سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام تارا ، سلام اسکارلت

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 89/1/2 4:35 عصر

خب  چی بگم بعد از اینهمه وقت ... مممم ... سال نو و عیدتون مبارک . نمیدونم شما چه حسی دارید اما من که خوشحالم بعد از اینهمه وقت دارم اینجا مینویسم ...
راحیل جان   دعوتمون کرده به یه بازی ... یه بازی که خانه کتاب اشا شروع کردند و قراره اگه تنها باشین عید و موقع سال تحویل  «شصت؟شست؟»  ثانیه وقت دارید که یه شخصیت داستانی رو انتخاب کرده و به اون داستان سفر کنین و ایام عید رو با اون باشین . خب میریم که بریم تو داستانی که خیلی دوسش دارم و کنار ....

بر خلاف تموم دشمنانی که داره و از شخصیتش به عنوان یه زن خودخواه و خودمحور نام برده میشه، من خیلی « اسکارلت»  رو دوستش دارم و همیشه دوست داشتم بدونم تو زمانهای حساس که مشغول تابو شکنی بوده ؛ تو کتاب  «بربادرفته»  اون چه حسی داشته ..
*******************

اول جایی که میرم پیش «اسکارلت» مراسم جشن کباب خورون خونه ی اشلی هست. زمانی که  اسکارلت موقع خواب ظهر گاهی از پیش دخترا میره تو اون اتاق تا به اشلی بگه که دوستش داره و وقتی اشلی میگه که خیال داره با ملانی ازدواج کنه و از اتاق میره بیرون و اسکارلت عصبانی میشه و گلدون رو پرت میکنه و وقتی میبینه که «رت باتلر» پشت مبلها خواب بوده و حرفها و اظهار عشق اون رو به «اشلی» شنیده و تمسخرش میکنه، چه حالی به «اسکارلت» دست میده ...
اوووه اوووه خداییش خیلی سخته .. دختر باشی و با اون عرفیات اون زمان ، غرورت رو بشکنی و به عشقت اظهار علاقه بکنی و اونوقت ببینی که یکی که از بی پرواییش متنفری توی اون اتاق شاهد این مطلب بوده.. وقتی کنار «اسکارلت بودم و اون گلدون رو پرت کرد، خداییش فکر کردم اگه من بودم حتما گلدون دوم رو هم پرتاب میکردم ..شایدم اصلا اسکارلت رو راضی میکردم که غرورش رو نگه داره و به اون اتاق نره و به  اشلی اظهار عشق نکنه .. شایدم خانوم مارگارت میچل رو قانع میکردم که این قسمت داستان رو عوض کنه..

نمیتونم جلوی کنجکاویم رو بگیرم و سرک میکشم به مراسم رقصی  که برای کمک به سربازان جنوبی تو آتلانتا برگزار شده بود و زمانی که اسکارلت بر خلاف عرفیات زمان خودشون که زشت می دونستند یه زن بیوه لباسی غیر از رنگهای تیره بپوشه و در جوامع ظاهر بشه و در مراسم رقص هم شرکت نکنه، حتی اگه هفده ساله باشه، در اون مراسم شرکت کرد و با رقص با  «رت باتلر» که خوب  درک کرده بود که  اسکارلت عاشق رقصیدنه و نمیتونه برقصه و از این وضع تو عذابه اون مسابقه رو گذاشت و اسکارلت رو به رقصیدن وادار کرد و ......
چه حس غریبی داشت عبور از خط قرمزها ... عبور از تابوها ...

نمیدونم چی بگم .. انگار نمیتونم از داستان بیام بیرون . آخه هنوز خیلی جاها مونده تا سر بزنم . هنوز خیلی جاها هست که دلم میخواد همراه اسکارلت باشم. اسکارلتی که بر خلاف تفکر  خیلی ها همیشه تو ذهن من یه زن شجاع  بوده . شاید اگر قرار بود برای خوش آیند دل شما بنویسم ، مینوشتم که ملانی برای من یه قهرمانه . البته ملی رو هم دوستش دارم اما اسکارلت رو همیشه بعنوان فردی که از خط قرمزهای عرفی عبور کرده و اون کاری رو که دوست داره و صلاح میدونه انجام میده  دوستش داشتم و دارم.

