانی باید باشه که بعد از یک تکان شدید، یهو قلمبی از توی زمین در میاد و می افته روی آدم، درسته؟
معلم انشا می گفت، علم بهتر است یا ثروت؟ اما معلم املا می گفت بنویس پسر، تو رو چه به این حرفا...
واما عشق زمینی
اصلاً کی این عبارت رو از خودش در آورد؟
کلاً چه مفاهیمی رو میشه طبقه بندی کرد و گفت انواع داره؟ آیا خود عشق ماهیتاً نوع پذیره؟
آیا اصلاً میشه بگیم زمینی و غیر زمینی داره؟
یا اینکه این تقسیم بندی بر اساس عوارض و نمودهای خارجی اون هست؟
یا بر اساس اون چیزی که بهش تعلق می گیره ، تقسیم میشه ؟
یا اینکه تعاریف متعددی شده ازعشق، هرکسی بنابر سلیقه خودش؟
و چندین یا و یای دیگر...
بنابراین، عشق زمینی ، همانست...
و دیگر اینکه انسان موجود بسیار پیچیده ای است، حتی پیچیده تر از کوچهی هفت پیچ شهر ما.
و اینکه انسان خیلی خیلی خودش را گول می زند،
وبعدها می فهمد، شایدم اصلاً نفهمد که چقدر خودش را گول زده.
و انسان سر خودش را شیره می مالد
و سر خودش را عنداللزوم شامپو هم می مالد.
این بود املای انشای من.
والسلام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/17 8:0 عصر
یا رفیق!
نمی دونم! اسمش شاید خیلی بزرگتر و عجیب غریب تر از خودش باشه!
شاید خیلی اوقات آدم عاشق شده باشه و خودش بی خبر باشه!!! بس که دور و افسانه ایش کردن!
این که تلخه یا شیرین... مطمئنم شیرینه، هرچند سختیاش کم نباشه...
این که مقدمه ی عشق آسمونیه یا نه؟... کارو راحت می کنه! وقتی شیرینی عشق زیر زبونت باشه، وقتی بی تاب شده باشی از عشق، وقتی دلت... بی خیال!!!
اون وقته که یه ذره فکر، غم عالم رو می شونه رو دلت... که خاک بر سر من!!! وقتی این مخلوق کوچیک...
اون وقته که حالت گرفته می شه پیش اون خالق بزرگ... پیش اون رفیق مهربونه با وفای دلسوزه... چی بگم آخه؟!
اون وقته که غصه می خوری چرا روزمرگیا خیلی اوقات از یادت می بره یه معشوقی هست که کافیه تو هزار پستوی ذهن و دلت یادش کنی... تا با تمام جلال و جبروتش از عرش کبریاییش بیاد پایین... بشینه پای درد دلت... دلگرمت کنه... آغوش رحمتشو برات باز کنه...
عشق زمینی فقط کارو راحت می کنه، لازم نیست بذاریش کنار...به شرطی که توش غرق نشی!
همین!
...............................................................................
1.یادمه یه بار بحث عشق شد! موضوع زیادی ممنوعه بود، بحث پیش نرفت!
چه تابوشکنی شدیم این هفته!
2. موقع گفتن از شیرینی و تلخی همه ش یاد بیتای حافظ می افتادم!
فراز و نشیب بیابان عشق دام بلاست... کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول... آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
... که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها!
نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست... عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد!
خداییش عشق الهی که باشه، ناجور سخته ها... عاشق خدا که شدی، اون وقته که اون شروع می کنه!... اون وقته که عاشورا درست می کنه برات ببینه چند مرده حلاجی!
عین حدیث یادم نیست... حدیث قدسیه! خدا شروع می کنه دونه دونه مرحله های عشق بازیشو گفتن... آخرش می رسه به این جا که کسی که عاشق من باشه منم عاشقش می شم و کسی که من عاشقش بشم، می کشمش و خودم خون بهاش می شم...
هر چی فکر می کنم یادم نمیاد اصلشو... کسی بلد نیستش؟؟؟؟!!!
3. پی نوشتا رو نادیده بگیرید همون دو دقیقه اس!!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/17 4:0 عصر
یا رفیق!
روباه گفت:... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:جز با چشم دل هیچی را چنان که باید نمی شود دید. نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند.
شازده کوچولو برای آنکه یادش بماند تکرار کرد: نهاد و گوهر را چشم سر نمی بیند.
- ارزش گل تو به قدر عمریست که به پاش صرف کرده ای.
شازده کوچولو برای آنکه یادش بماند تکرار کرد:... به قدر عمریست که به پاش صرف کرده ام.
روباه گفت: آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زنده ای نسبت به آنی که اهلی کرده ای مسئولی. تو مسئول گلتی...
شازده کوچولو برای آنکه یادش بماند تکرار کرد: من مسئول گلمم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/17 1:0 عصر
یا رفیق!
...