عید به همه تون خوش بگذره . من میمونم اینجا ..میمونم آتلانتا کنار اسکارلت . نمیتونم تنهاش بذارم . حالا که رفتم تو داستان محبوبم،  بذارید بمونم تا خوب لمس کنم اسکارلت در مواقع مختلف چه حسی داشته ...
حس اون رو درک کنم ، هنگام کشتن اون سرباز شمالی وقتی اون  داشت اموال مادر اسکارلت رو غارت میکرد .
درکش کنم وقتی رت باتلر توی اون محاصره اون رو تنها گذاشت و رفت ... لمس کنم حس حسادتش رو نسبت به ملانی وقتی اشلی از سفر برگشت .. درکش کنم وقتی فرانک ، که همیشه از دید اون یه ابله بود ، به خاطر اسکارلت خودش رو به کشتن داد ... درکش کنم وقتی با اون سختی خودش رو به زندون شمالی ها رسوند تا به خاطر نجات تارا ‍ پیشنهاد بی شرمانه ی باتلر رو قبول کنه و اون دست رد به سینه این زد .... درکش کنم زمانی که متنفر شد از موندن تو بیمارستان و از اونجا زد بیرون و ....

اوووووف انگار من حالا حالاها اینجا کار دارم ... سال خوبی رو براتون آرزو میکنم .

**********************

انگار از قوانین این مسابقه اینه که چند نفر رو دعوت کنیم به نوشتن ...بی خیال دعوت اما  از بچه های دو مین که هر کدوم دوست داشتن بنویسن .




کلمات کلیدی :

دلم تنگ همه تونه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/9/6 9:6 صبح

نمی دونم چرا امروز دلم هوای دو مین رو کرد !

دلم برای دو مین و روزهای با صفایی که اینجا می نوشتیم تنگ شده .
شاید خوندن یه وبلاگ دسته جمعی من رو باز کشوند اینجا . وبلاگی که یادم انداخت اینجا یه زمانی چقدر صفا داشت . برام جای تعجب داشت وقتی اومدم و دیدم بازدید روز دو مین هنوز بالای 100 تا هست . این نشون می ده که خواننده های دو مین وفای خودشون رو داشتند و شاید این ما نویسنده ها بودیم که وفا نداشتیم .

دلم برای دو مین و دغدغه های نوشتن اینجا و پست هفته و پرونده هفته و انتقادات و بحث ها و نویسنده هاش و کامنتاش و اخراجاش  و  ..... همه و همه تنگ شده ....

دلم برای همه تون تنگ شده نویسنده ها و خواننده های خوبِ دو مینِ ما ....

 




کلمات کلیدی :

کاملا درون گروهی

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/5/1 1:54 صبح

این پست درون گروهی بوده و عواقب حواندن غیر گروه را قبول نمیکنم :)))))

هرگز عادت نداشته و ندارم که به وبلاگی که تصمیم به تعطیلی میگیره بگم چرا !؟ همیشه با خودم گفتم که مدیر یک وبلاگ وقتی لازم میبینه که وبلاگش رو ببنده از اونجایی که هیچ فردی وابستگیش به اون وبلاگ از مدیر اونجا بیشتر نیست، پس باید قبول کرد که گفتن   (چرا!) در این قبیل موارد چندان ضرورت نداره. اما خب حساب دو مین یه جورایی برام فرق میکنه.

زمانی که  اینجا  تصمیم به نقد دومین گرفته شد، من بنا به دلایلی سکوت کردم و خب بعدش خیلی انتقاد بابت این سکوت شنیدم. اول که بحث بسته شدن دو مین شد ، مجددا تصمیم به سکوت گرفتم اما بعد نظرم عوض شد.
دوستان عزیزم یه مقدار میخوام با خودمون بی تعارف باشم. جناب احسان بخش تو پستشون از سر اومدن عمر دومین فرمودند و من به هیچ عنوان این حرف رو قبول ندارم. البته ایشون استاد من هستند اما من فکر میکنم که آمار روز دو مین گویای این مطلب هست که دو مین کماکان میتونه یه وبلاگ سر پا باشه. آمار همین دیروز دو مین 210 بوده. خودتون قضاوت کنین چطور ممکنه یه وبلاگ با همچین آماری عمرش سر اومده باشه!!!

بزرگواران، ما همه گی زمانی که به دو مین اومدیم یک تعهد دادیم. میخوام بدونم چه مقدار به اون تعهد عمل کردیم؟ آیا در نوبت های خودمون واقعا برای دو مین وقت گذاشتیم؟ گاهی انقدر به دو مین سر نمیزدیم که حتی یادمون می رفت که نوبتمونه و بطور مثال باید فلان وقت بنویسیم.  .. انصافا حرف از کمبود وقت نزنین. اکثر دوستان در ساعات زیادی آنلاین بوده و یا در فرندفید حضور دارن اما نمیدونم چرا برای جایی که تعهد دادند وقت نمیگذارند. مگر خوندن یک متن دو دقیقه ای و ارزش گذاری بر کار همکار خودمون و نقد نوشته ی مربوطه در جهت بالا بردن سطح کیفی دو مین چه میزان از تمام اون ساعاتی رو که آن لاین هستیم میگیره؟؟!! چه میزان وقت گذاشتیم تا یکی از مطالب پرباری رو که تو وبلاگ هامون مینویسیم ، اینجا نیز بنویسیم!!؟؟

عزیزان، عمر دو مین سر نیومده و اگه امروز دو مین تصمیم به تعطیلی گرفته برمیگرده به خودمون. به وقتی که برای سر پا نگهداشتن دو مین صرف نکردیم. همین پستهای خداحافظی رو یه بار مرور کنین بی زحمت !! شاید اونوقت بتونیم یه مقدار اقلا با خودمون بی رودروایستی تر باشیم ...انشاءالله دوستان صراحت لهجه ام را که در وهله ی اول نقد خودم بود، به بزرگواری خودشون می بخشند.

یه صحبت هم با خواننده گان دائم دو مین دارم .
گذشته از ایامی که لینک دو مین رو بعضی سایتهای پر باز دید میذارن و آمار اونروزهای دو مین تا 3000 هم میرسه، آمار معمول دو مین روزانه بین 200 تا 350 بازدید می باشد. خب اگه این وبلاگ مورد تائید شماست که هر روز سر میزنین چرا نباید با ثبت اقلا یک سلام در کامنتدونی ، دلگرمی به بچه ها بدید!!؟؟ چرا اثری از حضورتون نمیذارید تا ما نیز از سایه ی قشنگ حضورتان دلگرمتر بشیم ....

به دومین خوش آمدید عزیزان
یا علی..




کلمات کلیدی :

خب عیدتون مبارک آخه

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/4/29 1:41 صبح

 

عید مبعث پیامبر گرامی اسلام را خدمت تمامی مسلمانان جهان و ایران و وبلاگستان و پارسی بلاگیا و دو مینی ها و اینا ...تبریک عرض میکنم ...

سرخودنوشت:
خب ببخشینم. گفتم شب عیدی یه کم از هوای غم و غصه بیاییم بیرون خب آخه .....

حالا اول بخندین و دوم هم به ادامه توجه بفرمایید ..ادامه ی پستهای غمگولانه برای خداحافظی .

*یه وقت شرمنده نکنین و کامنت بذارید و تبریکات بگیدا ...خووووووب؟




کلمات کلیدی : عید مبعث، تبریک

درباره ی تو یا الی ... ....

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/4/13 1:45 صبح

48 ساعت گذشته بود و هنوز بچه ها به افق خیره مانده بودند ....