روباه گفت: آدم فقط از چیزهایی که اهلی می کند می تواند سر در آرد. آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست... تو اگر دوست می خواهی خب منو اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: راهش چیست؟
روباه جواب داد: باید خیلی خیلی صبور باشی، اولش یک خرده دورتر از من می گیری این جوری میان علف ها می نشینی. من زیرچشمی نگاهت می کنم و تو لام تا کام هیچی نمی گویی، چون سرچشمه ی همه ی سوءتفاهم ها زیر سر زبان است. عوضش می توانی هر روز یک خرده نزدیک تر بنشینی.
فردای آن روز دوباره شازده کوچولو آمد پیش روباه.
روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوشبختی می کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می کند به شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/17 8:0 صبح
یا رفیق!
عشق زمینی رو قبول دارم! اما بی نامحرمش!!!
نمی دونم چرا تا بحث عشق می شه همه یاد دوستی دختر و پسر می افتن؟؟؟!!!!
این رقمه شو قبول ندارم... اصلا!
نگید عشق ییهو میاد و دست خود آدم نیست و ... چی گفته بودن جناب رائد؟...
با عرض ادب و احترام نوشته ی اوشون رو هم قبول ندارم هیچ رقمه!!!(البته جز پاراگراف دوم!)
درسته که خودش میاد، بلاییست ناگهانی و ... از این حرفا! ولی کاملا قابل کنترله!
خودش میاد ولی خود آدمه که متوقفش می کنه یا تشدیدش...
نتیجه اینکه قبول ندارم این عشقای خیابونی رو! که اصلا تو عشق بودنشون شک دارم!... عشقی عشقه که با شناخت باشه و موندگار!
تهدید به نفرین برای سلب آزادی بیان؟؟؟؟.... بی فایده اس!!!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/17 1:0 صبح
یا رفیق!
هر چند عاشقان قدیمی
از روزگار پیشین
تا حال
از درس و مدرسه
از قیل و قال
بیزار بوده اند
اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانه ی کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
- یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای «هیس!»
ما را
از هر طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
قیصر... خدایش بیامرزاد!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : در : 86/11/16 3:39 صبح
واژه ها جلوی چشمانم رژه می روند. محبت، دوستی، وفا، معرفت، عشق و... بیشتر از بقیه کلمات واژه عشق است که فکرم را مشغول کرده. اصلا عشق یعنی چه؟ به قول علما معنای لغوی و اصطلاحیش چیست؟؟ نه بابا مرا چه به این حرفها من همان را که می فهمم می نویسم!
عشق یعنی دوست داشتن مفرط، یا به قول فرنگیا یعنی Love. حال باید عاشق چه شد؟ یا بهتر بگم عاشق که شد؟ چه کسی ارزش این همه دوستی را دارد؟ نکند یک وقت در دوستی ام مغبون شوم! نکند او همانی نباشد که من می خواهم! نکند زندگیم را به پایش بریزم و بعد...
یاد حرف آن بزرگ مرد می افتم که می گفت:«هی جوون یادت باشه میخوای به کی دل بسپری، یک موقع عمرت رو ارزون نفروشی ها». اما آخر عشق که نصیحت بردار نیست(نه از نوع زمینیش، نه از نوع مجازی، نه خیابانی و بیابانی و...). چه زیبا گفته سهیل محمودی که: «گرچه ما خود را نصیحت می کنیم عشق اما بی خیال پند ماست»
نا گهان حسی وصف ناپذیر از درونم می گوید: «عشق آن است که تو را مجنون کند! که اشکش، لبخندش، خشمش، قهرش و حتی فریادش را هم دوست داشته باشی! که برق چشمانش و رعد صدایش قرار را از تو بگیرد! که پلی باشد برای رسیدن تو به آن عشق حقیقی...و او همه هستی تو خواهد بود، همه هستی تو...»
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : حامد احسان بخش در : 86/11/15 3:13 صبح
خب از عشق زمینی و نظر فلاسفه و حکما و همه و همه گفته شد. حالا ما هم میاییم و یه نیم نگاه به نظرات روانشناسانه و کلمات قصارشون، در مورد عشق میندازیم.
*روانشناس ها عشق رو کاملا از وابستگی جدا می دونند. این رو ببینین(قابل توجه رائد)
از نگاه روانشناسانه، عشق فراتر از وابستگیه. و وابسته شدن یه انسان رو به یه فرد دیگه حتی تا مرز اینکه اگه از هم جدا بشن، باعث مرگ اون فرد بشه رو باز عشق نمی دونن و این رو وابستگی می دونند. مثل نوزادی که اگه از سینه مادر جدا بشه و اگر شیر مادر نباشه، میمیره. این در واقع وابستگی اون بچه به شیر مادره. نه عشق.عشق وابستگی نیست که با نبود معشوق ، فرد مردنی شود. اصلاً معشوقی که اکنون باشه و فردا نباشه ، چطور می تونه عشق ایجاد کنه، صرفاً یک نوع وابستگی میاره. و صد البته هنگام از بین رفتن هم تاثر و اندوه. آری عشق همیشه رو به تزاید است.