روز آخر امتحانات بود و همه خسته از پایان ترمی سنگین .  بچه ها به تو لقب بابابزرگ دانشگاه  داده بودند. طبق معمول همه دست به دامن تو شدند و برای ریختن یه برنامه ی اردو اومدند سراغت،  خودت خسته ی امتحانات بودی و دلت به سمت خونه پر میکشید. قول بازگشت اونروز عصر رو داده بودی . با خودت فکر کردی، اینهمه روز صبر کردم، یک روز هم روی بقیه ی روزها. با آموزش هماهنگ کردی و تدارک یه اردوی لب آب به همراهی مسئولین،  همه روونه شدند. دو مینی بوس مجزا تهیه شد. خواهرا و برادرا ...

بعد از ظهر بود که مینی بوس ها لب آب نگهداشت. بچه ها سیبب زمینی تنوری خوردند و پسرها رفتند به سمت طرح شنا اما با پرچم سیاه روبرو شدند . نجات غریق گفت: دریا امروز وحشیه ... گفت: برید ، دریا امروز خون میخواد .....

بچه ها گوش نکردند و  رفتند تو آب . یادمونه که همیشه میگفتی از آب و از دریا بیزاری. در اون چند سال که اونجا بودی هرگز به آب نزده بودی.. چی شد که زدی به آب؟ آه ... خاطرم نبود که بابابزرگ نمیتونست ببینه که دوستان و همکلاسی ها که مثل خودش خسته ی امتحانات هستن، یک مو از سرشون کم بشه .
... و ... رفتن تو آب . لحظه ای چشمت بهشون افتاد که هر دو داشتند غرق میشدند ... زدی به آب ..... بچه ها به ساحل رسیدند و تو ....

48 ساعت گذشته بود و هنوز کسی چشم از افق بر نمیداشت. آفتاب چه خصمانه و چه بی رحم صورتهامون رو زیر ضربات شلاقهای داغ خود گرفته و شبها ستاره ها چه مخلصانه نور می ریختند تا راه رو روشن کنند... اما خبری از تو نبود ..

چه بی رحم و چه نامرد بود دریا ... چه بد مهمون نوازی کرده بود . 72 ساعت کشید و حتی یکی از بچه ها هم حاضر نشد از لب آب جدا بشه . چشمها سمت افق دوخته شده بود. میگفتند تو از آن سمت میایی..
و تو آمدی و ما چه ناباورانه تو را نظاره کردیم ....

لعنت به دریا ... لعنت به آب ... لعنت به هر چی که تو رو از جمع بچه ها گرفت ...

*کاش هرگز فیلم درباره ی الی رو نمیدیدم ...شاید باز هم دیدم




کلمات کلیدی :

روستا گردی

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/4/8 12:24 صبح

خوش به حالت روستایی جان. خوش به حالت که آب و هوای خوب میخوری و خب اگه بعضی وقتها هم این آب و هوای خوب تو گلو گیر کرد و خدا نکرده ناخوش شدین خب ما چی کار کنیم که دکتر و از این حرفا کم پیدا میشه و خب مجبورین تا شهر بیایین. نمیشه که خب هم خدا رو داشت و هم خرما رو :دی

از شوخی گذشته همیشه از بچه گی برام یه سئوال وجود داشت. تو فیلمای خارجی روستاهاشون خیلی خوشگلند. آدماشونم اغلب ماشین دارن و خلاصه همه اش خوشگله اونجاها ..همیشه برام سئوال بود و فکر میکردم که روستا یعنی یه جایی مثل روستاهای خودمون. خونه های اغلب کاهگلی و نمیدونم از این حرفا و خب تعجب میکردم که چرا روستاهای اونا با روستاهای ما فرقشونه . بعد خب به نتایجی رسیدم که الان وقت و مجال و حوصلش نیست که بگم اما یه چیز جالب یه جا خوندم که براتون میگم .. ببینین:

در کشورهایی که مردم خسته از زندگی صنعتی و شهری هستند تورهایی به وجود آمده که مردم شهر را به روستا می برد. در روستاها هم، روستاییان آموزش دیده و در خانه هایشان افراد شهری را برای چند روز- از یک هفته تا حتی بیست روز - می پذیرند. میهمانان این تورها، صبح زود بیدار می شوند و برای صبحانه روستایی خود شیر می دوشند و بعد هم برای آبیاری یا سیب زمینی چینی به مزرعه می روند و به این ترتیب تجربه ای تازه و منحصر به فرد از نوع دیگری از زندگی را به تجربه های خود اضافه می کنند. این نوع توریسم به ویژه در روستاهای اروپا و بیش از همه در فصل انگورچینی رونق دارند. هر سال عده زیادی از شهرنشین های اروپایی به دهات می روند و همراه روستاییان از صبح در مزرعه انگور می چینند و طعم زندگی روستایی را می چشند. وکیل و پزشک و مهندس و کارمند و کارگر و معلم و دانشجوی شهری چند روزی در آرامش ده زندگی می کنند و با کوله باری از هوای تازه و آرامش و فروتنی زندگی روستایی به همهمه شهر باز می گردند. این نوع توریسم علاوه بر این به اقتصاد روستا هم کمک می کند و عامل مهمی در توسعه روستاها است.

کاشکی.... بی خیال
همین خب.....




کلمات کلیدی : روستاگردی. توریسم. اقتصاد

عشق واقعی

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/3/30 2:58 صبح

یادم نیست چند مرتبه نوشتم و پاک کردم. شاید می ترسیدم از عقیده ی خودم در خصوص عشق بنویسم.
فرهنگ مردم در روبرو شدن با این کلمه متفاوته. عده ای اون رو محدوده ی ممنوعه ای میدونن که باید از او فاصله گرفت و کمتر در خصوصش حرف زد. گروهی عشق رو واجب الحضور دانسته و قبل از آشنایی با مفهوم عشق ، فقط برای عقب نماندن از قافله ، دل بر هر دینگی گشوده و هر مهمان ناخوانده ای را معشوق خوانده اند . عده ای عشق را افت برای خود به حساب آورده و از هرگز عاشق نشدن خود دم می زنند و گروهی دیگر عشق زمینی را باور نداشته و فقط از عشق آسمانی و تجلی آن در زمین حرف می زنند. ....

من فکر میکنم تمام این افراد تا واقعا عاشق نشوند نمی توانند با مفهوم واقعی عشق آشنا بشوند. و وقتی تجربه کردند هرگز در این مقوله به بی راهه نمی روند.عشق واقعی ....

عشق ، رودی جاری بر سرزمینهای تفتیده و خشک هست.
عشق، اشعه آفتاب صبحگاهی بر شبنمهای نشسته بر برگ گل می باشد.
عشق، زلال جاری رودها بر بیکرانه های شرقی ترین نفسهای زمین هست.
عشق، تنفس شقایقهای وحشی در وزیدن نسیم های خنک صبح گاهی می باشد.
عشق، یعنی مرکبی تند رو که بیراهه ها را می پیماید.
عشق، یعنی همه او شدن و خود ندیدن.
..........

گر مرد رهی ... بسم الله
فقط خواهشا شعار ندیم. من فکر میکنم عشق یک موهبت الهی بوده که اگر درست شناخته بشه میتونه یکی از بهترین هدیه های خدا به بندگانش باشه..




کلمات کلیدی :

فتح الباب

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/2/19 5:6 عصر

میدونید چند بار در چند موضوع مختلف نوشتم و پاک کردم؟؟!!

همیشه فکر میکردم که در مورد خانم حضرت زهرا (س) همه چیز مشخص و روشن بوده جز قبر خانم که فقط ائمه از آن اطلاع داشته اند. وقتی امروز شروع به نوشتن کردم و ابتدا اومدم در مورد کساء و حدیث معروفِ وارد شده در آن خصوص نوشتم و باز هم دیدم علم من به آیه تطهیر و تفسیر آن قد نمیده. در مورد مصحف فاطمه خواستم بنویسم ، دیدم اینهمه معلومات ندارم.