*نیاز به عشق و عشق گریزی
عشق ورزیدن تو انسان ها باعث کمال میشه. پس هر کس در آرزوی عشق ورزی و عشق ورزیده شدنه. بعضی افراد می ترسند عاشق بشن و فکر می کنند با عاشق شدن هویت شخص خودشون رو از دست می دهند. بعضی ذیگه تو ناخودآگاهشون، عشق ورزی رو ممنوع می کنند، چون فکر می کنند اینطوری مورد خیانت واقع می شوند. و برخی افراد به دلیل ناسازگاری های ناخودآگاه ، عشق ورزی رو در درون خود غیر ممکن می دونند. گه با کمک مشاور معمولا این موارد رفع میشه.
عشق از هرکجا شروع بشه، بسیار سیار و روانه. و همه آفرینش رو تو خودش جا میده. پس عشق در انحصار شی یا اشخاص نیست، که اونو از ما بگیره و ما رو تنها بذاره. با عشق، همه هستی تو وجود ماست. پس؛ از دست دادن هیچ چیز ، موجب کاستی در این بی نهایت عشق نمیشه. .( البته گفتم که: اینا رو جناب روانشناس فرموده ها، من هنوز تجربه نکردم و نمی دونم).
ارزش تو به اندازه آن چیزی است که به آن دل می بندی پس مواظب باش که به کمتر از بی نهایت عشق ، دلبسته نشوی.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : سایه ساروی در : 86/11/14 3:28 عصر
تصمیم نداشتم بیش از یه پست در مقوله عشق بنویسم اما بعضی صحبت ها تو نظرات باعث شد تا دوباره بنویسم. انقلت هایی وارد شده که بعضی هاش برا خودمم بی جوابه!
* آیا عشق زمینی اصلا وجود داره یا پس زمینه تموم این علقه ها نیاز جنسی به جنس مخالفه؟
* آیا چیزی به اسم عشق زمینی لازمه عشق حقیقی یا عشق سمائیه؟؟
* آیا برا رسیدن به عشق حقیقی حتما باید از مرز و دالان عشق زمینی عبور کرد؟؟؟
* آیا باید طعم عشق زمینی رو چشید ، بعد طعم گذشتِ از اون رو چشید تا بتوان عاشق معبود شد؟؟؟
* و در انتها، آیا عشق شیرینه یا تلخ؟؟!!!
در مقوله عشق و شهوت باید بگم که به هیچ عنوان نمی توان این دو را از یه مقوله دانست. شهوت نیازیست که سر به طغیان برداشته و غیر عشق نیز در رفع این نیاز می توان کوشید. اگر طعم جنسی به تموم عشق ها بخواهیم بدهیم پس باید فقط این زیبا رویان و پری پیکران باشند که معشوقان موجودند، در صورتی که اصلا این طور نیست. در این مورد که اسم عشق را آلوده کردند بحثی نیست اما به هیچ عنوان این دو از یه جنس نیستند.
در باب عشق سمائی، بودند کسانی که از عشق زمینی گذشت کردند و عشق حقیقی رو برگزیدند. تو فیلم اخراجیها داش مجید از عشق زمینی به عشق سمائی می رسه. در زمان جنگ ایران و عراق، میخونیم که چه بسیار جوونایی که تازه نامزد کرده و همسر اختیار کرده، اما به جبهه رفته و شهادت رو پذیرا گشتند.
چه بسیار جوونایی که با تحمل سالها سختی و زاری به درگاه الهی بعد از سه چهارسال تازه زمانی که به وصال یار رسیدند، اونموقع با پیش اومدن صحنه ای برا مبارزه راه عشق حقیقی رو برگزیدند و به وصال یار حقیقی رسیدند .
اما...
من فکر نمی کنم این بدین منظور باشه که اگه خواستی سالک راه معبود گردی حتما باید از عشق زمینی گذر کنی و ایثار کنی. میتونیم تعبیر به این بکنیم که اون عشق زمینی مانع نشه برا طریق وصل معبود اما این بدین معنی نیست که اگه عاشق شدی و عاشق ماندی، پس تو دیگه نمی تونی هرگز به عشق حقیقی برسی.
نمی دونم، این تعبیر من از سیر عشق حقیقی از طریق عشق مجازی بود.
و اما تلخی، یا شیرینی عشق؟؟ فکر کنم که این دید شخصی باشه. اما از نظر من، عشق شیرینه با تلخی خاص خود. تلخیی که آخرش شیرینه.
پ.ن
ببخشین، یه کم زیاد شد جناب مدیر. آماده هرگونه تنبیهی هستم.(خودم زودتر گفتم تا جناب رائد شکایتم رو نکردند!).
کلمات کلیدی :