دوباره اومدم و در مورد فدک نوشتم و باز هم همان. اومدم در مورد بیت الاحزان زهرا (س) نوشتم و باز هم ....فکر کردم کامل ترین چیزی که میتونم در موردش بنویسم مسئله پنهان بودن قبر خانم حضرت زهرا و احتمالاتی که برای محل دفن ایشان می باشد، هست. اما باز هم نتونستم به انتها برسونم.
خواستم در مورد قاتل خانم بنویسم و درب سوخته اما باز هم ....
تنها چیزی که تونستم ازش نتیجه بگیرم این بود که در تمامی مواردی که شروع میکردم یک وجه اشتراک بود.

تاکید پیامبر در حدیث کساء به حفظ حرمت اهل بیت و نگهداشتن حریم آنان.
فدک و باغ بخششی پیامبر به پاره ی تن خود و غصب آن و ...
مصحف فاطمه و تحریف عده ای بر این مطلب.
بیت الاحزان و ظلم آنان که حتی نمیتوانستند شاهد گریه و زاری فاطمه بر نبود پدر باشند و بازهم ...
قبر زهرا و .... قبر زهرا و ...چی بگم از غربت قبر خانم که باز برمیگشت به ...
درب سوخته و پهلوی شکسته و محسن از دست رفته و ...

در همه رسیدم به یک وجه اشتراک و یک نتیجه گیری ثابت در تمام موارد:
اللّهم العَن اوَّل ظالِم ظَلَمَ حقَّ محمَّد(ص) وَ الِ مُحَمَّد(ص) ..




کلمات کلیدی :

دونقطه دی

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/2/12 6:50 عصر

خب من دیر کردم برا  نوشتن آخه اون پست برنامه هفته یا همون پست افشاگری که عکس نویسندگان دو مین رو افشا کرد انقدر جالب بود و مورد توجه واقع شد که خب من دلم نیومد به این زودی مطلب بنویسم و اون رو از تازه گی در بیارم ( اسمایلی بهانه و توجیه و از این حرفا دیگه) ...  عجب !!  نمیدونم چرا کلاه دار شده !!!
خب اما در مورد اسمایلی ، باید بگم که دانشمندان علم چت و فضلای علوم ماوراء بر این عقیده اند که این اسمایلی ها به نوعی روانشناسی آدمها رو انجام میده. در واقع هر اسمایلی در بر دارنده معنی و مفهوم جامع و کاملیه که همه اش هم بر میگرده به شخصیت اون فرد استفاده کننده از اون اسمایلی.نمیدونم تو وبلاگاتون یا اگه اهل چت هستید تو چتها از کدوم اسمایلی بیشتر استفاده می کنین. اسمایلی های رایج یه تعداد مشخص اسمایلی هست که خب به نوعی برای همه جا افتاده.
مثلا این رو ببینین......ایشون رایج ترین اسمایلی دو مین هست. در شرایط حادی که دور از جون اهالی شجاع دو مین که مثل شیر شجاع هستن و از فردی هم (بنویسد فردی و بخوانید ...)ترس ندارند  اونوخ که ترسشون شد از این استفاده میکنن.
یا این ... و اون یکی که همین شکله و منتهی لبش باز نمیشه و فقط برّ و برّ آدمو نگاه میکنه   . من خودم از این دو تا متنفرم. و خب خیلیا هستن که این دوتا طفلونکیا رو دوسشون ندارن اما برای اذیت کردن دیگران که میدونن دوست ندارن اینارو میفرستن!!
بعضی اوقات برخی دوستان به واسطه ی استفاده زیاد از برخی از این اسمایلی ها باعث میشند که آدم با دیدن یکی از اینها اوشون رو به یاد بیاره. مثلا :
 ....ممممم نچ ...گفتنش خطرناکه. نمیگم. خودتون حدس بزنین.
همین دیگه. خودتون فکر کنین و ببینین با دیدن این اسمایلی ها یاد کی میفتین خب.
این  با این قیافه بدجنسش
یا این  با این قیافه عصبانیش
یا ایشون که انقده اخمالو هستن و دعوا دارن.
این یکی که  قطعا منو یاد خودم میندازه .
این  با این قیافه لوسش
یا این یکی   با این قیافه ی عشقولانش
یا این   با این قیافه ی گیجش!! (قابل توجه ...)  که خیلی وقتا !!!  منو یاد ..... میندازه

نمیدونم. خودتون ببینین با دیدن اینا یاد کی میفتین خب.




کلمات کلیدی :

در همین حد

ارسال‌کننده : سایه ساروی در : 88/2/6 1:57 صبح

واقعیتش همیشه به این موضوع فکر کردم. وقتی بچه بودم با مادرم جلسه ای رفته بودم و اونجا از ادعای فردی که میگفت نعوذ بالله امام از او خواستگاری کرده صحبت بود در خصوص ازدواج امام زمان باید گفت سه نظریه وجود داره:
1- اصلا ازدواج نکردن     2- ازدواج کردن اما بچه دار تشدند   3- ازدواج کرده و بچه دار هم شدن.

 امام صادق‌علیه‌السلام می‌فرماید:

برای صاحب این امر دو غیبت است که یکی از آنها به قدری طولانی می‌شود که برخی از مردم می‌گویند او وفات کرده است. برخی می‌گویند کشته شده است! و عده‌ای می‌گویند آمده و رفته است! و جز تعداد اندکی از شیعیان بر باور خود استوار نمی‌مانند، و کسی از اقامت‌گاه او مطلّع نمی‌شود، حتی فرزندانش نیز جایگاه او را نمی‌دانند، به جز کسی که متصّدی امور اوست. 

شاید فرزندان آن حضرت بطور ناشناس در میان مردم زندگی کنند، و به برکت روش و رفتار آنان، گروهی به آئین اسلام و راه راست تشیع گرایش یابند. چنانکه مرحوم آیة‌الله مرعشی نجفی بر آن معتقد بود.

دعاهای بسیاری از ناحیه مقدّسه صادر شده یا از دیگر معصومان ‌علهیم‌السلام وارد شده که در زمان غیبت در اماکن مقدسه یا ایّام متبرکّه خوانده می‌شود، و در آن از فرزندان و اهل بیت حضرت ولی ‌عصر عجل‌الله تعالی‌فرجه سخن به میان آمده است، در این دعاها تعبیرهای صریحی چون ولد، ذریّه، اهل بیت و آل‌البیت به کار رفته که وجود همسر و فرزندان را برای آن حضرت اثبات می‌کند.
1- در ضمن صلواتی که از ناحیه مقدسه صادر شده، چنین می‌خوانیم:

وَ عَلَی وَلِیّکَ وَ وُلاةِ عَهدِهِ وَ الاَئِمَّةِ مِن وُلدِهِ وَ مَدّ فِی اَعمَارَهِم وَ زِد فِی آجالِهِم وَ بَلِّغْهُم اَقصَی آمالِهِم دِیناً و َدُنیاً وَ آخِرَةً اِنَّک عَلَی کُلّ شَیئٍی قَدِیر؛ درود فرست بر ولی امرت و اولیاء عهدش و پیشوایان از فرزندان او، بر عمر و اجل‌شان بیفزای و آنها را به عالی‌ترین آرزوهای دینی برسان.

با این تفاصیل من فکر میکنم که امام زمان حتما ازدواج کرده اند اما هر چی گشتم نتونستم پیدا کنم که چطور خواستگاری رفتن و اون دختر خوشبخت چه کسی بوده است؟؟!!
در خصوص فرزندانشون هم خیلی دلم میخواد بدونم که مثلا مدرسه میرن؟ نام پدرشون رو میدونن؟ همین ها دیگه ... 




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >